عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را دردست می گیرید. (کوروش بزرگ)
بعضی واقعیتها از بس ساده و روشن و بدیهی هستند دیده نمی شوند. مثل همین داستان افتادن سیب از درخت و کشف قانون جاذبه توسط نیوتون. آیا اتفاقی ساده تر از این هم می توان تصور کرد؟ پس چرا دیگران ندیدند؟ یعنی گاهی برای فهم جهان نیاز به دانستن ریاضیات پیشرفته نیست فقط کافیست یاد بگیریم چشمهایمان را بدرستی باز کنیم. شاید مهمترین هنر نیوتن بجز ریاضیاتی که بکمک آن نظریه جاذبه را بسط و توسعه داد(که قطعا خیلی از ریاضیدانان و فیزیک دانان معاصر وی نیز قادر به انجام آن بودند) همین هنر دیدن بود.
یکی دیگر از این حقایق روشن و بدیهی که بارها توسط چنین نوابغی بخصوص توسط خیام نیشابوری بزیبائی هر چه تمامتر بیان شده همین مفهوم ساده زیر است :
زندگی فقط در همین لحظه جاری و در حال وقوع واقعی ست و عینیت دارد نه در گذشته و نه در آینده
ای دوسـت بیـا تـا غــم فـــــــــردا نخوریم
ویـن یکـدم عمـــــــــر را غنیــمت شمریم
فـــردا کـــه ازیـن دیــر کهـــــــن در گذریم
بـا هفـت هــزار سالــــــــگان سر بسریم
ویـن یکـدم عمـــــــــر را غنیــمت شمریم
فـــردا کـــه ازیـن دیــر کهـــــــن در گذریم
بـا هفـت هــزار سالــــــــگان سر بسریم
همین حقیقت ساده و راهگشاست که ما با اینکه صدها بار شنیده ایم اما عملا نه تنها در لحظه حال زندگی نمی کنیم بلکه با نادیده گرفتن این لحظات واقعی زیستن با اصرار زیاد از روی آن پرش میکنیم! از گذشته به آینده و از آینده به گذشته . یک دلیل ناخودآگاه برای این فراموشی میتواند عدم شهامت در پذیرفتن مسئولیت باشد.
چرا تاریخ را از ته مینویسند!؟
ادعا میکنم و ایمان دارم که کوروش هنوز زنده است! نه تنها آسوده نخوابیده که در همین کوچه پس کوچه ها شاید در تهران یا شیراز و یا اصفهان در جائی نشسته و به بازپس گرفتن و بزرگی ایران فکر میکند. یا سرخ جامگان دیروز همین سبزجامگان امروزند و اگر میخواهیم بابک را خوب بشناسیم چه بهتر که از فرزاد کمانگرها که بما نزدیکترند شروع کنیم . تاریخ وقایع مرده دیروز و هزار سال پیش نیست. تاریخ واقعی ما آرمانها و اندیشه بزرگ مردان و زنانی ست که همین امروز ما را شکل میدهند.
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .(کوروش بزرگ)
اگر تاریخ رفتگان را میخوانیم (که باید بخوانیم) برای کشف چیزی ست که امروز از ایشان در وجود تک تک ما بجا مانده و هنوز راهگشای ماست. مباهات کردن به بابک یعنی امروز بپا خواستن و میهن را از چنگ معتصم رهانیدن. زندانیان سیاسی ما همه بابک اند. پاس داشتن کوروش سوگواری بر سر آرامگاه نیست
من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است (کوروش بزرگ)
شهریاری که نداند شب مردمانش, چگونه به صبح می رسد, گورکن گمنامیست که دل به دفن دانایی بسته است,مردمان من امانت آسمان اند بر این خاک تلخ/ مردمان من, خان و مان من اند
و در مواجهه با حاکم ستمگر:
وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود
او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوهای ساکنان شهر را آزار میداد. او با کارهای خشنِ خود مردم را نابود میکرد … همه مردم را
عاشق شکوه تاریخی ایران بودن, بازکردن نقشه های دو هزار ساله و گریستن به حال امروزمان نیست. شکوه یک حس درونی ست . شکوه یعنی برای بزرگی سرزمیت بجنگی . ایرانی که می توان به ان افتخار کرد ایرانی ست که زنان میتوانند به مقام فرماندهی نظامی برسند. آزادی زنان بخشی از هویت تاریخی ماست.
ایران سرزمین کاوه و فریدونهاست . که باید دراندیشه و فرهنگ و زندگی امروزمان و در میان خودمان پیدایشان کنیم . اگر ساکت نشستیم و به ننگ زیستن تحت حکومت معتصم ها و ضحاکها و دروغگویان تن دادیم. بدانیم که از ایرانمان جیزی بر جای نمانده و کوروشها و بابکها و فرهادها در گذشته ها مدفون شده اند. و اگر بپا خواستیم می فهمیم کوروش هنوز در اندیشه و روح مازنده و پادشا ست.
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
(کوروش بزرگ)
تــــا دست بــــه اتفـــاق بـــــر هــم نزنیم
پایـــی ز نشـــاط بـــــــر ســـر غــم نزنیم
خیـــــزیم و دمـی زنیــــم پیش از دم صبح
کاین صبح بسی دمـــــد کـــه ما دم نزنیم
پایـــی ز نشـــاط بـــــــر ســـر غــم نزنیم
خیـــــزیم و دمـی زنیــــم پیش از دم صبح
کاین صبح بسی دمـــــد کـــه ما دم نزنیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر