۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

در حاشیه نامه اخیر مصطفی تاجزاده : فردیت بدون عدالت اجتماعی همان توحش است

شاید اگر مصطفی تاجزاده (به اصطلاح) اصلاحطلب نبود , شخصا میتوانستم  یک خط قرمز پررنگ دوراین جماعت بکشم و خلاص!. اما علاقه شخصی من به مصطفی تاجزاده نه به  مقاومت ایشان در زندان مربوط میشود  نه به نامه های شجاعانه یا همراه با استیصال به ولی فقیه. در سراسر عمر من تا کنون و شاید تا انتهای آن, یکبار توفیق داشتم که در انتخاباتی شرکت کنم و مردی پیدا شد که تا آخر شرافتمندانه از برگه رای من دفاع کرد و هنوز هم هزینه اش را میپردازد. آن انتخابات مجلس ششم و آن مرد مصطفی تاجزاده بود.

اینکه نامه اخیر تاجزاده به  خامنه ای را "شجاعانه" تفسیر کنیم یا نامه ای از روی استیصال یک زندانی که ناامید از حضور مردم,  از درون زندان  به امید رهائی همسرش نوشته شده , هیچ چیزی از بار مسئولیتهای ما در قبال زندانیان سیاسی کم نمی کند. و فاجعه وقتی غمبارتر میشود که هیچ کمکی که نمی کنیم, همچون نویسنده یادداشت  "آقای تاجزاده، عدالت و معنویت راهزنان آزادی و فردیت‌اند" قلم را برداشته در ابتدا با گوشه وکنایه اصل زندانی بودن ایشان را زیر سوال ببریم و سپس با نقد خط به خط  نامه  یک زندانی مستاصل که اصلا نامه را نه برای طرح عقاید که  برای نجات همسرش در سکوت ننگین ما نگاشته بدنبال طرح خود باشیم.ا

اصولاً چگونه می شود از داخل زندان و زیر شکنجه از مسائل داخلی و بین المللی مطللع بود و با حوصله و فراغت نامه به رئیس کل زندانبانان و شکنجه گران کشور نوشت – روالی که این اواخر در جمهوری اسلامی به مد سیاسی تبدیل شده است و هر از گاهی نامه های عتاب آمیز سریالی و دنباله دار از داخل سلول های انفرادی خطاب به دیکتاتور ایران نوشته و چاپ می شود.(همان یادداشت)

متاسفانه این تنها "مد سیاسی"  نیست که این اواخر رواج پیدا کرده . مد سیاسی دیگر ریشخند کردن زندانیان سیاسی توسط روشنفکران جویای نام در شرایط استیصال است:

نکته ی دردناک و در عین حل مضحکی که در لابلای خطوط نامه ی تاجزاده پنهان شده این است که وی ، آگاهانه یا ناخودآگاه ، از مبانی و باورهایی دفاع می کند که خود پدید آورنده ی قلعه ی ترسناکی بوده اند که وی اکنون در سیاهچال آن اسیر شده است...به نظرم روانشناسان بزرگ دنیا باید این موضوع را از دریچه ی آسیب شناسی روانی و فکری به دقت مورد مطالعه قرار دهند تا بفهمند که واقعاً چگونه می توان توحش وصف ناپذیر و میل ِ سازمان یافته و جنون آمیز به تعزیر و حصر و خونریزی را (که از فردای بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت بر سراسر ایران چیره گشت و هنوز هم بی امان ادامه دارد) “پیام معنوی و اخلاق برای بشریت” نامید.(همان یادداشت)

موضوع سر نقد کردن نیست اما "اخلاقا" بهترنیست ریشخند کردن عقاید زندانیان سیاسی را که بهمان دلیل سالهاست در زندانهای مخوف ولایت فقیه بسر میبرند و برخلاف ما از زندگی خانوادگی و روزمره  نیز ساقط گشته اند به وقت مناسبتری موکول کنیم که حداقل خودشان امکان دفاع ازخودشان را داشته باشند؟
در اینصورت دیگر لازم نیست پاسخ های زندانی را "حدس" بزنیم:

فکر می کنم پاسخ تاجزاده به چنین پرسشی در سرتاسر نامه اش هویداست : از همین دو سال و نیم پیش که من و دوستانم به زندان افتادیم(همانجا) 
.
البته روانشناسان بزرگ دنیا نه تنها میتوانند به وضعیت روانی زندانیان بپردازند بلکه به تناقض گوئی های نویسنده  درمحکومیت "توحش وصف ناپذیر حاکمان" از یک سو و تئوریزه کردن همین توحش بعنوان مبانی فکری ایشان فقط در چند سطر پائینتر نیز توجه کنند:

فقط می توانم بگویم که عدالت” (که تاجزاده مستقیماً از آن نام نمی برد ولی آشکارا خواهان اجرای آن است) هرگز نمی تواند یک قانون طبیعی و همیشگی تلقی شود و یا از منابع متصلب و تغییر ناپذیر (مانند دین) اخذ گردد زیرا اصولاً نه در سیاره ی زمین و در بین موجوداتش و نه در هیچ نقطه ایی از جهان هستی “عدالت” به معنایی که ما جانوران دو پا و هوشمند برای خودمان (و فقط برای تنظیم روابط در زندگی اجتماعی مان در طی ده دوازده هزار سال گذشته) به اشکال مختلف تعریف و اجرا کرده ایم وجود عینی و خارجی ندارد. آنچه در جهان ِ عینی واقعیت دارد فقط تلاش برای بقا و رقابت بر سر کسب غذا و منابع انرژی ست. بی تفاوت است که ما از این موضوع خوشمان بیاید یا با آن مخالف باشیم

اگر قرار بود برای مجموع مطالب بیان شده توسط نویسنده چیزی حدود چهار امتیاز در نظر بگیرم(از صد امتیاز ممکن) قطعا برای همین عبارت آخریست . بخاطر صراحت بیان و کمک گرفتن از اصل منشاء و نظریه داروین  برای به زیر کشیدن مفهوم عدالت!.

اما در همین جا نیز نویسنده دچار یک خبط اساسی شده و فراموش کرده که درندگان و کفتارها فقط بخش کوچکی از حیات وحش را تشکیل میدهند و منطق چنین جانورانی بیانگر منطق عمومی زندگی طبیعی نیست. گرچه ” تلاش برای بقا و رقابت بر سر کسب غذا و منابع انرژی " در طبیعت زمینی حرف غلطی نیست (اینجانب بر خلاف نویسنده  ازوضعیت  سایر قسمتهای جهان هستی مطلع نیستم), اما اصل توازن و بالانس در طبیعت هم قانون دیگریست که بهمان درجه دارای اهمیت و واقعیتی عینی ست. اگر چنین نبود ما شاهد کثرت  شگفت اور موجودات زنده , از جمله گیاهان و انسان  در طبیعت نبودیم وامروز  دایناسورها میبایست فرمانروایان مطلق کره خاکی باشند.

فردیت, مالکیت شخصی و تلاش برای  بقا برای کسب انرژی و غذا  بدون عدالت چیزی بجز توحش نیست. مطلق کردن فردیت  ومقدس شمردن آن بدون توجه به توازن اجتماعی و دفاع از فرصت های یکسان برای همه افراد  جامعه ,  بهمان اندازه "معنویت و اخلاق مقدس"و هر چیز مقدس دیگر تهوع آور است.

تمام دیکتاتورها از جمله استالین و هیتلر "خوشمان بیاید یا با ان مخالف باشیم" نماد توسعه فردیت مطلق, حق مالکیت  شخصی بر سرمایه های اجتماعی  در جوامعی هستند که مکانیزمی برای اجرای عدالت وجود نداشته است.

قانون عمومی زندگی, تکثر, احساس شادی و خوشبختی و حق حیات و زندگی و بقاء برای همگان است , البته حق "انتخاب طبیعی" و فردی در کنار توازن نیز بخشی دیگر از اززیبائی زندگی ست . می توان مثل گیاه از باد و آب و خاک و خورشید انرژی گرفت و بخشنده وزندگی بخش بود.  یا مثل کفتار تن  آهوی زبان بسته ی نیمه جان" اسیر" در پنجه " سلطان"  را برای بقاء و کسب انرژی به نیش بکشیم  . انتخاب با خودماست .

هیچ نظری موجود نیست: