۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

دختری که بند تاپش پاره شد, بمراتب آبرودارتر ازاحمدی نژاد دردانشگاه کلمبیا بود

وافعا درک نمی کنم که چرا اینقدر سخت میگیریم؟ کلیپ روی صحنه رفتن آن دختر ایرانی را و "کل قضایا" را بدقت نگاه کردم واتفاقا خیلی هم خوشم آمد!. انگار بعضی ها خوابند و خیلی هم خوابشون سنگینه. عزیز من نگران چی هستی؟ ما سینه و هیکلمون خیلی وقته بیرون افتاده و همه هم دیدن و تقریبا هرروز عکسهامون را در پرتیراژترین روزنامه ها و مجله ها چاپ میکنند .
شما کجای کاری؟ مگه نمایش احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا را در وسط "استیج" و جلوی چشم همه خبرنگار را یادت رفته؟ یادت نیست بهش گفتن حالا نوبت سخنرانی "دیکتاتور حقیره" و احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور ایران پاشد رفت پشت تریبون؟ یادت نیست وقتی گفت ما در ایران "همجنس باز به ان صورت نداریم" چطوری نه فقط سالن سخنرانی که همه جهان از خنده منفجر شد؟

بند تاپ که چیزی نیست. بفرض هم که پاره بشه چیز بدی بیرون نمی افته.اگر هم چیز بدی باشه یک مسئله شخصیه و نمی توانند بگویند ایشون  نماینده همه ایران بود. اتفاقا اگر کسی سعی کنه رفتار شخصی این دختر را بطور سمبلیک به ایران مرتبط کنه مطالب خیلی جالبی ازتوش در میاد .
ما هم بیش از دوساله(شاید 30 سال)  بند و آب دادیم  وخیلی  چیزامون پاره شده و آبرومان بصورت ملی و جمعی رفته . ما سالهاست که مثل بند تاپ اون خانم در حال "تجزیه" شدنیم وشاید مثل همان بند تاپ حتی به اندازه زمانی که روی استیج جلوی چشم دیگران قرار داریم طاقت نیاوریم و بکلی پاره پوره شویم.
ما هم برای فراراز بار مسئولیت  و فراموشی مصیبتی که سرمان آمده و فقط برای احساس خوشبختی و شادی انهم برای دقایقی شاید آماده ایم حشیش و اکس و ودکا را با هم بزنیم و در حالی که قادر نیستیم روی پای خودمان بیایستیم. غرب را در آغوش بگیریم  و حتی به پایش بیافتیم تا  بلکه ما را از این کابوس وحشتناک حکومت اسلامی نجات دهد حتی اگر طریقه ی نجاتمان شبیه لیبی باشد .
نهایتا انچنان  به هویت خودمان شک میکنیم که مثل ان" دختر ایرانی" در پاسخ به سوال "وات  ایز یور نیم؟" بگوئیم : "پرشیا"!! و اصرار کنیم  ما ایرانی هستیم تا باورمان کنند. 

 پس بیائیم زیاد سخت نگیریم . بگذاریم اگر در گوشه ای از این دنیا یک دختر ایرانی هست که می تواند به سبک خودش شاد باشد .ما هم خوشحال باشیم. 
ایکاش افیونی , ماده مخدری, چیزی  پیدا میشد  که من هم میتوانستم در رگ و مغز خود تزریق کنم تا فراموش کنم عده ای سالهاست در گوشه زندانها بخاطر آرمانهای مشترکمان در حال پوسیدند و رهبران مان کم کم  به انتهای ماه هشتم اسارت خود نزدیک میشوند . ایکاش میتوانستم فراموش کنم...

هیچ نظری موجود نیست: