نقبی به یادداشت "اتمام حجت" از زاویه هدایت ارژنگ
چند روزی بیشتر نیست که از طرف نویسنده گرامی "هدایت ارژنگ" مطلبی با عنوان "اتمام حجت با رضا پهلوی و حسن خمینی، از زاویهی ابراهیم ادهم" منتشر شد,که از طرف خوانندگان مورد توجه و بحث های زیادی قرار گرفت. مایلم بدون نیاز به تکرار مجادلات انجام شده از منظری دیگر به یادداشت ذکر شده بپردازم. از همان ابتدا شروع میکنم:
1- اتمام حجت:
اینکه هر شخصی میتواند به هر شخص دیگر"حرف آخرش" را بی رودربایستی بزند,یکی از امتیازات ویژه دنیای مدرن امروز در عصر ارتباطات و اینترنت محسوب شده که باید بعنوان یکی ار پایه های دموکراسی از این استقبال کرد. اما "اتمام حجت" در فرهنگ ما سخن دیگری ست که نیاز به ایستادن در جایگاهی محکمتر از سخن دارد. یعنی شخصی که با دیگری "اتمام حجت" میکند حتما پشتوانه ای دارد که شروطش را لازم الاجرا خواهد کرد. بیائید ببنیم این پشتوانه در ذهن نویسنده چیست:
{جنب و جوشی که به تازگی از سوی شاهزاده رضا پهلوی، در دنیای سیاست به چشم میخورد؛ اگرچه تاکنون از جانب هیچیک از کارچرخانها و بازیگران داخلی و خارجی «قضیهای به نام ایران»، جدی گرفته نشده و، توجه هیچیک از نهادها و مراکز متوجه به سیاست ایران را به خود جلب نکرده و اهمیتی به آن داده نشده است؛ اما...}
پس این کارچرخانها و بازیگران داخلی و خارجی قضیه ای به نام ایران هستند که شاید بعنوان پشتوانه ای برای این "اتمام حجت" بحساب میایند. بنده اگر یک "تماشاچی خوب" برای قضیه ی ایران بحساب آیم, هرچه فکر میکنم منظور نویسنده از "کارچرخانها و بازیگران" دقیقا چه افرادی هستند, عقلم به هیچ جا قد نمی دهد. گمان نکنم منظور نویسنده زندانیان سیاسی و رهبران در حصر باشند که فعلا بهمین دلیل به اسارت گرفته شده اند یعنی در حال حاضرمتاسفانه بازیگر نیستند." نهادها و مراکز متوجه به سیاست ایران" نیز بیشتر معماست. اصلا مگر یکی ازمشکلات جنبش سبز همین فقدان کارچرخان نبود که باعث مطرح شدن ایده تشکیل شورای رهبری یا کنگره ملی شد؟ البته نویسنده خود به این حقیقت معترف است:
{اینطور پیداست که هنوز رقیبان اصلی درچشمانداز صحنه قرار ندارند...}
و درجای دیگر
{چنین است که ناگاه از هول حلیم غیبت رهبران جنبش سبز و تشتت اوضاع، چنان با سر به درون دیگ باژگون میشود، که بعد از دوسال و نیم که از بازداشت گروه زیادی از کوشندگان سیاسی میگذرد، و بعد از نزدیک به یک سال از بازداشت موسوی و کروبی...}
به نظر میاید عملا از کارچرخان و نهاد و مرکز فعلا خبری نیست و پشتوانه "اتمام حجت" باید مفهومی بنام جنبش سبز در ذهن نویسنده آن مطلب و دلیل و انگیزه اصلی نگارش این یادداشت است.
2- لزوم زدودن اندیشه های انقلاب 57 از جنبش سبز:
اگر در یک جمله بخواهم تفاوتهای بیشمار انقلاب 57 را نسبت به جنبش سبز بیان کنم خواهم گفت :
انقلاب 57 بر پایه های ایدئولوژی, حذف دیگران و اتحاد بی هویتها بنا شده بود و جنبشهای مدرن از جمله جنبش سبز بر پایه های مطالبات مشخص, تحمل و پذیرش دیگران و اتحاد آگاهانه براساس منافع مشترک شکل گرفته است.
یکی از مشکلات اساسی فعلی, بازتولید مداوم اندیشه های انقلاب 57 بدلیل اعمال هژمونی بازماندگان انقلابیون 57 بر جنبش مدرن امروز است. یکی از دلایل بسیار مهم این واقعه ی تلخ کوتاه بودن فاصله میان انقلاب 57 و جنبش سبز به لحاظ تاریخی ست. یعنی نسل انقلابیون 57 هنوز در عرصه فعالند.
دلیل دوم قویتر بودن یا بعبارتی حرفه ای بودن انقلابیون 57 نسبت به جوانان جنبش سبز است که اساسا در فضائی متفاوت زندگی میکنند و در عالم سیاست و انقلاب دستشان خالیست.
فقط کافی ست بیاد بیاوریم که پیش از انقلاب 57 حمید اشرفها و احمد زاده ها در خیابان کشته میشدند و امروز ندا و سهراب. بیژن جزنی و پویان و دکتر شریعتی مبانی نظری انقلاب را تعیین میکردند و امروز باز هم انقلابیون 57 مبانی نظری جنبش سبز را تعریف میکنند! برای درک این موضوع بسیار حیاتی بیائیم از چپ و راست و از هر جناح نام رهبران و نظریه پردازان را بیرون بریزیم تا ببینیم چگونه انقلابیون 57 در مجموع 40 سال بر هستی این ملت سوار شده اند و با همه نکبتی که بر سر این آب و خاک آورده اند بهیچوجه قصد پیاده شدن هم ندارند. از جبهه ملی و حامیان مصدق تا سلطنت طلبان, از فدائیان خلق تا سازمان مجاهدین از شورای هماهنگی راه سبز امید تا احزاب کرد, از سوسیالیستها تا منادیان مردم سالاری دینی.
منظورم از این مقدمه نسبتا طولانی همین بود که یادداشت " اتمام حجت" را در مجموع در همین راستای بازتولید اندیشه های انقلاب 57 میبایست ارزیابی کرد. حذف و زدودن "دیگران" , نفرت تاریخی , خط و مشی و ایدئولوژی پنهان شده و تفحص در نیت افراد درهر سطر این نوشته به چشم میخورد:
{رضاپهلوی یک «جفت تاریخی» هم دارد. در واقع یک رقیب تاریخی. که او نیز همچون خودش چشم به قدرت بیحساب و کتاب ِسرزمین نفرینشدهی ایران دارد. "حسن خمیني" این هر دو تن، وابسته به دونهاد تاریخی قدرت در ایران هستند، وهماکنون به شکلی نمادین زخمهای کهنهی تاریخی ما را به یادمان میآورند. و عجب که بهرغم تفاوتهاشان در جایگاه، شباهت زیادی در کارشان میتوان دید...}
{حالا حکایت این نوخطان عرصهی سیاست است که باز هم مارا تا لب چشمهی خواستهها و آرزوهامان ببرند و تشنهلب بازگردانند. رضاپهلوی عنوان شاهزادگی را یک آن از خود دور نمیکند، اما سخن از رای و نظر مردم به میان میآورد، او میخواهد یکبار، تنها یکبار رای مردم را بگیرد و پادشاه شود، اما از حکومت دموکراتیک سخن میگوید. حسن خمینی، یا هرکس دیگر همچون او، ملازاده است، اما از دموکراسی دینی سخن میگوید. آن یکی میخواهد با برق تابلوی سکولاریسم چنان چشم مارا خیره کند، که پشت سرش را نبینیم. این یکی با نور معنویت و اخلاق و با اندکی چاشنی مدارا، میخواهد زشتترین تابلوی تاریخ ایران را از چشممان پنهان کند. اینها اگر بخواهند راهی به دهی ببرند، یک راه بیشتر ندارند. باید همچون ابراهیم ادهم، امیرزادهی بلخی تمام مفاخر ادعایی را به کناری بیندازند و تشت رسوایی هر آنچه را تا کنون به سکوت برگزار کردهاند، پیش از آنکه دیگری به صدا درآورد، خود از بام بیندازند}
بخش مهمی از نوشته فوق یادآوری جنایات و ظلمهای پدرها و پدر بزرگهاست که خواننده خود میتواند به اصل نوشته و هزاران نوشته دیگر در همین راستا مراجعه نماید
3- اموال عمومی:
این که به خیال خودمان شمشیر عدالت را برداریم و چشم بسته بدون در نظر گرفتن منافع واقعی "سرزمین نفرین شده ی ایران" بدور سر بچرخانیم کجا با مرام جنبش سبزجور در میاید؟
حقیقت این است که اجرای عدالت" بدون قانون و محکمه و هیئت منصفه" بازتولید همان فاجعه ایست که به انقلاب 57 و برپائی جمهوری اسلامی منجر شد
{آن یکی گمان میبرد که روزگار تیره و تاری که حکومت جدید در این سیسال بر مردم چیره کرده، در کنار گسست پرناشدنی آگاهی نسلها از رویدادهای گذشته، به تنهایی کافی است تا او ناگهان پرده براندازد و از سطح یک مدعی اخراج شدهی مشغول به خوشگذرانی با اموال عمومی...}
{رضاپهلوی ... باید تردیدها را کنار بگذارد و با اعتراف به جنایات حکومت پدرش و مسوولیت اخلاقی خودش در آن رویداد، لباس شاهزادگی را به یکسو بیفکند و اموال عمومی انتقال داده شده از سوی خانوادهاش را در حسابی ذخیره کرده و آمادهی بازگرداندن به دولت دموکراتیک آینده بکند}
حالا خارج از این بحث پیچیده که معلوم نیست "لباس شاه زادگی" را چطور باید دورانداخت آیا مثلا باید اعتراف کند که از خاندان پهلوی نیست و یا... به مسئله جدی تر یعنی اموال عمومی از منظر جنبش سبز یعنی ترجیح منافع بر ایدئولوژی عدالت طلبانه برگردیم.
از لحاظ حجم عظیم بر باد رفتگی اموال عمومی و نوع برخورد با این معضل بغرنج شاید کمترملتی مثل مردم ایران گرفتاری داشته باشند. نگارنده بعنوان عضوی از جنبش سبز نظر شخصی خودم را از منظر منافع ایران مطرح میکنم تا نظر دیگران چه باشد:
اگر فردائی دمکراتیک برای ایران بتوان تصویر کرد و در این تصویر حکومتی دمکراتیک برپا شد و دراین دولت عاقلانی با نگرش حفظ منافع ملی ایران بر سر کار خدمت میکردند و اجرای عدالت در چهارچوب قانون برای ایشان به حفظ منافع کشوربا توجه به شرایط موجود معنی پیدا میکرد. به نظر نگارنده با توجه به اینکه تمام سرمایه هائی که پیش از انقلاب و ده ها برابر ان بعد از انقلاب در یک بی قانونی مطلق از کشور خارج شده یا در داخل در تملک افراد قرار گرفته ,با اجرای عدالت از نوع پنجاه و هفتی اش با سوال معروف "از کجاآورده ای؟" دردی از این ملت درمان نخواهد کرد. مسلما بر همه عاقلان واضح است که صرفا طرح سوال "از کجا آورده ای؟" در مملکتی که حداقل در صد سال اخیر حتی یکروز هم بر پاشنه قانون نچرخیده شاید 60 در صد ملت ایران که تکلیفشان نه با خودشان روشن بوده نه با قانون را به هیجان آورد و نتیجه ای نخواهد داشت بجز فرار بیشتر سرمایه ها:
گر حکم شود که مست گیرند ، درشهر هر آنکه هست گیرند
قانونی عادلانه بنویسیم و عدالت را در چهارچوب قانون اجرا کنیم.اما هیچ قانونی "عطف به ما سبق" نمی شود
نتیجه:
نویسنده در جائی میپرسد:
{اگرچه دیگر تعارفات خانگی غیرخانگی و متداول سیاسی از سکه افتاده است و این مدعیان کلهگنجشکی قدرت، گوشهی چشمشان به شیر یا خط غرب با نظام حاکم دوخته شده، اما معلوم نیست، در ما بلادیدههای پوستکلفت ِآفتابنشین چه دیدهاند که هنوز همان وردی را به گوشمان میخوانند، که پیش از این پدربزرگهاشان با خواندن آن به گوش مادرها وپدرهای ما، از ابتدای قرن حاضر خورشیدی تا کنون، تسمه از گردهی ما کشیدهاند و مارا از دستیابی به خواستههای طبیعی واساسی خود بازداشتهاند}
نفرین سرزمین ایران همان مبانی نظری انقلاب 57 و آنچه در ما دیده اند استعداد شگرف خود ما در باز تولید این اندیشه هاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر