۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

آه اسفنديار مغموم: ترا آن به که چشم فرو پوشيده باشي

 
در آوار خونين گرگ و ميش ديگر گونه مردي آنک!
 که خاک را سبز مي خواست وعشق را شايسته ي زيباترين زنان
 که اينش به نظر هديتي نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشايد
چه مردي!ا
چه مردي که مي گفت قلب را شايسته تر آن که به هفت شمشير عشق در خون نشيند
و گلو را بايسته تر آن
 که زيباترين نام ها را بگويد
و شير آهن کوه مردي از اين گونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت، به پاشنه ي آشيل در نوشت!
روئينه تني که راز مرگش، اندوه عشق و غم تنهايي بود!
آه اسفنديار مغموم:
 ترا آن به که چشم فرو پوشيده باشي

...
شعر از زنده یاد احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست: