در آوار خونين گرگ و ميش ديگر گونه مردي آنک!
که خاک را سبز مي خواست وعشق را شايسته ي زيباترين زنان
که اينش به نظر هديتي نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشايد
چه مردي!ا
که خاک را سبز مي خواست وعشق را شايسته ي زيباترين زنان
که اينش به نظر هديتي نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشايد
چه مردي!ا
چه مردي که مي گفت قلب را شايسته تر آن که به هفت شمشير عشق در خون نشيند
و گلو را بايسته تر آن
که زيباترين نام ها را بگويد
و شير آهن کوه مردي از اين گونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت، به پاشنه ي آشيل در نوشت!
روئينه تني که راز مرگش، اندوه عشق و غم تنهايي بود!
آه اسفنديار مغموم:
ترا آن به که چشم فرو پوشيده باشي
...
و گلو را بايسته تر آن
که زيباترين نام ها را بگويد
و شير آهن کوه مردي از اين گونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت، به پاشنه ي آشيل در نوشت!
روئينه تني که راز مرگش، اندوه عشق و غم تنهايي بود!
آه اسفنديار مغموم:
ترا آن به که چشم فرو پوشيده باشي
...
شعر از زنده یاد احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر