۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

انجمن سری,مواضع میرحسین,دو خبر داغ و فرض های محتمل

بعد از مدتها بی خبری از وضعیت رهبران سبز ناگهان فضای رسانه ای با دو خبر پیاپی بمباران شد که هر دو به اندازه کافی قابل توجه هستند.

پس از چندین ماه بی خبری مطلق از وضعیت مهندس موسوی و خانم دکتر زهرا رهنورد تماس کوتاه تلفنی بین این دو همراه جنبش سبز و فرزاندنشان برقرار می شود. در همان ابتدای مکالمه و پیش از احوالپرسی، مهندس موسوی با صدایی محکم و قاطع چندین بار تاکید کرده است که: «هیچ چیز عوض نشده» و خطاب به فرزندان خود گفته است: «دخترانم شما بدانید که من بر سر مواضع پیشین خود همچنان ایستاده ام. ممکن است به دلایلی همین تنها امکان حداقلی چند ماه یکباربرای کسب خبر از وضعیت ما با شما را هم قطع کنند


با توجه به اینکه منبع این خبر فرزندان مهندس موسوی و خانم رهنورد هستند و اینکه تا کنون از سوی این عزیزان تکذیبی صورت نگرفته, بنابراین میتوان به درستی  این خبر تا حدود زیادی اعتماد کرد و دو نتیجه زیر را به حقیقت بسیار نزدیک دانست:

1- وضعیت فعلی مهندس موسوی و خانم رهنورد نسبت به گذشته در شرف تغییرات جدیست و بنابر «دلایلی نامعلوم» بشدت رو به وخامت میرود.قطعا دلایل این تغییررفتار به خواستها و انتظارات جدید «نظام» برمیگردد

2- مهندس موسوی بوضوح نگران موضوعی ست که حتما به این تغییر وضعیت بی ارتباط نیست.تا جائیکه پیش از احوالپرسی و بدلیل اهمیتی که برای رساندن پیامش قائل بوده بطور غافلگیرانه ای  بر «ایستادگی بر مواضع پیشین خود» تاکید کرده و تکرار نیز نموده است.
اما چرا رساندن این پیام تا بدین حد حائز اهمیت بوده؟ مگر قرار بوده(یا هست) مواضع ایشان تغییر کند و یا  از طرف رسانه های رژیم چنین وانمود گردد؟
پیش از پاسخ به سوالات فوق ابتدا به خبر دوم میپردازم و نهایتا به این سوالات برخواهیم گشت:

به گزارش منابع خبری جرس در تهران حجت الاسلام سید مجتبی خامنه‌ای فرزند رهبر جمهوری اسلامی حدود یک ماه قبل در      آستانه یک سالگی حبس غیرقانونی رهبران جنبش سبز به ملاقات مهندس میرحسین موسوی می‌رود. در این ملاقات ابتدا مجتبی خامنه ای به میرحسین موسوی می گوید برای مشورت آمده ام. میرحسین موسوی پاسخ می دهد در این شرائط با کسی مشورتی ندارم.  در نهایت مجتبی خامنه ای مطالبی با این مضمون به مهندس موسوی می گوید: شما کوتاه بیایید. وضعیت کشور خیلی بحرانی است.مهندس میرحسین موسوی در پاسخ به سخنان مشروح فرزند رهبر جمهوری اسلامی - که اطلاعی از آن در دست نیست - قاطعانه می گوید: «اولا پاسخ آنچه را شنیدم به مقام رهبری خواهم داد به شرطی که دوربین و شنودی در کار نباشد و در این دیدار هیچکس غیر از من و ایشان حضور نداشته باشد. ثانیا فرصتی به من داده شود تا در تلویزیون بطور زنده با مردم سخن بگویم
مجتبی خامنه ای بی آنکه به مقصود خود برسد با ناراحتی از زندان موسوی - که مشخص نیست کجاست - بیرون می آید

برخلاف خبر اول خبر دوم بدلایل مختلف اصلا موثق نیست. خود خبر و «منابع خبری جرس» چنان زیر سوال است که بجای نتیجه فقط دو فرض را مطرح میکنم:

1- اگر خبر را موثق بدانیم و آنرا همانطور که جرس مطرح کرده دربست بپذیریم, باید در درجه اول به اصلاحطلبان تبریک صمیمانه ای بگوئیم که در پشت چهره آرامشان دارای چنان سازماندهی پیشرفته ای هستند که در عمیقترین لایه های امنیتی رژیم نفوذ کرده و اینچنین رسوایشان میکنند. «انجمن سری»  اصلاحطلبان موفق شده اطلاعات امنیتی ترین ملاقات برگزار شده را دردسترس عموم قرار دهد و ملتی را از نگرانی برهاند. در مورد این فرض چیزی بیش از این نمی توان گفت.

2- اما فرض دوم بر این اصل استوار است که رژیم بعد از سی وسه سال دشمن دشمن کردن و تجربه فراوان در مسائل امنیتی قادر است از اطلاعات خود حداقل در چنین سطحی محافظت کند. اما این نافی وجود «انجمن سری» نیست. شاید کنترل این انجمن تمام و کمال بدست اصلاح طلبان نیست و رژیم از چنین مجرائی اخبار دلخواه خود را می پراکند. با این فرض مقصود نظام از پخش  چنین شایعه ای( که ظاهرا به نفع میرحسین و جنبش تمام میشود) از طریق انجمن سری چه میتواند باشد؟

حال به سوال خبر اول برگردیم: چرا میرحسین چنین با نگرانی بر ایستادگی بر مواضع خویش تاکید میکند؟ آیا باید منتظر یک اعتراف تلوزیونی باشیم؟
 چندان هم بی ربط نیست. در خبر دوم از زبان میرحسین بطرزغیرمنتظره ای درخواست صحبت با مردم در برنامه زنده تلوزیونی نقل قول شده است. با فرض دوم ظاهرا رژیم به بی ارزش بودن اعترافات تلوزیونی زندانیان به سبک استالینی پی برده و روش پیچیده تری را در پیش گرفته است. اگر شروط(نقل قول شده) از سوی میرحسین پذیرفته شود و بعد از مذاکره در پشت درهای بسته با رهبری ایشان جلوی دوربین آورده شوند و بر سر «مواضع پیشین خود» محکم به ایستند. آنگاه به مردم چه خواهد گفت؟ راستی منظور از «مواضع پیشین» دقیقا چیست؟

مواضع پیشین میرحسین یا آخرین مواضع میرحسین؟
میرحسین هم مانند اکثریت جنبش سبز مواضع یکسانی را پیش نبرده است. ما روزی که در خرداد 88 به پای صندوق رای رفتیم همگی اصلاح طلب بودیم حتی اگر در ذهنمان آرزوی تغییراتی بنیادی داشتیم, رفتن بپای صندوق رای چیزی جز پذیرش و امید به اصلاحات نیست. میرحسین هم بعنوان یکی از معتمدین نظام که خود را اصولگرای اصلاحطلب مینامید بعد از کودتای انتخاباتی و آغاز جنبش سبزتغییرات تدریجی و عمیقی را پست سر گذاشت. روز قدس,13آبان 88, 22 بهمن 88 همگی روزهای مشترک جنبش  و حکومت بودند. جنبشی که یک پایش بر زمین اصلاحات و پای دیگرش مایل به حرکت بسوی تغییراتی بنیادین بود. اما 25 بهمن 89 روز دیگری ست. نقطه عطفی در حرکت جنبش. روزی که جنبش با رهبرانش دل از اصلاح طلبی برید و پا به عرصه انقلاب گذاشت. 25 بهمن روز حکومت نبود وبرعکس با فراخوان رهبران در جهت حمایت از انقلابهای عرب و نابودی همه دیکتاتورها شکل گرفت.
 این است آخرین مواضع میرحسین که پای آن ایستاده است. اصلاحات مرد زنده باد انقلاب مفهوم واقعی آخرین تحرک جدی  جنبش بود.

حال از میرحسین خواسته اند چه بگوید که اینچنین نگران است؟ ایستادگی برآخرین مواضع  انقلابی یا مواضع اصلاح طلبی قبل تر؟
اگر میرحسین را به پشت دوربین بیاورند و او (ظاهرا فاتحانه) از مواضع اصلاحطلبی پیشین خود یعنی پیشتر از جنبش سبز و لزوم آشتی ملی  بعد از مذاکره با «رهبرفرزانه» در پشت درهای بسته گفتگو کند آیا این را یک سبک جدید از اعتراف گیری نباید محسوب کرد؟آیا این همان «خواسته جدید نظام» نیست که میرحسین را چنین نگران کرده و در آخرین مکالمه سعی در خنثی کردن این توطئه نموده است؟

به نظر میاید میرحسین و رهبران سبز که تاکنون پای مواضع و پیمان خود با مردم ایستادگی کرده اند سخت از سوی نظام برای تن دادن به یک بازی کثیف در فشار قرار گرفته اند و باید تا دیر نشده کاری کرد. ایا هنوز هم برای تداوم«اعتراض از نوع سکوت» توجیهی هست؟

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

خانم شیرین عبادی؛ به نظر میاید مسئولیت برپائی شورای رهبری جنبش فقط به عهده شماست


خانم شیرین عبادی ؛ با سلام و احترام
نه نیازی هست از میزان وخامت اوضاع و خطری که  امروز ایران و ایرانی را تهدید میکند حرف بزنیم و نه اهمیت تشکیل یک شورای فراگیر رهبری  که عقلا و معتمدین را دور هم جمع نماید و راهی برای نجات این مردم بینوا و گرفتار بیابد, برهیچکس پوشیده است.

معمولا مشکلاتی این چنین در مواقع چنین حساس و خطیر با از خود گذشتگی و بحث و گفتگوی میان افراد مطرح و شایسته برای چنین جایگاهی میباید حل گردد. اما در عمل چنین نیست و هرچه از داخل ایران بخصوص از بعد از حصر رهبران فریاد زده شد گوش شنوائی  برای شنیدن نیافت.

پارادوکس غریبی ست!. از یک سو زمان برای ایرانیان به دقایق نفس گیر پایانی نزدیک میشود و از سوی دیگر در همهمه  مدعیان بیشمار رهبری در عمل حتی یک نشست برگزار نمی شود.
و در این میان مردم درمانده هستند که میدانند چه میخواهند و نمی دانند چه بکنند و با سرعت با قطار بی ترمز حکومت اسلامی بدون هیچ امیدی مستقیما بسوی پرتگاه میروند. آیا حال که عقلا(؟) نمی توانند دور هم بنشینند و یکدیگر را تحمل کنند باید نظرسنجی کرد؟ اما چگونه؟ با چه امکانی؟ 

شاید راحتر باشد کمیته کوچکتری تشکیل شود بنمایندگی از طرف مردم که وظیفه اش انتخاب و دعوت رسمی از عقلای قوم برای حضور در این شورا و کارش با برپائی اولین اجلاس خاتمه یابد. اما در اینجا باز همان پارادوکس تکرار میشود. چگونه می توان کمیته ای بنمایندگی از سوی مردم انتخاب کرد و تشکیل داد؟
مسلما این گره به این وضع ناگشوده میماند , مگر اینکه  فاکتوری خارج از بحث انتخاب و نمایندگی به  این گشایش کمک نماید. در چنین مواقعی باید دنبال نمایندگانی از مردم بود که برای نماینده بودن مشروعیت خود را «موقتا و تا زمان فراهم بودن شرایط انتخاب» از محل دیگری کسب کرده باشند. مثل قهرمانان ملی اعم از ورزشی یا علمی و البته هیچکس  شایسته تر ومعتبرتر از دارنده جایزه صلح نوبل نیست.

خانم شیرین عبادی مسئولیت گرچه بسیار سنگین اما بسیار روشن  و شفاف نیزهست. به اطرافتان نگاه نکنید! هیچکس بجز شما شایستگی و موقعیت این مسئولیت را ندارد. ایرانیان همین امروز (و نه فردا) به همت  بلند شما نیاز دارند. موقعیت شما ممتاز و منحصربفرد است و همین بار مسئولیت را بدوش شما سنگین میکند.
 بنابراین بعنوان یک شهروند ایرانی عضو جنبش سبزاز شما بعنوان نماینده  و معتمد خود درخواست میکنم:

1- کمیته ای چند نفره از معتمدان مورد نظر خود تشکیل دهید و وظیفه این کمیته را شناسائی و ارسال دعوتنامه به افراد شایسته بنمایندگی از همه اقشار و اقوام جهت حضور در اولین اجلاس شورای رهبری جنبش قرار دهید. 

2- فعالیت های خود را با صدای بلند اعلان فرمائید تا مردم بدانند چه کسانی با شما همکاری کرده و چه افرادی سنگ اندازی میکنند

درپایان اعتقاد دارم این راه حل که با پشت سر گذاردن آزمونها و بررسی ناکامی های  گوناگون ارائه شده از معدود(و شاید تنها) امکانات جنبش آزادیخواهی ایران برای شکستن بن بست موجود و برداشتن گامی واقعی بجلوست.

با آرزوی  سلامت و موفقیت

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

پیرو جریان نامه نویسی:آقای خامنه ای پیش از انتخابات معلوم فرمائید نظرت به کی نزدیکتره؟


آقای خامنه ای رهبر با بصیرت انقلاب!. با توجه به اینکه اینجانب شدیدا تحت تاثیر خطبه های حکیمانه جنابعالی بخصوص آن قسمت که هشدار دادید «مراقب باشیم که مثل انتخابات قبلی کلاه سرمان نرود» قرار گرفته ام و مصرا مایل نیستم در انتخابات پیش رو گرفتار زندان و تجاوز و شکنجه و اعتراف گیری توسط سربازان گمنام شما و یاران لباس شخصی پوش وصدیق  امام زمان گردم, مضافا به اینکه  از زمان انتخابات ریاست جمهوری سال 76 عوامل دشمن و استکبار جهانی و صهیونیست با توطئه افکنی و شایعه پراکنی اینطور وانمود کرده اند که نظر اکثریت مطلق مردم همواره معکوس نظر جنابعالی ست و همین باور در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 موجب بروز فتنه سبز گردید که با بصیرت جنابعالی و البته با کمی چاشنی خشونت و لشکر کشی درون شهری و کشته و زخمی شدن دهها نفر و اسارت هزاران نفر دیگر و فرار ده ها هزار نفر به خارج کشور و خانه نشینی میلیونها نفر از هواداران صهیونیست و امریکا که بیشتر در دانشگاه ها لانه کرده بودند, سرانجام به فضل الهی خنثی گردید. همچنین از قدیم  هم گفته اند سکوت علامت رضاست, پس یقینا سکوت فعلی ملت را  میتوان به معنی حقانیت نظر جنابعالی و تیعیت محض مردم دانست.
 لذا خواهشمند است دستور فرمائید پیش از برگزاری انتخابات مجلس نهم  نظر جنابعالی رسما منتشر شده وبا توجه به عواقب شوم آن ملتی را از رنج و عذاب و افتادن در دام متقلبان و کلاه گذاران برهانید.

آیا خانه نشینی در روز 12 اسفند موثرین ترین کنشی بود که واقعا قادر به انجامش بودیم؟

حدود شش ماه پیش در زمانی که هنوز بحث چگونگی برخورد با انتخابات حکومتی مجلس نهم در جامعه بطور جدی مطرح نشده بود, از طرف نگارنده پیشنهادی جهت برخورد فعال با انتخابات حکومتی و قرار دادن «انتخابات در مقابل انتخابات» بجای وارد شدن به تله حکومتی یا همان دو قطبی مشارکت-تحریم که در هر حالت مفهومی جز «پذیرش تثبیت نظام» بعد از آغاز جنبش سبز ندارد, با استدلال زیر مطرح شد:

با خالی کردن صحنه انتخابات حکومتی, اولین انتخابات جنبش سبز برای تشکیل شورای رهبری را برگزار کنیم.بجای فروغلتیدن در فضای مسموم انتخابات حکومتی و افتادن در دام صحنه گردانان عرصه سیاست  که با پیش کشیدن  سیاست دوقطبی "مشارکت/تحریم و دیگر هیچ" که هدفشان چیزی جزالقاء ثبات نظام در اذهان عمومی و جامعه جهانی نیست, راه سبز خود را در پیش گیریم.
مشارکت یا تحریم, هردو چیزی بجز نشستن در صندلی های صحنه انتخابات حکومتی نیست . پذیرش انتخابات حکومتی حتی بعنوان میدان اصلی مبارزه معنای "هولناکی" درپس زمینه خود دارد , پذیرش رسیدن سیستم حاکم به یک ثبات نسبی بعد ازگذران دوسال بحرانی و پایان جنبش سبز. هیچ شکی ندارم که سرتیتر روزی نامه های ولایت فقیه درست در فردای نمایش انتخاباتی, چیزی بجز هلهله برای پایان رسمی" فتنه سبز" نخواهد بود.
جنبش سبز باید بیدرنگ با بستن پرونده انتخابات حکومتی و خروج از تله دو قطبی"مشارکت/ تحریم" ,با در اختیار گرفتن فضای مجازی به حریف اجازه غالب کردن گفتمان انتخابات را در فضای واقعی جامعه ندهد. اما این هرگز کافی نیست!. جنبش سبز شایسته است کمپینهای مستقل و متقابل خود را مثل برگزاری اولین انتخابات نمادین و سراسری جنبش سبز (با در نظر گرفتن مقدورات فضای مجازی) برای تشکیل اعضای شورای هماهنگی و نهایتا تشکیل جبهه متحد مردم ایران برای نجات ملی را در براه اندازد .

در اینجا قصد حسرت خوردن برای فرصت از دست رفته را ندارم. برای افروختن چراغی برای روشنی آینده میپرسم  آیا این خانه نشینی در روز 12 اسفند موثرین ترین کنشی بود که ما واقعا قادر به انجامش بودیم؟
شش ماه دیگرگذشت و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. فقدان شورای رهبری یا جبهه متحد و فراگیر ایران به یک درد مزمن تبدیل شده است. جبهه ای که در راس آن نمایندگان همه اقوام و اقشار مختلف ایران با حفظ مواضع و اصول خود در کنار یکدیگر بنشینند و منافع مشترک همه ایرانیان را بر اساس موازین پذیرفته شده حقوق بشر دنبال کنند.
شورای رهبری جنبش پیشکش! مرکزی برای شنیدن فریادهاو نظرسنجی فراهم کنیم. آیا تکثر جنبش به معنی نشنیدن صداها یا فریادهای یکدیگر در همهمه و شلوغی هزاران فریاد است؟ و اگر اینگونه است با خاموشی مطلق تفاوتش در چیست؟

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

چرا ما مثل مردم سوریه شجاع و فداکار نیستیم؟


مقایسه بین رکود و بی رمقی جنبش سبز ایران و شور نهفته درانقلاب های عرب و بخصوص شهامت و تهور و فداکاری مردم سوریه که بیش از بقیه کشورهای عربی سرنوشتشان به مردم ایران گره خورده, حکایتی ست که به تلخی در نزد ایرانیان روایت میشود و تا حد امکان تلاش میشود این واقعیت که عمدتا بعد از هر فراخوان ناموفق بشکل نق زدن های یاس آور خود را در پس پرده نشان میدهد در همان جا مدفون گردد.

اما هیچ حقیقتی تا ابد مدفون نمی ماند و هیچ مشکلی با بیان نکردن و رازداری از سر مصلحت حل نخواهد شد.این نوشته تلاشی ست در جهت گشودن و علنی کردن این راز مگوی.

هست از پس پرده گفتگوی من و تو      چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

در ابتدا لازم به یادآوری ست که «مردم» در جنبش ها و تحولات اجتماعی «مرجع» محسوب میشوند و این به این معناست که این  وظیفه روشنفکر است که خودش را با مرجع تطبیق داده یا اگر مردم مطابق میل او رفتار نمیکنند به ریشه یابی پرداخته , خود را اصلاح کرده و راهکارجدیدی ارائه نماید.

اینکه چرا مردم سوریه علیرغم کشته ها و سرکوب بسیار شدید رژیم سفاک بشار اسد این چنین  فداکارانه باز هم به خیابان میایند اما «مردم حال حاضر ایران» اینگونه نیستند ریشه در تفاوت جهان بینی و آرمانهای حاکم براین جنبشها دارد. تاکید بر «مردم حال حاضر» متکی بر این حقیقت است که پدران و مادران همین نسلها در گذشته نه چندان دور با همان تهور و شجاعت  مردم کنونی سوریه بساط استبداد سلطنتی را برچیدند.
 بدون اینکه بخواهیم به نتیجه شوم انقلاب 57 که به استبدادی بمراتب خطرناکتر منجر گردید بپردازیم باز هم باید تاکید کنیم که تفاوت فقط و فقط در گفتمان و اندیشه های حاکم بر این جنبشهاست. بیائیم چند نمونه از شعارها که نماد واضحی از تفکرات مردم در انقلاب 57 و مردم سوریه هستند را فهرست وار یاداوری کنیم:


علاوه براین, قهرمانانی که اعدام شده بودند یا در زیر شکنجه بدون اینکه تن به تسلیم بدهند شهید میشدند اسطوره هائی بودند که الگوی رفتاری و فرهنگی غالب مردمی را تشکیل میدادند که انقلاب را  پیش میبردند.چه کسی میتواند از چنین نبردی پا پس کشد وقتی از قهرمانان این چنین تجلیل میشود و از تسلیم شده گان با خواری و خفت و زبونی نامبرده میشود؟  نبرد تا رهائی بدون تسلیم و بدون سازش گفتمان غالب چنین جنبش هائی ست. شهادت در راه خلق  و مردم ارزشی ست والا.
 
من مبارزه میکنم ومیمیرم تا برادرانم در آزادی زندگی کنند(شعار مردم سوریه)

به اینها همه اضافه کنید ده ها سرود و داستان پر شورانقلابی و حماسی را که در وصف شهیدان به خون خفته وبه تصویر کشیدن  مرگی باشکوه  در راه آزادی و مردم سروده میشد  که هرکدام برای به لرزه در آوردن زمین زیرپای دیکتاتورها و بپا خواستن متهورانه یک ملت کافیست.

اگر روزی با مرگ روبرو شوم که میشوم مهم نیست.مهم اینست که زندگی یا مرگ من چه اثری بر زندگی دیگران داشته باشد- ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی

درست یا غلط حقیقت این است که شهامت یک ملت و جنبش چیزی جز گفتمان انقلابی نیست که توسط تلاش مستمرروشنفکران و هنرمندانی که خود صادقانه بدان اعتقاد دارند بر ذهن و روح مردم حاکم شده و در جریان جنبش اجتماعی در کف خیابان عینیت می یابد.

حال روشنفکران ونخبگان سیاسی ایران خود قضاوت کنند که از سال 76 تا کنون چه گفتمانی را در جامعه غالب کرده اند و به ازای آن از مردم چه میخواهند؟ 
اصلاحطلبی, رهبر فرزانه,گذر به دموکراسی از طریق صندوق رای, تظاهرات سکوت, اندیشه گاندی, مصلحت و چرتکه بدست گرفتن برای محاسبات سود و زیان شخصی برای ورود به جنبش. بخصوص این آخری یعنی تئوریزه کردن برتری منافع شخصی بر منافع جمع که به چرتکه انداختن های «هر ستاد» پیش از هر فراخوان راهپیمائی منجر شده حاصلش همین وضعیتی ست که میبینیم!.
 مسلما برای ریشه یابی این نقطه ضعف جنبش سبز ماندن در سطح شعارها کافی نیست. چه کسانی این چرتکه لعنتی را بدست ما دادند؟ این موضوع تصادفی نیست. اگر شعارها و فرهنگ و آرمانها را روبنای یک زیربنای اجتماعی بدانیم باید پرسید این چرتکه متعلق به کدام قشر و منافع کدام طبقه اجتماعی را تامین میکند؟ چه کسانی از انقلاب و شعارهای انقلابی می هراسند و حاضر به خطر کردن تا پای جان نیستند؟ پاسخ روشن است!: کسانی که چیزی برای از دست دادن دارند یعنی قشر متوسط مرفه و خرده سرمایه دارها. قشر متوسط مرفه که از خرداد 76 زیر نام اصلاحات با پرچم سفید پا به میدان گذاشت بسیاری منافع دارد که نمی بایست با تعمیق جنبش از میان برود. خاتمی ها,کدیورها, مهاجرانی ها, کرباسچی ها و تکنوکراتهای رانت خور, روسای دانشگاه ها, بازرگانان مدرن, کارفرمایان کوچک...همه آنهائی که در دوران سازندگی با اصلاحات اقتصادی فربه شده بودند اینک نیاز به کمی اصلاحات در ساختار سیاسی داشتند که همه چیز بر وفق مراد گردد. البته فقط کمی! کمی آزادی, کمی روزنامه و محافل روشنفکری بی درد سر در حد ظرفیت های عباس عبدی و محسن کدیور و زیبا کلام(در این جا بجاست از فرخ نگهدار این «فدائی خلق سایق» نیز که در انسوی آبها همین نوع گفتمان را دنبال میکند نیز نام برد اما بررسی آنرا به وقت دیگری موکول میکنم) . و شعارهای این طبقه چیزی نبود بجز آزادی در چهارچوب قانون که بزودی معلوم شد منظور همان قانون اساسی ست در کنار اصل ولایت فقیه!. و مبارزه در چهارچوب منافع شخصی ماده مخدری بود بر اندام جوان جامعه.

این بود گفتمان غالب بر جنبش ازادیخواهی ایران تا آغاز جنبش سبز و جنبش سبز اینچنین از مادر اصلاحات زاده شد. جنبشی ذاتا انقلابی که به ناچار راه رفتن را از مادر می اموخت: رای من کجاست؟ در کنار راهپیمائی هائی که اساسا ماهیت انقلابی داشت و در سکوت برگزار میشد! سردرگمی بزرگی را بهمراه داشت. بدنه جنبش را اساسا قشر دانشجو و دانش آموز و معلمان و تا حدودی تهیدستان تشکیل میدادند که دنبال تغییراتی بنیادی تر بودند.  منافع قشر پائین طبقه متوسط  از چهار سال حکومت اقتدارگرایان و ماجراجوئی های ایدئولوژیک دولت احمدی نژاد سخت به خطر افتاده بود و همین به ناچار به خواستهای ایشان ماهیتی انقلابی میبخشید. همه میدانستند که با تداوم این دولت شاید دیگر چیزی برای از دست دادن برجای نماند پس برای اولین بار در عمر حکومت اسلامی خطر کردند و به خیابان آمدند. رفته رفته شعارها ماهیت انقلابی گرفت و اندیشه اصلاحات از جنبش عقب افتاد.  شعارهای انقلابی جمهوری ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه توسط بدنه جنبش سر داده شد و در عاشورای 88 کنترل خیابانهای پایتخت به دست مردم افتاد. در نبود رهبری انقلابی بر خلاف روند واقعی گفتمان  جنبش هنوز در دست اصلاح طلبان باقی مانده بود. مبارزه بدون خشونت در برابر مبارزه بدون قید شرط تقدیس شد. سکوت ارزش شد و چرتکه انداختن برای حفظ منافع شخصی که درحد محاسبات سود و زیان حجره ای تنزل پیدا کرده بود جای فداکاری ها و شهامت را گرفت. آرمانها با صاحبانش به زندان رفتند. جنبش گفتمان مناسبی نیافت و به تعلیق در آمد.

در اینجا جا دارد از نقش بزرگ رهبران جنبش بخصوص میرحسین موسوی یاد گردد. بزرگترین و ارزشمندترین حرکت میرحسین موسوی که خود فرزند  انقلاب 57 بود پیوند جنبش سردرگم سبز با گفتمان انقلابی در 25 بهمن 89 بود. همان گفتمان انقلابی که میرحسین 30 سال در سکوت بر دوش خود حمل کرده بود, جنبش سبز را در حمایت از انقلابهای عرب از گفتمان بزدلانه و منفعت طلبانه اصلاحطلبی بکلی منفک کرد و چه هنرمندانه بود نقش کردن محتوای گفتمان انقلاب 57 بر این تابلوی سبز با قلم نقاش.

واقعیت چیست و چه باید کرد؟
واقعیت امروز جامعه ما چیزی نیست بجز اینکه حکومت دیکتاتوری ایران با بقیه دیکتاتورهای جهان عرب هیچ تفاوتی ندارد و اگر جنایتکارتر نباشد بهتر هم نیست. همانقدر رژیم اسلامی و ولایت فقیه اصلاحپذیر هستند که بشار اسد و قذافی. مبارزه بدون خشونت در ایران همان اندازه مقدس است که در جهان عرب. مبارزه یک امر دوسویه است بی خشونت یا با خشونت بودن آن به رفتار هردو طرف بستگی دارد. ایکاش همه دیکتاتورها با زبان خوش و با صندوق رای و رفراندوم دست از سر ملت بردارند. ایکاش!. ایران اکنون در کنترل خشن ترین نظامیان است که در عمل اثبات کرده اند که سهل تر از بشاراسد دست از منافع و دلارهای نفتی خود برنمیدارند. پس چرا روشهائی از مبارزه که در سوریه تحسین میشوددر اینجا باید نکوهش گردد؟.

آنچه رخ می‌دهد از این روی نیست که برخی می‌خواهند روی بدهد، بلکه بدین خاطر است که توده‌ی انسانها با میل خویش کناره گیری می‌کند و رخصت فعالیت و کور شدن گره‌هایی را می‌دهد که بعدها تنها شمشیر خواهد توانست آنها را از هم بدرد. اجازه‌ی اشاعه‌ی قوانینی را می‌دهد که تنها طغیان خواهد توانست آنها را باطل کند و می‌گذارد انسانهایی بر قدرت سوار شوند که بعدها تنها شورش خواهد توانست آنها را سرنگون کند-آنتونیو گرامشی

 روشنفکران و هنرمندان ایرانی باید گفتمان حاکم در جامعه را از بند اصلاحطلبان خارج کرده و گفتمان متناسب با راه کارهای واقعی را جایگزین کنند. سرودهای انقلابی باید از نو سروده شود. فداکاری و گذشت ارج نهاده شود. قهرمانانی همچون فرزاد کمانگر, محمد مختاری و.. دلاوریهای زندانیان سیاسی نباید فراموش شود ودر وصفشان شعرها سروده شود.نوشته های انقلابی در جامعه تکثیر گردد. باید کنش انقلابی جای نامه نگاری و پند و اندرز دادن به دیکتاتور ناشنوا را پر کند. در گفتمان نوین جنبش سبز باید بپا خواستن, از منافع شخصی گذشتن, متحد شدن و فداکاری کردن دوباره تعریف گردد. شهامت یک ملت اینگونه خلق میشود.

بیزارم از بی تفاوت ها. من نیز چون فریدریش هبل گمان می‌کنم زیستن به معنای پارتیزان بودن است. انسانهای دست تنها و بیگانه با شهر ،نمی توانند وجود داشته باشند. آن که زنده است به راستی نمی تواند شهروند باشد و موضع گیری نکند. بی تفاوتی کاهلی است. انگل‌وارگی است، بی‌جربزگی است. زندگی نیست، و از این روست که من از بی تفاوت‌ها بیزارم-آنتونیو گرامشی

۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

بیست و پنجم بهمن یک گام به پیش


در مسیر تعیین شده قدم میزدم ودر افکار خودم غرق شده بودم. دیدن یاران در ازدحام پیادروها علیرغم سکوتی تلخ بسیار شیرین و روحیه بخش بود. بنابراین موظفم در اینجا از زحمات گردانندگان صفحه فیسبوک 25 بهمن بعنوان طراح اصلی این صحنه و همه مبارزانی که با شعارنویسی و کارعملی چنین امکانی را در سالگرد حماسه 25 بهمن فراهم کردند صمیمانه تشکرکنم.

ازدحام و حضوردهها هزار نفر از جامعه سبز در خیابان انقلاب و آزادی.شعارهای پراکنده در حوالی اسکندری و نواب,ترافیک سنگین و بوق های ممتد و معنی دار در سطح شهر تا پاسی از شب,ترس و وحشت نیروهای سرکوبگر و استقرار آنان در سراسر چها راه ها  و میدانها خود یک نوع «تظاهر سراسری» بود. افرادی بودند که با دیدن شهر اشغال شده توسط نیروهای نظامی می پرسیدند امروز چه خبر شده؟ و تعداد بسیار بیشتری پاسخش را بسرعت میدادند: امروز سالگرد حماسه 25بهمن و حصر رهبران سبز است.

1- فراخوان 25 بهمن از نظر خبررسانی در جامعه واقعی کاملا موفق بود.
مسلما صفحه فیسبوک 25 بهمن و هواداران ایشان در بردن پیام فراخوان به درون جامعه واقعی بسیار موفق عمل کردند. همه کسانی که باید میشنیدند خبر فراخوان را شنیدند و در جریان قرار گرفتند. بنابراین صفحه فیسبوک 25 بهمن چنانکه بخواهد و اراده کند در یک بازه زمانی مناسب,میتواند پیامش را بگوش مخاطبینش برساند.

2- فراخوان 25 بهمن یک نظر سنجی روشن در باره تاکتیکهای اعتراضی بود:
راهپیمائی تاکتیک برگزیده مردم در شرایط کنونی نیست. در روز 25 بهمن این بوضوح دیده شد.هیچ نظرسنجی کاملتر از مشاهده وقایع در عرصه عمل نیست. ما ده ها هزار نفر نیستیم میلیونها نفریم که همگی پیام فراخوان را شنیده بودند. نتیجه روشن است راهپیمائی تاکتیک برگزیده امروز نیست.پس روی راهپیمائی اصرار ورزیدن حاصلی بجز رکود مجدد جنبش نخواهد داشت و این مشکل مردم نیست.

3- رابطه پیشاهنگ و مردم:
در هر حوزه ای مرجعی وجود دارد که که انسانها باید خودشان را با آن مرجع تطبیق دهند و نه برعکس. مثلا در حوزه زیست محیطی, زمین و اقلیم یک مرجع محسوب میشود.امروزه شاهدیم که بشر عزمش را جزم کرده تا از محیط زیست چیزی بجز زباله باقی نگذارد, گرمایش زمین, نابودی جنگلهاو تالابها و دریاچه ها, نابودی وانقراض نسل جانوران که به دقایق و لحظه ها نیز کشیده شده و... همگی مثال روشنی ازاین حقیقت تلخ است. حال اگر کسی در این میان بجای مبارزه برای تغییر رفتار با زمین و محیط زیست بفکر زندگی در سیاره دیگری باشد و در واقع بجای تغییر رفتارخود در فکر تعویض سیاره بیافتد, این تراژدی را بوضوح تبدیل به یک کمدی نموده است.

در عرصه سیاست و کنش اجتماعی مردم مرجعند و روشنفکران وظیفه ای بجز شناخت این مرجع و دریافتن نبض جامعه ندارند. به عبارت ساده تر روشنفکران یا کنشگران سیاسی فقط حق دارند ضمن همپوشانی با وضعیت فعلی مردم فقط یک گام جلوتر حرکت کنند. تمام وظیفه یک کنشگر یا پیشاهنگ در درک همین «یک گام جلوتر» خلاصه میشود. اگر پیشاهنگ کار مطالعاتی و تحقیقی میکند, برای درک وضعیت فعلی مردم و دریافت دقیق آن گام است. دلیل نظرسنجی هم چیزی جز این نیست. یک روشنفکر واقعی همواره میداند که «مردم مقصر نیستند» چرا که آنان مرجعند همانطور که زمین در محیط زیست مرجع بود. آن دسته از روشنفکرهائی که مثلا در حسرت مردم سوریه میسوزند از مبارزه و مردم هیچ نمیدانند. آیا مردم سوریه تجربه انقلاب 57 ایران را داشته اند؟ آیا بار 8 سال جنگ را بدوش کشیده اند؟آیا تجربه 8 سال اصلاخات را دارند؟ آیا  یک حکومت استبدادی دینی طرف آنهاست؟  این دسته از روشنفکران در واقع بجای اصلاح خود بدنبال تغییر مرجع هستند و درعالم سیاست نقش کمدین های مزاحم را ایفا میکنند.

از خواص فراخوان 25 بهمن سقوط آزاد روشنفکرانی بود که در آسمان تخیلاتشان سیر میکردند و اکنون با پستی و بلندی های زمین بخوبی آشنا شدند. انان که میخواستند تا صبح در خیابان بمانند و کار را یکسره کنند حالا کجا هستند؟ آن میلیونها مردمی که قرار بود پشت سر ایشان سنگر به سنگر را فتح کنند و رهبران سبز را از خیابان پاستور آزاد کنند کجا هستند؟ 

4- چه باید کرد؟ مسیر آینده روشن است.
یکی از نقاط ضعف صفحه فیسبوک 25 بهمن باورنکردن وزن خودشان است و هنوز از «بزرگان» سخن میگویند. به این عزیزان باید بگویم با همه جوانی کسی بزرگتر از شما در جامعه سیاسی ایران موجود نیست. هیچ حزبی یا گروهی از اصلاح طلب گرفته تا اپوزسیون خشکیده 33 ساله در حد و اندازه های شما نیست. نه شهامت شما را دارند و نه وزن و امکانات شما را. فراخوان 25 بهمن بهترین گواه این ادعاست. همه این بزرگان «با همه تجربه و دانش خود» چاره ای نداشتند تا بدنبال کاروان شما بدوند که از قافله عقب نیافتند. و اگر کسی ادعای دیگری دارد این گوی و این میدان بگذار وزن و شهامت خودشان را در عمل نشان دهند نه در حرف. بگذارید فراخوان بدهند.

صفحه فیسبوک 25 بهمن باید گام بلند دوم را با شجاعت بردارد. یک تاکتیک اعتراضی دیگر را با هزینه های کمتر( مثل تحریم خیابان) انتخاب کنید و با شجاعت فراخوان دهید. یادمان باشد فضای مجازی روز بروز بسته تر میگردد سید علی پایش را روی این لوله تنفسی قرار داده و هر وقت امنیتش به خطر افتد فشار را تا حد انسداد کامل بیشتر خواهد کرد. تاکتیک اعتراضی باید بسیار بدقت انتخاب شده وبعد از اولین اجرا که به تلاش و همت گسترده نیاز دارد. در جامعه نهادینه گردد تا جائیکه بدون نیاز به فراخوان مجدد در فضای مجازی در هر ماه مثلا در دوشنبه های اعتراض تکرار گردد.

صفحه فیسبوک 25 بهمن در عمل و نه در حرف نشان داد که توان ,همت و ظرفیت لازم برای این چنین امر خطیری را در خود دارد. و اگر حاصل کار این صفحه فقط به نهادینه کردن یک چنین کمپینی ختم گردد. میتوان ادعا کرد که این مبارزین نقش خود را در عرصه جنبش سبزو ازادیخواهی ایران بخوبی و بسیار بیشتر از حد انتظار ایفا کرده اند.

۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

آقای حداد عادل لطفا کمی با شخصیت باشید!ا


آقای حداد عادل در جمع هادیان سیاسی سپاه پاسداران سخنانی ایراد کرده که با توجه به موقعیت خاص ایشان در مجلس و بیت رهبری میتواند بسیار روشنگر باشد.

حداد عادل از جمله گفت: انتخابات مجلس نهم از جهات بسیار واجد اهمیت است و لذا شما برادران و خواهران ما در سپاه که نقش اساسی در بصیرت افزایی جامعه دارید باید نقش سترگ خود را همچنان که در همه این سال ها به ویژه در غائله فتنه 88 ما شاهد آن بودیم، بار دیگر نشان دهید

آقای حداد عادل فهم اینکه شما از بصیرت مردم که قاعدتا باید نمایندگان خود را انتخاب کنند ناامید شده و به «نقش سترگ» هادیان سیاسی سپاه آویزان شده اید  خیلی دشوار نیست.شما حتما خاطرات تلخ مجلس ششم  و اشغال صندلی نمایندگان واقعی مردم مثل علیرضا رجائی  با آنهمه خفت و خواری و ابطال آرای مردم تهران توسط شورای نگهبان را هنوز فراموش نکرده اید.این واقعیت که  شما برای نماینده شدن (همانند مجلس هفتم و هشتم) یا نیاز به تحریم انتخابات از سوی مردم دارید یا ابطال آرای آنان, یک اصل بدیهی و پذیرفته شده است. شما در واقع «ضد نماینده» هستید. ایا این حقیقتا خفت بار نیست؟

وی در ادامه با اشاره به حذف اصلاح طلبان از انتخابات مجلس نهم افزود: خوشبختانه بخش افراطی و ضد نظام و فتنه گر اصلاح طلبان در این انتخابات در لاک انزوا و سکوت فرو رفتند و بخش خنثی و به تعبیری داخل نظام آنها در صحنه مانده اند.... حالا در این انتخابات عده ای می مانند و ممکن است به مجلس هم بیایند اما باید به گونه ای اینها را خنثی و بی اثر کرد که کم کم همین گروه اندک باقی مانده نیز حذف شود

سیاست حذف کردن گروه اندکی ازنمایندگانی اصلاح طلب در داخل نظام که با آرای مردم به مجلس میایند!!؟ آیا شرم آورتر از این سخنان هم میتوان بزبان راند؟ 

آقای حداد عادل با توجه با اینکه چه در رژیم گذشته و چه اکنون جنابعالی رسما در مجموعه دربار شاغل بوده اید و از اخبارداخل دربار و بیت مطلع هستید ایا می توان این سخنان را نظر رسمی نظام در مورد انتخابات,مردم و جمهوریت دانست؟
اگر به ادامه سخنان حداد عادل توجه کنیم پاسخ پرسش بالا را خواهیم یافت. آری میتوان از این شرم آورتر هم سخن گفت! و انگار فرومایگی و سقوط انسان  انتهائی ندارد:

وی همچنین با اشاره به نسبت خانوادگی اش با مجتبی خامنه ای گفت: دشمن مدت هاست روی تخریب آقا مجتبی کار می کند و تحت عنوان آقازاده ایشان را مطرح می کنند که انصافاً از آن بی اخلاقی های بزرگ دوران است. ایشان همان گونه که حضرت آقا فرمودند خودشان آقا هستند. اگر کسانی گرد شمع وجود ایشان جمع می شوند به خاطر اندیشه والا، روحیه انقلابی، ساده زیستی و عطرافشانی معنوی ایشان است. نه اینکه چون دامادم هست این را عرض کنم. از دوستان دیگر بپرسید و تحقیق کنید. ببینید بعد از حضرت آقا با بصیرت ترین فرد و انقلابی ترین فرد در این کشور کیست؟ یقیناً آقا مجتبی نفر دوم هستند در کشور. البته دشمن تلاش می کند ارادت من به آقا مجتبی را فامیلی جلوه دهد در حالیکه به هیچ وجه چنین نیست

آقای حداد عادل! تا به حال حاضر نبودم واژه پادوئی در دفتر فرح پهلوی را در مورد شما بکار ببرم.  اما اکنون بنظرم بکار بردن این واژه در مورد شما لطف بزرگی ست. باور کنید پادوئی درباریان تنها شغل امن در جهان نیست!. کمر تا کردن در مقابل همه حاکمان از دیروز گرفته تا امروز و حتی به خیال خود فردا!. اما در اینکه ارادت شما به آقا مجتبی فامیلی نیست شک نباید کرد. هیچ پدری اینطور دختر خود را سرافکنده نمی کند مگر اینکه شغلش چنین اقتضا نماید

بمناسبت 19 بهمن روز سیاهکل وحماسه آفتابکاران


شب با گلوی خونین 
خوانده است دیرگاه

دریا نشسته سرد

یک شاخه از سیاهی جنگل به سوی نور

فریاد می کشد
.
طرح ـ احمد شاملو


اگر بگوئیم امروز بعد از گذشت 41 سال از تولد جنبش چریکهای فدائی خلق نامدارترین یادگاری فداکاری های ایشان در حافظه مردم همان سرود «آفتابکاران جنگل» است پر بیراه نگفته ایم. حقیقتا نمی توانم شوق خود را از اینکه این سرود زیبا و حماسی بعنوان نماد و پرچم و یادگاری آن قهرمانان, یکی از سرودهای اصلی جنبش سبز نیز محسوب میشود پنهان کنم. اگراکثرجوانان جنبش سبز از اصل و ریشه آن بی اطلاع باشند و این سرود را بنام «سراومد زمستون» میشناسند هیچ خیالی نیست! آنچه اهمیت دارد روح آفتابکارانی ست که بهمراه این سرود در ذهن و اندیشه مردم نفوذ میکند  بسیار فراتر از غرش گلوله هائی ست که آنان شلیک کردند و این پیش ازاین توسط شهید فدائی امیرپرویز پویان پیش بینی شده بود:


برداشت ما از بقاء افراد و گروههای انقلابی از نظر تجربه‌ای است که برای مراحل بعدی جنبش می‌گذارند، نه صرفاً باقی ماندن خود اين افراد و گروهها. در حاليکه نقش فعال و ضروری خود را بازی نکردن و در نتيجه بر جامعه و جنبش بی‌تاثير ماندن، و در قبال اين موضع منفعل به بقاء صوری خود ادامه دادن از ديدگاه تاريخی "بقاء" نيست، بلکه در نهايت نابودی است. ولی تعرض کردن و تجربه از خود باقی گذاشتن و آنگاه از بين رفتن در صورتی که ژرف و تاريخی قضايا را بررسی کنيم وجود است، باقی ماندن است


اما آن نخبگان دانشگاهی که درس و دانشگاه را ترک کردند تا اسلحه بدست بگیرند شاید خودشان نیز باور نداشتند که عمل قهرمانانه آنان بیش و پیش از انکه نیروی محرکه انقلاب باشد, تاثیر عمیقی بر هنر و فرهنگ این سرزمین برجا خواهد گذاشت . در اینجا فقط از گوشه ای از نامهای جاودان هنر و ادب ایران که ازجنبش آفتابکاران الهام گرفته اند و متقابلا آنرا تقویت کرده اند فقط نام میبرم:

 احمد شاملو,صمد بهرنگی و کتابهای معروف ماهی سیاه کوچولو و 24 ساعت در خواب و بیداری, سعید سلطانپور,فروغ فرخزاد, مجموعه شعر "در کوچه باغ های نیشابور" شفیعی کدکنی و در برخی شعرهای اسماعیل خویی, نمایشنامه های غلامحسین ساعدی، به ویژه در "پنج نمایشنامه مشروطیت", فرهاد مهرداد، خواننده محبوب روشنفکران، با یکی از شبانه های شاملو با مطلع "کوچه‌ها باریکن،دکونا بستس..., امیرنادری در قابی از فیلم "خداحافظ رفیق"عکس ۹ چریک متواری را می گنجاند و اسفندیار منفردزاده ترانه "جمعه خونین" را برای این فیلم خلق می کند. این ترانه با صدای فرهاد به یکی از محبوب ترین و ماندگارترین آثار موسیقایی ایران بدل می شود.قهرمان فیلم گوزن های مسعود کیمیایی، که آن را بهترین فیلم او می دانند، چریکی مسلح است که امیرپرویز پویان را به یاد می آورد.(منبع)
 

 ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتند
فروغ فرخزاد


اگر برای نماد فدائیان خلق از سرود آفتابکاران جنگل  میتوان یاد کرد. اما قطعا ماندگارترین حاصل این همه فداکاری که میتوان از ایشان آموخت و ارزش دارد هزاران بار تکرارگردد چیزی نیست بجز شهامت و برداشتن گامهای عملی در عرصه مبارزه:


-ديگر کافی نيست که از پيشاهنگان با اشتياق صحبت شود،... بلکه لازم است تا اين "اشتياق" به "آشنائی" و اين "آرزو" به بر عهده گرفتن نقشی مستقيم در مبارزه تبديل شود(پویان)


رد تئوری «تعرض نکنیم تا باقی بمانیم»:

- بايد نشان دهيم که نظريه "تعرض نکنيم تا باقی بمانيم"در حقيقت چيزی جز اين نيست که بگوئيم: "به پليس اجازه دهيم تا بدون برخورد با مانع ما را در نطفه نابود کند"- اگر تسليم طلبی، يعنی انحلال‌طلبی، پس مجال چندانی برای طرح اين پرسش نيست که برای چه باقی بمانيم؟در اين نظريه "تعرض نکردن" به معنای نفی هر گونه تلاش سازنده برای افزايش امکانات نيروهای انقلابی است- اين نظريه مايل است مبارزه را در حد امکانات بسيار حقيری که دشمن قادر به کنترل آن نيست محدود سازد- يعنی تجمع ساده عناصری که هيچگونه کميت چشمگيری ندارند - در حقيقت به زحمت از تعداد انگشتان تجاوز می‌کند

 "لحظه مناسب" يا "شرايط مطلوب" در اين تئوری مفاهيمی متافيزيکی هستند که بی‌آنکه هيچ چيز را توضيح دهند به خدمت گرفته شده‌اند تا بر روی ضهفهای آشکار آن موقتاً پرده کشند,به خدمت گرفته شده‌اند تا بين تلقی و تحليل انتزاعی اين تئوری و واقعيت رابطه‌ای برقرار کنند- اما اگر حلقه‌ اين ارتباط چيزی متافيزيکی است-پس بی‌شک اين رابطه هرگز واقعی و ارگانيک نخواهد بود-اين نيز بسيار طبيعی است که تئوری‌ای که از واقعيت عينی اخذ نشده باشد- طبعاً نمی‌تواند هم با واقعيت عينی رابطه‌ای درست برقرار کند. نظريه‌ای که می‌کوشد برای نشان دادن صحت و واقع‌بينی خويش مطلقاً از امکانات حقير موجود پا فراتر نگذارد, عملاً به دامان يک سوبژکتيويسم آشکار می‌غلطد. او که به آينده می‌انديشد ولی هيچ وسيله‌ای برای رسيدن به آن را در اختيار ندارد, متافيزيک "لحظه مناسب" را به کمک می‌طلبد و از آن برای رسيدن به آينده پلی می‌سازد... پس اين فرمول در خدمت چه چيز قرار می‌گيرد؟ در خدمت اپورتونيستی که ترس فلج‌کننده خود را از دشمن با امکان‌ناپذير دانستن تجزيه‌ی او, سلطه او توجيه می‌کند. وظائف انقلابی خود را به مرزی محدود می‌سازد که از هر گونه درگيری با پليس اجتناب شود و رشد مبارزه را به جبری متافيزيکی و نتيجتاً موهوم وامی‌گذارد.(پویان)


ماشین سرکوب:

- دشمن برای رفتار خود معيارهای کاملاً مشخصی دارد. او می‌گويد: "با من کنار بياييد تا باقی بمانيد، سلطه من را بپذيريد تا از يورش مرگبار من در امان باشيد". هر کانون فعاليت که به اين تسليم بلاشرط گردن نگذارد - حوزه عملش هر چه می‌خواهد باشد - يک کانون خطر محسوب می‌شود، و اگر نتواند بقای خود را بر دشمن تحميل کند کاری جز اين ندارد که در انتظار حمله نابودکننده بنشيند. هيچ چيز برای دشمن خوشحال‌کننده‌تر از اين نيست که ما قربانی بی‌آزاری باشيم. به هر کسی که در سنگر مانده است شليک می‌کند، يا بايد به هر ضربه با ضربه‌ای پاسخ داد يا از سنگر بيرون آمد و پرچم برافراشت. هيچ مرگی بيش از در سنگر ماندن و شليک نکردن زودرس نيست.(پویان)


رهبری و جنبش:

- رهبری‌ها هیچ‌گاه نتوانستند در حالی که توده‌ها آماده بودند آن‌ها را در مقیاس وسیع به مبارزه بکشانند، در اثر رهبری‌های غلط، توده‌ها را دچار شکست کردند. مجموعه‌ی این شرائط، یک نوع سکون، سرخوردگی، یأس و تسلیم ایجاد کرده است، آن چه رژی دبره "انبوه کهن‌سال ترس و خفت" می‌نامد.(مسعود احمد زاده)


راه ما کدام است؟

 - امروز به انتظار جنبش توده‌ای خودبه‌خودی وسیع نشستن و آن وقت آن را هدایت‌کردن بدون‌آن‌که دست به عمل انقلابی زده شود، بدون‌آن‌که بکوشیم شرائط ذهنی را در جریان خود عمل انقلابی به کمال فراهم کنیم، درست به منزله‌ی دنباله‌روی از جنبش خودبه‌خودی است... اما اینک باید گفت که عدم وجود جنبش‌های خودبه‌خودی، نه ناشی از رشد ناکافی تضادها بلکه ناشی از سرکوبی مداوم پلیس و بی‌عملی پیشرو است. وجود سازمان انقلابی وسیع را به وجود جنبش‌های توده‌ای وسیع تعلیق کردن، در چنین شرائطی، تعلیق به محال است. البته بدون‌آن‌که نقش خود پیش‌آهنگ در به‌وجودآوردن چنین جنبش‌هائی در نظر گرفته شود و اگر به نحوی جدی این مسئله را در نظر نگیریم که با اتخاذ چه شیوه‌هائی از مبارزه، می‌توان علی‌رغم دشواری شرائط کار، علی‌رغم سرکوب و خفقان، علی‌رغم جدائی عظیمی که میان پیشرو و توده وجود دارد، پیشرو واقعی انقلاب را، سازمانی از انقلابیون را به وجود آورد که بتواند واقعاً و عملاً راه مبارزه را به توده‌ها نشان دهد و جریان مبارزه را از بن‌بست خارج کند و اگر شرائط ایجاد چنین سازمانی را رشد ناکافی تضادها بدانیم، آن‌گاه ما با آن اپورتونیست‌هائی که دنباله‌رو سیر عادی وقایع بودند، فرقی نداریم(مسعود احمد زاده)

تو نمرده‌ای، نه
در ياد خلق نامت پابرجاست
کاش می‌ديدی که طوفان شکوفه داده است
و ياران ناشناخته‌ات که بسيارند


برخاسته‌اند

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

گشادترین کلاه انتخابات سال 88 فقط بر سر خامنه ای رفته است


بعید میدانم کسی در کودکی این شوخی را انجام نداده باشد؛ دو انگشتمان را بشکل شاخ گاو پشت سر دوستانمان میگرفتیم و بقیه به خنده می افتادند و تنها کسی که فقط به خنده دیگران میخندید ولی نمی دانست چرا, همان قربانی بود. بازی ساده ولی با مفهوم ست و بنظرم  تقریبا اکثریت مردم هر سه موقعیت را تجربه کرده اند.موقعیت ریشخند کننده , موقعیت ریشخند شده و بی طرفها که چون خودشان ریشخند نشده اند و شاهد ماجرا هستند به قربانی میخندند . در این حالت بسیاری از قربانیان عکس و فیلم هم دارند!.

آقای خامنه ای در خطبه های نماز جمعه اخیراز کلاهی که به سر شکست خوردگان انتخابات سال 88 رفته با ریشخند صحبت کرده و تلویحا «جریان انحرافی» را تهدید کرده که مراقب باشند همان کلاه بر سر ایشان نرود. رسم این بازی این است که قربانی را تا پیش از اینکه خودش به ماجرا پی ببرد مطلع نکنی تا دوستان هرچه بیشتر بتوانند به ریش او بخندند, اما بنظر میاید آقای خامنه ای بعد از گذشت دو سال و نیم مایل نیست حقیقت امر را باور کند و هر چه میگذرد جرئت و شهامتشان برای اینکه نگاهی به پشت سر بیاندازند یا چهره خود را با کلاهی بسیار گشاد بر سر, در هزاران آئینه خرد و بزرگ همچون آقای نوریزاد به دقت بنگرد, هر دم کمتر و کمتر میشود.
در اینجا رسم این بازی را زیرپا گذشته و باچند دلیل بدیهی و بسیار ساده ثابت میکنم که بزرگترین کلاه انتخابات سال 88 فقط و فقط به سر آقای خامنه ای رفته است و نهایتا دلایلم را جهت افشای پیش از موقع بیان خواهم کرد!.

1- آقای خامنه ای و آزادیخواهان نسلهای بعد ازانقلاب:
اینکه روی نسل  بعد از انقلاب تاکید میکنم از اینجهت است که اینجانب بعنوان یک نفر از همین نسلها که تا مدتها بعد از رفراندم  کذائی بدلیل نرسیدن بسن قانونی قادر به شرکت در هیچ انتخاباتی نبودم, برخلاف اقای خامنه ای با چشم باز و مطالعه کافی, حقیقت را میپذیرم که روحانیون در جریان انقلاب 57 کلاه گشادی بسر پدران و بزرگترهای ما گذاشتند. البته همین مطالعات اسنادی باز اثبات میکند که آقای خامنه ای نقش چندانی در انقلاب و استقرار حکومت اسلامی نداشت و کلاهبرداران اصلی امام مقوائی و امثال آقای رفسنجانی بوده اند و نقش ایشان در حد چند صباحی تحمل زندان شاه بوده که بعدها اثبات شد که اصلا بخاطر آزادی و آزادیخواهی و میهن دوستی یا حتی تبلیغ و عزت دین اسلام نبوده است. ظاهرا فقط حسادت به موقعیت ممتاز شاه انگیزه اصلی ایشان برای مبارزه بوده است.

اما در جریان انتخابات 88 خامنه ای سرما کلاه گذاشت یا سرایشان بود که صاحب کلاه گشادی شد؟
شناسنامه ها ثابت میکند که ما مدتها پیش از دوم خرداد میدانستیم که در حکومت اسلامی به هیچ نوع دموکراسی و مردم سالاری نمی توان امید داشت و تنها را رسیدن به دموکراسی از طریق رفراندم و نوشتن قانون اساسی طراز نوین بر اساس  موازین حقوق بشر و جدائی دین از سیاست است. در شناسنامه امثال من فقط سه مهر دیده میشود: انتخابات ریاست جمهوری 76,مجلس ششم و نهایتا انتخابات ریاست جمهوری سال88, یعنی همان سه انتخاباتی که پشت دیکتاتور را بخاک مالید. البته ما بعید میدانستیم که ازاین اصلاحطلبی بتوان به دموکراسی , حقوق بشر و جدائی دین از سیاست رسید. اما مردم چی؟ گاهی باید در کنار مردم تجربه کرد, اگر نیازموده بگوئیم نمی شود حتما غرض ورزیده ایم. پس اگر به موضوع کلاه گشاد بازگردیم. شرکت ما که در آنزمان به «جماعت خاموش» شهره بودیم در انتخابات سال 76 و بزیر کشیدن کاندیدای رسمی دیکتاتور یعنی آقای ناطق نوری واستفاده حداکثری از دوره نیم بند آزادی مطبوعات در ان دوره و روکردن دست ایشان بعنوان رهبر یک اقلیت زیر 10 درصد و حامی  قتلهای زنجیره ای بر طبق آمار و مدارک رسمی دولت اصلاحات کلاه گشادی بود که بر سر دیکتاتور رفت.

اما در انتخابات خرداد سال 88 چه می توانستیم بکنیم؟ باز هم تحریم؟ آنهم با اینهمه خطراتی که دولت فرومایه و رئیس دولت دست نشانده به این مملکت تحمیل کرده بود؟ پس تصمیم گرفتیم در انتخابات یک بازی دو سر برد را شروع کنیم. در برنده بودن ما که هیچ شکی نبود. ما همان جماعت خاموش  بیست میلیونی اصلاحات بودیم که نسل جدیدی هم به ما افزوده شده بود. دولت دست نشانده هم که بجز مصیبت بیشتر و خطر جنگ و ده ها زندانی سیاسی ارمغانی برای این مملکت نداشت و هیچ دلیلی برای جذب جماعت خاموش نداشت. پس یا دم و دستگاه دیکتاتوری, برنده بودن میرحسین را میپذیرفت و شراز سر این مملکت تا مدتی دفع میشد یا همانگونه که واقعیت پیدا کرد, با تقلب 15 میلیونی با جنبش سبز در خیابانها روبرو میشدند. در جریان جنبش سبز میلیونها ایرانی آشکارا دیدند و فهمیدند که این حکومت اصلاح پذیرنیست, که میشود بر ضد دیکتاتوری در خیابان شعار داد و هویت سبز خود را داشت. جمهوری ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه و رفراندم در همین خیابانهای پایتخت فریاد زده شد. چه کسی باور میکرد؟هر کس در میان یاران دیکتاتور که یک جو شرف داشت به مردم افزوده شد. 
نخست وزیر زمان جنگ را که برای اصلاح امور بهم ریخته حکومت اسلامی به صحنه آمده بود تبدیل کردند به رهبر اپوزسیون, آنهم میرحسینی که خود را اصول گرا میدانست و با اصلاحات اقتصادی (ونه سیاسی)خود میتوانست  10 سال به عمر حکومت بیافزاید و خطر جنگ و بحرانهای خارجی را  از سر مملکت دور کند.مریدان سابق مثل نوریزاد تبدیل شدند به بزرگترین منتقد, مشروعیت حکومت در جریان کشتار و جنایات کهریزک از دست رفت و مردم فهمیدند که مقصود رهبری از دین و سیاست چیزی بجز غارت سرمایه های ملی نیست. آیا زرنگی و عرضه حکومت در بزندان انداختن آزادیخواهان و رهبران سبز ثابت میشود؟اینکه نسرین ستوده اجازه ندارد فرزندان خردسالش راببیند؟به اینکه ندا و سهراب را در خیابان به قتل رساندند و جنازه فرزاد را به مادرش تحویل ندادند افتخار میکنند؟اینکه شیخ کروبی و میرحسین و زهرا رهنورد را در سن هفتاد, هشتاد سالگی به بند کشیده اند افتخار میکنند؟ از این افتخارات پیشکسوتان اینان هم همچون صدام و قذافی و حسنی مبارک زیاد داشته اند و نتیجه عبرت آموزش را هم چشیده اند. حالا هر کسی شهامت نگریستن  به حقیقت دارد,خود قضاوت کند کلاه گشاد بر سر دیکتاتور رفت یا ما؟

2- آقای خامنه ای و احمدی نژاد:
در اینکه در انتخابات 88 و حتی در انتخابات پیش تر یعنی سال 84 احمدی نژاد کلاه بسیار بسیار گشادی بر سر خامنه ای گذاشت احدالناسی در این مملکت شک ندارد. همینجا اعتراف میکنم که کلاهی که ما سر خامنه ای گذاشتیم  به گشادی کلاه احمدی نژاد نبود!. البته در نظر بگیرید که ما بجز قلم هیچ نداریم. اما این از استعداد شگرف باند احمدی نژاد در سوءاستفاده ابزاری و ریشخند کردن رهبری چیزی کم نمی کند. فقط باید اشاره کرد که در تقلب انتخاباتی سال 88 ما اصلا با خامنه ای هیچ کاری نداشتیم و هدف اصلی برکناری دولت احمدی نژاد بود. اصلا باورمان نمیشد به این سرعت شعار جمهوری ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه  و رفراندم را در خیابانها بدهیم. اما باند حسابگر و برنامه دار احمدی نژاد به آهستگی خود را از نوک تیز حملات بیرون کشید و خامنه ای را بعنوان عامل اصلی تقلب و همه جنایات انجام شده بوسط انداخت. شعار سرنگونی دولت کودتا همزمان با بهار عربی به شعار مبارک,بن علی, نوبت سید علی تیدیل شد. احمدی نژاد راه خود را میرفت, با تکیه به درامد سرشار نفت و تضعیف خامنه ای یارگیری خود را دنبال میکرد و مافیای باند خود را استحکام بخشید. هیچ رئیس دولتی تاکنون به اندازه احمدی نژاد قدرت  رهبری را به چالش نکشیده است باید اعتراف کرد که کلاه گشادی بر سر خامنه ای گذاشته شد.

3- اما برای دیکتاتور در این قضیه زرنگ بازی و کلاه گذاشتن هنوز روزنه ای در گذرگاه تاریخ میتوان یافت!. ایشان قطعا در کلاه گذاشتن بر سر هاشمی رفسنجانی موفق عمل کرده. آنموقع که با هزار دوز و کلک به رهبری نظام رسید و سپس با سفت کردن جای پا و فروختن دوست دیرینه نظرش به احمدی نژاد نزدیکتر شد. البته در این جا هم حرف و حدیث بسیار است.

4- اما آنچه باعث مطرح شدن و اهمیت دادن به این موضوع ظاهرا پیش پا افتاده شد, خطری ست که از چنین توهمی کل ایران را تهدید میکند. به نظر میاید در بحثهای پا منقلی رهبری با مشاورانی همچون طائب و نقدی و برادران لاریجانی, برای ایشان یقین حاصل شده که سر همه را تا کنون کلاه گذاشته! واز همه زرنگتر است!. اگر به بقیه سخنان ایشان در خطبه های نماز جمعه دقت کنیم. بسادگی متوجه خواهیم شد که ایشان  کاملا باور کرده که کل جهان از روسیه و چین گرفته تا امریکا را دارد بازی میدهد و بر سر انگشت خود میچرخاند. احتمالا پای منقل طرح های برژینسکی را مثلا طائب خنثی میکند! محسن رضائی هم در جنگ با امریکا قرار است از مقام ولایت همچون ناموسش دفاع کند. خطر در همین جاست. قمار برسر جان و هستی مردم در فضای مه آلود وپر از دود.

۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

به مناسبت سالگرد انقلاب:مرگ بر اصل ولایت فقیه, امروز یک شعار اصلاحطلبانه است


در بنیان قدرت, ایدئولوژی فقط یک رونماست. مثل رنگی که بر ساختمان میکشند تا در چشم مشتری بهتر جلوه کند. جمهوری اسلامی هم تافته جدا بافته نیست و از همین اصل پیروی میکند. 

سازمان روحانیت شیعه سرانجام نتیجه و دستمزد صبر و فعالیت سازمایافته و کار نظری خود را  طی چند دهه فعالیت آزمندانه برای کسب قدرت سیاسی در سال 57 کسب کرده و آرزوی دیرینه و تاریخی خود را محقق نمود.
ارمغان این قشر بی مصرف و نامولد که در دسته بندی لمپنها می تواند آنان را قرار داد, به جامعه ای که با انقلاب 57 به خیال خود قرار بود در عصر تکنولوژی با حذف استبداد سلطنتی و در «بهارآزادی» گام بلندی بجلو بردارند و خود را از عقب ماندگی تاریخی خلاص کنند چه میتوانست باشد؟ هیچ ! بجز تحمیل عقب ماندگی هر چه بیشتر. چون زمستانی بی موقع , سرمای وجود خود را بر نهال های تازه شکفته افکندند و مرگ جوانه ها را رقم زدند. بهار نیامده  با کشتار مردم کردستان, سرکوب وکشتارنمایندگان واقعی شوراهای خلق ترکمن و اعدام دستجمعی آزادیخواهان و نهایتا تداوم جنگ نامقدس به پایان رسید.

ایدئولوژی فقط یک پوشش برای بنیان قدرت است. تز ولایت فقیه بر اساس قرائت خاص سازمان روحانیت از اسلام که از قضا مورد توافق و حاصل عقل جمعی تمامی قریب به اتفاق روحانیت بود و در قانون اساسی و با حذف مجلس موسسان وجایگزین کردن مجلس خبرگان و انتخاباتی مهندسی شده عینیت یافت و به مردم تحمیل شد متناسب بود با قدرت واقعی روحانیت با اتکا به کاریزمای شخص خمینی در همان زمان.
سازمان روحانیت با چشیدن طعم دلارهای نفتی دیگربه بخشش رضایتمندانه مومنان و دراز کردن دست گدائی بسوی مردم با پوشش خمس و ذکات قانع نبود. مفهوم مردم به امت شهید پرور تبدیل شده که تنها وظیفه آنان شهادت در راه ولایت بود, خودی و ناخودی کردن مردم و گزینش در ادارات دولتی, روبنائی بود برای پرهیز از شراکت و حذف دیگر طبقات اجتماعی از قدرت و سرمایه های ملی. طبقه حاکم جدید با پیوند نامبارک روحانیون,دلال ها و لمپنها شکل گرفت. امت نام جدید این طبقه بود و خمینی در راس هرم قرار گرفت. همه چیز کامل به نظر میرسید.

پایان جنگ و مرگ خمینی آغاز تجزیه قدرت یکپارچه وطبقه حاکم بود. قدرت ها و باندهای اقتصادی حاکم که تا آن زمان زیر سایه سنگین خمینی جائی برای ابراز وجود نمی یافتند بدنبال منافع اقتصادی و کسب سهم بیشتر سربلند کردند. قدرت تقسیم شد هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور و رهبری نظام سهم خامنه ای بود,گرچه هنوز وزن اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی در چنگ روحانیت باقی ماند. اما بدلیل شرایط بعد از جنگ, قدرتی جدید سربیرون میاورد. فرماندهان سپاه در شرایط بعد از جنگ سرداران دلالی و رانت خواری و قاچاق شدند و به مافیای پنهان و بالقوه کسب قدرت در اینده تبدیل شدند. سازمان روحانیت به تیعیت از وضعیت جدید به گرایشات مختلف تقسیم شد. تز ولایت فقیه دیگر روبنای مناسبی برای تعریف وضعیت جدید و تجزیه قدرت و سربرآوردن قدرت های جدید اقتصادی و نظامی نبود. طبیعی بود که قدرت مطلقه ولایت فقیه مشروط گردد. دوره اصلاحات آغاز شد.

امروز در آستانه آغاز سی و چهارمین سال حکومت اسلامی با وضعیت شگرف و بحرانی ساختاری که هم نظام و هم جامعه را در بر گرفته روبرو هستیم. بر هیچکس پوشیده نیست که «اصل ولایت فقیه» امروز جز طنابی پوسیده نیست که هم جامعه و هم خود نظام را به ته چاه فرو برده و هردم بیم سقوط میرود. امروز با اشکار شدن قدرت های نوظهورتحت نام جنبش سبز در جامعه از یک طرف ونزاع کفتارها در درون قدرت از سوی دیگرکه هرکدام گوشه ای از گوشت نظام را بدندان گرفته اند, اصل ولایت فقیه حتی برای خود نیروهای حاکم چیزی بجز ضرر در برندارد. یک عبای فرسوده که میخواهند همزمان بتن چند نفر بپوشانند!. واقعیت این است که قدرت در درون به چند پاره اصلی و چندین شاخه فرعی تقسیم شده و هریک منافع خود را جستجو میکنند. 

شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه که اولین بار توسط حامیان جنبش سبز(جنبش طبقات اجتماعی محذوف) بعنوان فاز اول حرکت دموکراسی خواهی در خیابان های تهران سر داده شد. امروز حرف دل بخشی از باندهای حاکم هم هست. اصلاح طلبی حکومتی امروز لزوما در دست همان اصلاح طلبان دیروز نیست. از دید باندهای حاکم و نوظهور قدرت هم که از قضا هیچکدام هیچ سنخیت و اشتی با دموکراسی و تقسیم قدرت با طبقات محذوف اجتماعی ندارند, اصل و جایگاه ولایت فقیه موضوعی ست زائد و مربوط به گذشته. شاید روشنترین مثال در این مورد همان باند رئیس دولت کودتا یعنی محمود احمدی نژاد باشد. امروز اگر کسانی هستند که هنوز امید به اصلاح نظام از درون دارند قطعا نماینده راستین ایشان احمدی نژاد است نه خاتمی. برچیدن بساط ولایت فقیه واقعی ترین حرکت اصلاح طلبانه در درون ساختار قدرت به نظر میرسد که با اصل تقسیم قدرت سیاسی ,نظامی و اقتصادی نیز منطبق است و میتواند حداقل بحرانهای درون ساختاری نظام را با قانونمند کردن و به رسمیت شناختن قدرت های تازه ظهور یافته تا چند صباحی حل نموده و نظام را از بن بست کنونی بخصوص به لحاظ بحران های هسته ای و بین الملی خارج نماید. با این تحلیل نتیجه انتصابات مجلس نهم بسیار حائز اهمیت و بیانگر قدرت نمائی باندهای مافیای حاکم است که میتواند موجب تحولات و حوادث پرشتاب و پراهمیتی باشد که اثرات آن بر جنبش سبز و آزادیخواهی ایران کم نخواهد بود.
 
اما نهایتا مایلم در انتها مختصری به نقش جنبش سبز و وظایفی که بدوش تک تک ماست نیز بپردازم. جنبش سبز گرچه نماینده طبقات محذوف و طرد شده جامعه است که اکثریت مردم را تشکیل میدهند اما بهر دلیل تا کنون قادر نبوده به اندازه قدرت واقعی خود در جنگ قدرت مشارکت جوید. دلیل این امر عمدتا نبود سازمانها و نهادهای مدنی و شبکه های واقعی بعنوان ابزار واقعی اعمال قدرت است.اینکه امروز رهبران مجازی ناشناخته در پس پرده و یا صفحات فیسبوک نقش رهبری جنبش را ایفا میکنند شایسته این جنبش بزرگ نیست. نبود احزاب و سازمانهای قوی, عدم موفقیت در تشکیل یک شورای رهبری فراگیر با اعضای شناخته شده و معتمد مردم, فقدان تئوری جامع و نظریه پردازان شایسته برای تعریف اهداف جنبش سبز در چهارچوب شعار درخشان جمهوری ایرانی بعنوان بدیل جمهوری اسلامی که در برگیرنده منافع واقعی همه طبقات محذوف اجتماعی باشد از دلایل مهم این سکوت مرگبار اکثریت جامعه است. بروشنی میتوان گفت که امروز این مردم نیستند که مقصرند و بار مسئولیت فجایع( یا کامرانی ها) که در آینده بر سر ایران خواهد آمد فقط و فقط بگردن روشنفکرانی ست که امروز شاهدان آگاه و چشم و چراغ ملت بشمار می آیند. هر کسی که میداند چه دارد بر سر این ملت میاید موظف است عزم خود را جزم نموده و متناسب با توان خود نهایت تلاش را برای جبران کمبودها از نظریه پردازی تا شعارنویسی بنماید .امروز بی تفاوتی بزرگترین خیانت محسوب میشود.