۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

نامه لیلا خالدی یکی از زندانیان دهه ۶۰ به محمد نوری زاد


برادر گرامی آقای نوری زاد؛
سلام!

چنان که ملاحظه می کنید گویا مردم ترجیح داده اند به خود شما نامه بنویسند. راستش من به این دلیل برای شما می نویسم که اساساً با شماست که حرف دارم و پس از عمری زبان من با زبان شماست که مشترک شده است.

بگذارید نخست خود را معرفی کنم: من زنی چپ و از زندانیان دهۀ 60 هستم. به عنوان یک هموطن بسیاری حرف ها با شما و دوستان مذهبی دیگر که زمانی مدافع این حکومت بوده اند دارم. می دانید، ما و شما سال های دراز در دو سوی دیواری بلند و گذرناپذیر زیستیم و این دیوار زبان ما، آمال ما، فرهنگ ما و کلام ما را برای دوره ای طولانی از شما متفاوت ساخت. ما در درون زندان و زیر فشار و شکنجه و یا در دربه دری، بیکاری و در وحشت از آینده و شما آن طرف دیوار، آن طرف میز و برخی در مسند قدرت زندگی کردید. ما و شما در ظاهر در یک کشور اما در واقعیت در دو سیارۀ گوناگون زیستیم. همین زندگی متفاوت ما را از شما دور کرد آن قدر که زمانی دراز گذشت و ما به کلی گفت و گو با شما را از یاد بردیم. اصلا ما زبان مان با شما متفاوت شد، فارسی ما فارسیی نبود که شما صحبت می کردید.

می دانم که مدتی است قصه این طرفی ها را هم می شنوید، اما بگذارید نخست من هم روایت خودم را از آن سالها بگویم:

به گذشته و به سال های زندان که نگاه می کنم حتی روزی را به خاطر نمی آورم که فارغ از درد و فشار زندانبان بوده باشد. دوره بازجویی، شلاق، کتک و تحقیر، مدت های طولانی انفرادی و سلول ، بندهای بی هواخوری، محروم از غذای کافی و هجوم گاه و بیگاه زندانبانان عربده کش، کف بر دهان و قسی القلب. راستش را بخواهید خودم هم باورم نمی شود ما از آن دوزخ که لقب دانشگاه اسلامی بدان داده بودند، از آن دالان وحشت گذر کردیم، زنده ماندیم، جز عده ای دچار جنون نشدیم و از بیخ و بُن عقل مان را از کف ندادیم. در حیرتم که پس از دیدن آن همه خشونت و بی رحمی چه گونه توانستیم بار دیگر سرپا بایستیم و زندگی عادی از سر بگیریم، تشکیل خانواده بدهیم، بچه دار شویم و به بچه هامان عشق و احترام به انسان را بیاموزیم.

یادم هست سال 60، در بند 240 زندان اوین با ششصد نفر دیگر هم بند بودم. ساختمان دو طبقه قدیمی آجر قرمز ساخت اسرائیل شش اتاق داشت که مملو از انسان هایی بود که به دلایل گوناگونی دستگیر شده بودند. آن موقع ها "زیربازجویی ها" را مستقیم به بند می آوردند. زندانی ها را صبح برای بازجویی می خواندند و شب با پاهای آش و لاش و باندپیچی شده بر می گرداندند. هم بندان زیر بغل زندانی شکنجه شده را می گرفتند و به اتاقش راهنمایی می کردند. بعضی از آنها کودکی همراه خود داشتند، بعضی شان مادرانی بودند در دهه شصت و هفتاد عمر و بعضی دخترکانی که هنوز چهره ها شان نشان از کودکی داشت. دهشتناک ترین زمان روز، از غروب آفتاب شروع می شد که اسامی اعدامی ها را می خواندند. دختران جوانی که با بدرقۀ چشمان اشکبار دوستان، لبخند بر لب و سرودخوانان به سوی مرگ می رفتند و ما را در حیرت عظمت وجودشان وشجاعت بی بدیل شان باقی می گذاردند. هرگز نفهمیدم سرشت آنها از چه بود که لبخند زنان از جان شیرین دست می شستند و در اوج جوانی با زندگی وداع می گفتند. ساعتی بعد صدای دهشتبار شلیک همزمان صدها گلوله شنیده می شد و پس از آن "الله اکبر" قاتلان که با تیرهای خلاص همراهی می شد. با شمردن تیرهای خلاص می توانستیم بدانیم آن شب، آخرین شبِ چند انسان بوده است.

قصه غصه های ما بی شمارند آقای نوری زاد، چنانکه بازگویی بخش اندکی از آنها هم از حوصله این نوشتار خارج است، اما حالا که پس از مدت ها با شما سخن می گویم بگذارید بیشتر بگویم؛ ما هنوز خیلی حرف ها با شما داریم:

از روزهای حبس در زندان مخوف سه هزار -کمیته مشترک- برایتان بگویم که برخی از ما حتی از "تجمل" داشتن سلول نیز محروم بودیم و هفته ها را با چشم بند در راهروها به سر بردیم. تمام سهم ما از زندگی، یک پتوی سیاه سربازی چهارتا شده بود که روی آن "قدم می زدیم" و "ورزش می کردیم". یادم هست وقتی زندانیان شکنجه شده را با پاهای خونین به دستشوئی

می بردند و برخی مجبور به خزیدن روی زمین بودند، صدای زنان پاسدار بند را می شنیدم که با خنده به هم می گفتند:" دست برادر فلانی درد نکنه، این نتیجه زحمت اونه ها!" هرگز نتوانستم چنان خشونتی را باور و هضم کنم که انسانی بتواند به رنج و درد انسانی دیگر بخندد حتی اگر او را دشمن بپندارد.

روزهای بازجویی سپری شدند و من به بند عمومی آمدم. آنجا تواب ها را داشتیم، انسان هایی که زیر فشار طاقت فرسا و غیرانسانی بازجوها خود را و انسانیت شان را انکار می کردند. داستان ها داشتیم با آن ها. به آنها می گفتند کلاه بیاورید، سر می آوردند. با حمایت زندانبان ها، آنها ما را نجس می خواندند، چون نماز نمی خواندیم و بر درستی مواضع سیاسی مان پا می فشردیم. ما "نجس" بودیم چون برای میهن بلازده مان عدالت، آزادی و استقلال طلب می کردیم. ما "نجس" بودیم چون میان مردم بذر دوستی و شعور پراکنده بودیم، به بسیاری سواد آموخته بودیم و به زنان حقوق انسانی شان را یادآور شده بودیم. ما "نجس" بودیم چون کرامت انسان را طلب کرده بودیم و برای هموطن خود زندگی در خور شان او آرزو کرده بودیم. گویا همین دیروز بود که پاسدار مسئول بند از بلندگو فریاد می کشید:" نماز نخون ها فقط حق دارن نفس بکشن، فقط نفس!" نمی دانید که در آن فضا نفس کشیدن هم چه کار طاقت فرسایی بود.

ما آن روزها را گذراندیم و به دهشت بار ترین روزهای زندگی مان در سال 67 رسیدیم. تابستان آن سال زنان و دختران مجاهد را دسته دسته از بندمان بردند و به دار آویختند و ما را در ناباوری باقی گذاردند. یادم هست از زندانیان مجاهد می پرسیدند اتهامشان چیست؟ اگر کسی جرات می کرد به جای "منافق" بگوید "مجاهد" حکم مرگ خود را امضا کرده بود. باورتان می شود؟ انسانی حتی نتواند نام گروه سیاسی خود را بر زبان بیاورد. در درد و حیرت از دست دادن هم بندی هامان بودیم و نمی دانستیم فاجعه ای دیگر درست چند قدمی مان در جریان است؛ همزمان داشتند مردان را پس از دادگاه های چند دقیقه ایِ مرگ دسته دسته به درۀ نیستی می فرستادند.

نیمه شهریور همان سال پس از آن که "حساب مردها را رسیدند"، به سراغ ما زنان آمدند و ما را به جرم نماز نخواندن به تحمل ضربات شلاق محکوم کردند. آقای نیری رئیس "دادگاه" در همان جلسات چند دقیقه ای به ما "مژده" داد که "می خواهند پس از آن احکام بر زمین مانده اسلام را با جاری کردن حد ِ حتی الموت (شلاق تا مرگ) بر زنان زندانی اجرا کنند." غیر قابل باور است می دانم! ما را هر روز پنج بار (پس از هر اذان) و هر بار پنج ضربه شلاق می زدند تا شاید پس از تحمل 25 ضربه در روز ایمان بیاوریم به آنچه که آنها دین می خواندندش. در اینجا به ویژه باید از دو تن از دوستانم برایتان بگویم که 21 روز مداوم (بله، 21 روز) در اعتصاب غذای خشک به سر بردند، شلاق خوردند و حاضر به تسلیم نگردیدند. شما که اعتصاب غذای خشک از سر گذرانده اید، می دانید این یعنی چه.

آن سال ها گذشتند- سال هایی که درد آن تا دم مرگ همراه ما خواهد بود. سال هایی که ما هرگز با شما سخن نگفتیم چرا که ما این سوی دیوار بودیم و شما آن سو.

برادر مسلمان، آقای نوری زاد؛

پس از دو دهه سکوت و سخن نگفتن با شما، ناگاه در سال 88 به کودتای انتخاباتی رسیدیم و پس از آن در حیرت و تعجب شاهد فراز دیگری از زندگی مردم مان شدیم. با چشمان شگفت زده به تماشای معجزه ای نشستیم که باورش به راستی دشوار بود ؛ جنبش سبز! بار دیگر سیل عظیم مردمی را دیدیم که به جادوی قدرتمند همدلی دست به دست هم خروشان به خیابان ریختند و فریاد زدند :" نه!" آری ما شاهد این موج عظیم شدیم و با ناباوری در میان افواج توفندۀ انسانی بار دیگر پس از سه دهه شما را بازیافتیم. این بار، شما نه آن سوی مرز و دیوار، نه در کسوت بازجو و شکنجه گر یا همدل آنها، نه در پشت میز قدرت، بلکه در این سو و در میان مردم بودید و این به گمان من، از مهم ترین و زیباترین برکات این جنبش بوده است. اتحادی که ما همه سال ها بر ضرورت شکل گیری آن پا فشردیم و کسی گوشش بدهکار نبود، عملا زیر ضربات باتون و در میان مه غلیظ گاز اشک آور و زیر رگبار گلوله ها در خیابان شکل گرفت و با خونی که بر بدن های مجروح مان جاری شد، قوام یافت.

بیش از دوسال از روزهایی که مردم چون سیل به خیابان می ریختند گذشته است. اکنون ماه ها و روزهای خاصی را می گذرانیم؛ بیش از سیصد روز است آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد در حصر به سر می برند، عزیزان مان در این گوشه و آن گوشه در زندان و تبعیداند و جوانان مان در بی تابی بروز یک اتفاق و یک تغییر کیفی نا امید می شوند و اختیار و تحمل از کف می دهند. اما دلم می خواهد به شما و به همه عزیزان دیگر، به همه خواهران و برادرانم بگویم می دانید این جنبش ثمره چه خون هایی است؟ می دانید چه انسان های نازنینی در این دیار ِدرد و خون جان باختند تا مردم جرات کنند "نه" بگویند؟ شما ندیدید سال های کتاب سوزان را، ما دیدیم، شما ندیدید سال های دستگیری های خیابانی و هجوم به منازل را، ما دیدیم، شما ندیدید سال هایی که تنها بازماندۀ فرزند و همسر و برادر آدم ها ساک کوچکی بود که در لونا پارکِ اوین تحویل خانواده می دادند. آنچه را که این جنبش به وجودش آورده پاس بداریم که این روز ها و این فریادها و این اعتراضی که اکنون در سکوت خشم آلود مردم جاری است، نتیجه همه آن لحظاتی است که شریف ترین فرزندان این آب و خاک در انفرادی ها سپری کردند، رنج و دردی است که بر تخت های شلاق و یا در دستبند قپانی تحمل کردند و بهای سرهایی است که بر دار شدند.

برادر عزیز، آقای نوری زاد،

شما و افرادی مانند شما در پیوستن دوباره تان به مردم بهای سنگینی پرداخته و می پردازید، می دانیم. به غیر از اخبار زندان و خاطرات و نوشته های زندانیان، خیلی ها را می شناسم که پیگیرانه نامه های شما را دنبال، شجاعت شما را تحسین و در باره سخنان شما با هم گفت و گو می کنند. ما از نامه های شما می آموزیم و با خواندن جزئیات ِ مگو که سخن گفتن از آنها سال ها ممنوع بوده است، سرشار از شادی می شویم.

هر کس که نداند ما خیلی خوب می دانیم زندان، دستگیری، بازجویی، تلفن های گاه و بیگاه با شماره ناشناس، دفتر اطلاعات و پیگیری و فشار روانی بر خانواده و عزیزان یعنی چه. از نظر من و امثال من ارزش این نامه ها با توجه به بهایی که شما و خانواده تان بابت نوشتن شان می پردازید صد چندان می شود. این نامه ها گواه آنند که ملت ما زیر فشار سر خم نکرده است و آقایان هرگز نتوانسته اند هیمنه قدرت را که در بهمن 1357 در هم شکسته شد، بازسازی کنند. این ملت در سیاه ترین سال ها حرف خود را زد و اعتراضش را کرد؛ لیست بلند اعدامی ها، زندان رفته ها، شکنجه شده ها، از کار اخراج شده ها، کتک خورده ها و سیلی خورده ها، موید این ادعاست. اکنون اگر بسیاری مردم مانند خود من به ظاهر ساکت اند و حرفی از همدلی به گوش شما نمی رسد این بدان معنا نیست که صدای شما شنیده نمی شود و یا عظمت کاری که می کنید درک نمی شود. شاید فکر کنید که تاثیر این نامه ها تنها بر دوستان تان است که با شما در آن سوی دیوار بوده اند. خواستم بگویم، خیر، ما هم خیلی خوب می فهمیم ارزش کاری که می کنید چیست، دلیری تان را ارج می نهیم و در برابر عظمت آن سر تعظیم فرود می آوریم.

می دانم که در لحظات تاریکی و فشار به خاطر سپردن "این نیز بگذرد!" کاری است بسیار دشوار و گاه نشدنی. می دانم در این روزها به یاد داشتن "سیاه ترین لحظه روز درست پیش از طلوع آفتاب است" امری است ناممکن. می دانم هنگامی که در اضطراب آیندۀ نامعلوم برای خود و عزیزان تان قلب تان در سینه بیقرار می تپد و در ذهن تان هزار داستان دهشتبار بالا و پایین می شود، دل قوی داشتن دست نایافتنی می نماید. بله، در زیر شلاق خشونت و تهدید، مثبت اندیشیدن محال به چشم می آید، می دانم. و شاید در این شرایط سخن گفتن و دلگرم کردن بیهوده به نظر بیاید،اما برادر عزیز، با این وجود من دلم میخواهد به شما یادآور شوم در مبارزه شرافتمندانه و صادقانه ای که در پیش گرفته اید تنها نیستید و درودهای گرم و صمیمانه و دعاهای ملتی همراه شماست.

سرتان سلامت و سربلند، عمر شرافتمندانه تان مستدام، دلتان سبز و زبان سرخ تان بُراتر!

زندانی سیاسی دهه 60

منبع خبر: فیس بوک 25 بهمن

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

نامه ای به بهروز جاوید تهرانی: وظیفه ما بود که زودتر درهای قفس را میگشودیم. اما نشد

بهروز عزیز, هفت سال در کنار ما نبودی. حتما در زندان تا حد امکان اخبار را دنبال کرده ای.ما هم به سهم خود با قلبی پر از درد خبرهای دوران اسارت تو را دنبال میکردیم. اما خبر کجا ولمس واقعیتها از نزدیک کجا؟

بنابراین تصمیم گرفتم چیزی بنویسم که به سهم خود و از زاویه نگاه خودم کمکی کرده باشم به درک دوران جدیدی که در آزادیت تجربه خواهی کرد. حتما بارها با خودت گفته ای آیا این هفت سال از بهترین دوران زندگی ات را که به ناحق و با بی انصافی و بیرحمی وصف ناشدنی حاکمان در اسارت گذراندی ارزش آنرا داشته است؟ حتما بارها زندانبانان و بازجویانت در گوش تو خوانده اند که فراموش شده ای و کسی دیگر بیاد تو نیست. 

این نامه را نوشتم از این رو که بدانی بسیاری بودند که حتی یک لحظه فراموشت نکردند. بودند کسانیکه دوران اسارت ظالمانه تو( مخصوصا تو) همچون زخمی نمک پاشیده بر قلبشان بود و هیچگاه تمام و کمال نیاسودند. میدانم که تو نیازی به این حرفها نداری و زندانیان با شرفی چون تو که بسیارند در این مرز و بوم, هر رنجی کشیده اند برای  حفظ شرف خود وهمچون انسان زیستن بوده است و بس.

شاید می نویسم چون خود بدان نیاز دارم که بدانی در دورانی که در حبس بودی بذری که دلاورانی چون تو در 18 تیر بر زمین پاشیدند در خرداد 88 به جنگلی تبدیل شد که جنبش سبز نام گرفت.
رهبران و پیشگامان واقعی جنبش سبز شمائی بودید که برای اولین بار فریاد آزادی خواهی خود را در خیابان فریاد کردید و دل از بخشش و ترحم  حاکمان دینی و اصلاحات حکومتی بریدید و شهامت را بما آموختید. 
بگذار هر که هرچه میخواهد بگوید. فریاد میلیونی استقلال,آزادی, جمهوری ایرانی در خیابانهای تهران خود بهترین گواه حقانیت و تداوم راه شماست.

بهروز عزیز تولدت مبارک , دمی آسوده باش که سحر نزدیک است

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

بمناسبت دومین دوشنبه اعتراض:چگونه میتوان "یک مبارز واقعی راه آزادی" بود؟


لزوم عبور از نقطه صفر به نقطه یک:
چرا شعارهای جنبش (مثل هر نفر یک جنبش) در عمل تحقق نمیابد؟ چرا جنبش دچار رکود شده است و مردم و پیشگامان اعتراضات خود را در دنیای واقعی پیگیری نکردند؟

به نظر نمیرسد عواملی که در خرداد 88 مردم را ابتدا به پای صندوق رای و سپس خیابانها کشاند امروز تغییری کرده باشد بجز اینکه عوامل متعددی که هرکدام خود بالقوه استعداد به اعتراض دراوردن مردم را دارند نیز به عوامل قبلی افزوده شده است. اگر در خرداد 88 مطالبات انتخاباتی و حق رای حرف اول اعتراضات بود امروز از دست رفتن امنیت اقتصادی مردم حتی از عامل اولی نیز قویتر بنظر میرسد به موارد ذکر شده حصر رهبران, وضعیت زندانیان سیاسی, سرکوب خونین و ده ها شهید و تحریم وخطر جنگ را نیز بیافزائید تا برای اعتراض و جنبش هیچ دلیل کم نداشته باشیم . پس چرا جنبش در سکوت فرو رفته است؟

به نظر میرسد مهمترین دلیل رکود جنبش را میتوان در فقدان یک کادررهبری خردمند و کارامد و معتمد مردم جستجو کرد. پیشاهنگ یا کادر رهبری همان ستادی ست که میباید در انجا تصمیمات کلان جنبش متناسب با شرایط گرفته شود و به بدنه جنبش منتقل گردد. شعاری مثل هر نفر یک جنبش که ابتدا توسط میرحسین موسوی مطرح شد میبایست توسط  روشنفکران پیشرو و ستاد رهبری به صورت یک دستور العمل درامده و نقش و وظیفه هر عضو یا سلول جنبش بطور عینی مشخص شده و برای اعضا معنا یابد وگرنه مانند امروز بدون هیچ گونه تاثیرگذاری در پشت ویترین های مجازی صرفا یک اثر زینتی خواهد شد. 

حالا که جنبش فاقد رهبری ست, سلولهای پراکنده جنبش چگونه میتوانند بطور مستقل بمثابه یک سلول زنده جنبش عمل کنند و در نتیجه جنبش را تا زمان دستیابی به یک کادر رهبری زنده نگهدارند؟

جنبش یعنی انجام عملی حرکات اعتراضی واقعی درون جامعه واقعی ایران:
هر فرد که خود را عضوی از جنبش سبز میداند باید متناسب با شرایط و روحیات خود وظیفه ای را شخصا بعهده گیرد و مهمتر از همه بطور منظم با انجام رساند. این وظایف می تواند شامل:

اولین مرحله( عبور از نقطه صفر به یک): 
پخش یک شبنامه یا اسکناس نویسی یا برچسب  طی دوره منظم زمانی:
این دوره زمانی به تصمیم خود فرد بستگی دارد, یک اسکناس در هر روز یا در کمترین حالت یک شبنامه در هر ماه . این حداقل وظیفه ایست که یک سلول زنده جنبش سبز باید شخصا متعهد شده و به انجام رساند. شاید یک شبنامه در هر ماه در نظر اول کمی مضحک و کم ارزش به نظر برسد اما چنانکه یک میلیون سلول زنده همین عمل بظاهر بی ارزش را انجام دهند در هر ماه یک میلیون شبنامه یا یک میلیون اسکناس شعارنویسی خواهد شد . همین عمل ساده و ظاهرا کم ارزش شما را از یک مبارز مجازی(نقطه صفر) تبدیل به یک مبارز واقعی راه آزادی خواهد کرد(نقطه یک). د راینجا مجددا تاکید میکنم که منظم بودن حرکت از تعداد اسکناس نویسی یا شبنامه اهمیت بیشتری دارد. متناسب با شرایط واقعی خود تصمیم بگیرید و همچون یک مبارز به تصمیم خود احترام بگذارید.

دومین مرحله(جمع یک ها):
با اشخاص مورد اعتماد در میان اطرافیان خود جلسه بگذارید و کار مشترک انجام دهید
در کنار کار انفرادی که انجام میدهید با سلولهای دیگر جنبش که مورد اعتماد کامل شما هستند ارتباط برقرار کنید. این سلولها را از میان دوستان و آشنایان و اقوام واقعی و نزدیک خود که صد در صد مورد اعتماد شما هستند پیدا کنید. امنیت اصل اول مبارزه  است . هیچ فضائی ناامن تر از فضای مجازی نیست. فضای مجازی را در حداقل زمان و فقط جهت کسب خبراستفاده کنید. نقش فضای مجازی فقط انعکاس مبارزه دنیای واقعی ست ونه بیشتر.

الف - تیم های 3 تا 5 نفره تشکیل دهید, وجلسات منظم برای بحث و تبادل نظرتشکیل دهید. تا حد امکان از ثبت و معرفی تیم خود در فضای مجازی خودداری کنید

ب- از هم تیمی های خود برای بالا بردن امنیت هر یک از اعضای گروه استفاده کنید. فعالیتهایتان را با یکدیگر هماهنگ کنید و مسائل امنیتی را بکمک یکدیگر ارتقاء دهید

پ – در کنار فعالیت واقعی کار مطالعاتی منظم وجمعی انجام دهید

ت – فعالیتهای ورزشی و آمادگی بدنی خود را بالا ببرید و آمادگی تیم خود را برای رخدادهای آتی همیشه در بالاترین سطح نگهدارید

ث – به افراد تیم چیزی بیشتر از توانشان تحمیل نکنید – نظم را متناسب با واقعیت همه اعضای تیم و در کنار زندگی شخصی برقرار کنید

ج – هیچگونه مدرک بجا نگذارید – در سایه حرکت کنید

نتیجه: 
فعالیت در فضای مجازی را منظم و به حداقل برسانید و متقابلا فعالیت در فضای واقعی را به حداکثر(متناسب با شرایط زندگی خودتان برسانید).
شما فقط موظفید نهایت تلاش خودتان را بکنید. مسئول نتیجه شما نیستید

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

به داوطلبان ثبت نام مجلس نهم: نمایندگی مردم یا مردم فروشی؟


امروز دیگر هیچ عذر و بهانه ای باقی نمانده است, دیگر کسی نمی تواند به بهانه نمایندگی و خدمت به مردم حضور خود را به عنوان داوطلب نمایندگی مجلس نهم توجیه نماید. امروز روزی ست که  اصلاحطلبان و دلسوزترین افراد نظام حاکم نیز از مشارکت در انتخابات سر باز میزنند و حاضر نیستند  ننگ و تحقیرِبله قربان واحسنت گفتن به احکام پی در پی حکومتی یکی از  شرورترین دیکتاتورهای موجود در جهان را بپذیرند.
امروز داوطلب نمایندگی مجلس نهم شدن یعنی شریک شدن در کشتارها وپایمال کردن عامدانه خون های ریخته شده در دو سال گذشته, یعنی تائید کردن فجایع کهریزک. امروز نمایندگی مجلس فرمایشی چیزی بجز پذیرش نقش ملیجک  در دربار خلیفه نیست . امروز دمیدن بر تنور نمایش انتخابات فرمایشی معنائی بجز وطن فروشی ندارد و نفهمیدن و  ندانستن نیز از سوی هیچکس مخصوصا کسانی که مدعی نمایندگی مردم هستند, پذیرفته نیست.

آیا به نیش کشیدن لقمه ای حرام و خونین, ارزش مردم فروشی و عمری با ننگ و خفت زیستن را دارد؟

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

دومین دوشنبه اعتراض:دوشنبه پنج دی ماه روزسهراب اعرابی؛ یاران را چه شد؟

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد


دومین دوشنبه اعتراض در پنجم دی ماه, بنام سهراب اعرابی از راه میرسد. آیا قرار نبود در این دوشنبه های اعتراض کاری بکنیم که نشانی از اعتراض داشته باشد؟ اعتراض هم نه حداقل ثابت کنیم شهدای جنبش سبز را از یاد نبرده ایم. آیا سهراب و ندا و اشکان و ترانه و...ده ها شهید دیگر را برای این از دست دادیم که نظاره گر حوادث باشیم؟ آیا این شهدای ما نمی توانستند حوادث را مشاهده کنند و اکنون در کنار خانواده خود زندگی کنند؟ زندانیان سیاسی آزاد شده اند؟ رهبرانمان دیگر در حبس و حصر به اصطلاح خانگی نیستند؟
آیا در این قطار بی ترمز حکومت اسلامی  که درلبه پرتگاه قرار گرفته, امکانی برای نشستن ونظاره کردن و بدتراز آن خوابیدن هست؟ آیا هنوز هم مردم را مقصر و"بی غیرت" و بزدل میدانیم؟ روشنفکران متعهد و دلسوز کجا هستند؟ کنگره یا جبهه ملی چه شد؟ 
در دوشنبه های اعتراض بفرض که راهپیمائی نمی توانیم بکنیم آیا هیچ نوع اعتراض دیگری را نیز نمی توان سازمان داد؟  یعنی حتی نمی توانیم قلم برداریم و یاد شهیدان سبزمان را زنده نگهداریم؟


۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

ازدوشنبه های اعتراض تا 25 بهمن:راه ما کدام است؟


راه ما کدام است؟ امروز به انتظار جنبش توده‌ای خودبه‌خودی وسيع نشستن و آنوقت آنرا هدايت کردن بدون آنکه دست به عمل زده شود، بدون آنکه بکوشيم شرايط ذهنی را در جريان عمل انقلابی به کمال فراهم کنيم، درست به منزله دنباله‌روی از جنبش خودبه‌خودی...است، درست به معنی پذيرش عملی وضع موجود است. .. اما اينک بايد گفت که عدم وجود جنبشهای خودبه‌خودی نه ناشی از رشد ناکافی تضادها، بلکه ناشی از سرکوبی مداوم پليس و بی‌عملی پيشرو است.(1)

اتمسفرجامعه انباشته از گرد باروت اعتراض است,جنبش در پی سالهای گذشته رنگ سبز خود را بر تن اعتراضات پاشیده است. حاکمان تهی مغز بیمارسرشت, سرنوشت مردم وحشت زده را در قطار بی ترمزشان بدست گرفته اند و به هر ندای اعتراض بیرحمانه شلیک میکنند. صدای انفجار ملارد بوی باروت را در فضای پایتخت پراکنده است و صدای مهیبش پیام آور جنگ خانمان براندازی ست  که در راه است. کشتی اقتصاد در میان امواج کوبنده درهم شکسته و متولیانش دسته دسته و میلیارد میلیارد میگریزند. نظام یکپارچه ولائی به ملوک الطوایف اسلامی تجزیه شده, طایفه طائب بی مخ, طایفه سپاه, طایفه دولت خودمختارو طایفه ولایت فقیه و درمیان اینها ده ها تیول دار مالی و اطلاعاتی و نظامی هر کدام ساز خود را می نوازند و متناسب با آن, معنای ملت به اقوام و قبایلی که هرروز کمتر یکدیگر را بیاد میاورند فرو کاسته است. دسته ای از اوباشان به سفارت دولت فخیمه حمله میکند, کودتا چیان خودمختار برخلاف رویه معمول, ادای عاقلان را درمیاورند و عذر خواهی میکنند!. در این میان کمر مردم در زیر بار اقتصاد در هم شکسته است, کارگران بیکار ومحرومان به زیر خط فقر و طبقه متوسط ناتوان از حفظ موقعیت طبقاتی خود هردم به خط فقر نزدیکتر میشوند. زندانیان هنوز در بند و رهبران در حصرند. "مردم" از بیم و هراس و نگران از آینده فرزندان, بیدارند و سرگردان وخاموش.

راه ما کدام است؟
منبع و سرچشمه اعتراضات مشترک, مطالبات مشترکی ست که توسط حکومت مسدود شده است, مردم یعنی اعتراض کنندگان, به طبقات و اقشار مختلف اجتماعی تقسیم میشوند و در نتیجه متناظرا مطالبات نیز به مطالبات طبقاتی و صنفی تقسیم میشوند و بدنبال آن روشهای اعتراض متناسب با تفاوتهای طبقاتی  و بسته به اقشار متفاوت یا حتی متضاد میگردد.

اگر در خرداد88 طبقه متوسط با مطالبه"رای من کجاست" پایه گذار جنبش سبز بود, آیا امروز هم بعد از گذشت بیش از دو سال و تحمل فشارهای سنگین اقتصادی, "انتخابات آزاد" مطالبه اصلی این طبقه است؟ آیا همچنان میتوانیم طبقه متوسطی که بنابرموقعیت خود هنوزچیزی برای از دست دادن دارد مجددا به خیابانها بکشیم؟ طبقات محروم و زحمتکشان که در جریان جنبش سبزنظارگران خاموش حوادث بودند و اینک برای حق حیات و بدست آوردن لقمه ای نان نیز بدردسر افتاده اند تا چه حد به خطوط مشترکی با طبقه متوسط نزدیک شده اند؟ یا بطورخلاصه فصل مشترک اعتراضات فردا برای به صحنه آوردن "مردم" چیست؟ رابطه پیشاهنگ با مردم چگونه است؟ آیا از طریق فضای مجازی میتوان مردم را سازماندهی کرد؟ اینها فقط بخش کوچکی از سوالاتی ست که پیشروان میبایست به ان پاسخ گویند.

به نظر میرسد که مطالبات اقتصادی نقطه ثقل حرکتهای اعتراضی آینده خواهد بود و خاصیت این را دارد که بیشترین بخش مردم را حول خود گردآورد. نیروهای اپوزسیون میبایست با درک شرایط فعلی فراخوانهای اعتراضی آتی را حول اعتراضاتی که مستقیم یا غیر مستقیم مطالبات اقتصادی را نشانه میرود سازماندهی کنند. تحریم حساب شده یک کالای اقتصادی خاص, نپرداختن قبوض برق و آب و گاز, اعتراض به گرانی بنزین و نان, تحریم وسایل نقلیه عمومی و شخصی و...از جمله این امکانات است.
دوشنبه های اعتراض را میتوان با یکی از این کمپینهای اعتراضی مثل تحریم خیابان درهم امیخت و 25 بهمن 90 میتواند به نقطه عطفی برای فراخوانی جامع و سراسری تبدیل شود

1- مسعود احمد زاده

۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

فیسبوک 25 بهمن و فراخوان عاشورا؛فراخوان میدان مبارزه است نه تمرین


1- فراخوان میدان مبارزه است نه تمرین
سرپرست یک مجتمع یا باشگاه ورزشی را در نظر بگیرید که حریف می طلبد و رقیب را رسما به میدان مبارزه دعوت میکند. فراخوان میدهد و اعضاء را به مشارکت در این  زورآزمائی دعوت میکند. روز مسابقه فرا میرسد مردم هم در جایگاه تماشاچی مینشینند. از دید سرپرست باشگاه  قرار نبود اعضای باشگاه فقط تماشا کنند. سرپرست دستش خالی میشود صحنه بدون مبارز میماند وحریف میدان مبارزه را از آن خود میکند. تماشاچیان براه خود میروند. سرپرست تنها میماند و گلایه میکند که چرا درباره یال و کوپال حریفی که برای مقابله ما فرستاده بودند خبررسانی نکردید؟ ندیدید چه حریف قدرقدرتی برای رویاروئی فرستاده بودند و چقدر روی ما حساب باز کرده بودند؟...

دلیل گله ما در تمام آن نامه، عدم انتشار وضعیت تهران در روز عاشورا بود. هنوز هم پرسش داریم. چطور می توان تهران به این بزرگی از نیاوران تا بهشت زهرا دو روز متوالی پر از نیروهای سرکوب باشد و یکی از این رسانه ها (سبز یا غیر سبز، موافق یا مخالف حکومت) حتی یک خط درباره آن ننویسند یا نگویند؟ این همه تلویزیون، رادیو و… روزانه صدها ساعت خبر و تحلیل تولید می کنند، دریغ از یک جمله. چرا شما از آنها نپرسیدید؟ (از متن پاسخ فیسبوک ۲۵ بهمن)

دوستان گرامی فیسبوک 25 بهمن با تکرار همان گلایه در پاسخنامه, بروشنی اثبات میکنند که دیدگاه شان در مورد "فراخوان" چیست؟  قطعا برای ایشان "فراخوان عاشورا" معادل یک مبارزه یا رقابت حیثیتی نیست که مبارزان میدان ملزم باشند فقط به برد فکر کنند. تمرین ساده ایست؛ اگر مردم آمدند شاید کاری کردیم و گرنه به حریف سرمازده میخندیم!!. آیا خیلی عجیب است که "مردم" این چنین میدانی را جدی نمیگیرند؟

به مثال باشگاه و سرپرست که برگردیم دو ایراد اساسی به ایشان میتوان وارد کرد .اولا سرپرست محترم از توانائی های اعضای باشگاه هیچگونه اطلاعی ندارد(یعنی مخاطبان خود را نمی شناسد)وقتی اعضای باشگاه شما رزمی کار نیستند میدان مبارزه را میدان بوکس تعیین نکنید. مثلا اگر شما "بیشمارید" و حریف شما به لحاظ کمیت ضعف دارد هر چند رزمی کار و قلدر باشند, در میدان طناب کشی می توانید برتری خود را برخ حریف بکشید و نه در رینگ خونین.
دومین مشکل سرپرست عدم آمادگی و سازماندهی و به اصطلاح فقدان انگیزه کافی برای بردن مسابقه است. 

و دیگر اینکه به دلیل تعطیلی دانشگاهها قبل و بعد از روز دانشجو عملا ممکن بود بخش زیادی از دوستان دانشجو به شهرهای خود باز گشته و این مراکز به حالت نیمه تعطیل در آیند. اتفاقی که افتاد. این بیانیه در نهایت پس از سه هفته چانه زنی به دلایلی که برای ما روشن نیست توسط رسانه های دیگر مسکوت ماند. در نهایت دو راه بیشتر نداشتیم: ادامه سکوت یا انتشار دعوت. ما هشت روز پیش از عاشورا به دلایلی که عرض خواهیم کرد راه دوم را برگزیدیم. (از متن پاسخ فیسبوک ۲۵ بهمن)

دوستان گرامی؛ فراخوان صحنه بازی نیست صحنه مبارزه است که باید در آن برنده بود و  برنده شد. اگر چنین نگاهی به قضیه ندارید لطفا فراخوان ندهید و راه اول را انتخاب کنید و اعتبارخودتان و اعتماد مردم را برای فرصت مناسب ذخیره  کنید. قطعا دوستان در فیسبوک 25 بهمن با ایده میدان مسابقه موافق نیستند و چندین دلیل معنوی برای درستی فراخوان روز عاشورا خواهند آورد...اما اعتراف به اشتباه و اصلاح نگاه گام مهمی برای کسب پیروزی ها بعدی خواهد بود.
عمیقا اعتقاد دارم ما هنوز می توانیم فراخوان بدهیم به میدان بیائیم و پیروز میدان باشیم بشرطی که 1- مخاطب خود را درست بشناسیم 2- میدان مبارزه را درست انتخاب کنیم 3- اعتماد از دست رفته را به جنبش برگردانیم . اما چگونه؟ بعدا  دراین باره بحث خواهد شد

2-  اصل اعتماد به رهبری جنبش:
25 بهمن 89 روز دیگری بود!. با همه روزها وراهپیمائی های دیگر فرق داشت. اصلا میخواهم ادعا کنم راهپیمائی روز 25بهمن به لحاظ تئوری روشهای میارزه یا اتخاذ تاکتیک حرکتی بود نسنجیده. اما چه شد که در عمل یکی از بزرگترین پیروزی های جنبش  در این روز رقم خورد؟ 25 بهمن یک حماسه بود یک روز استثنائی در تقویم جنبش سبز. روزی که همه  آن انسانهای شجاعی که قدم در حلقه آتش گذاردند از جان و زندگی خود گذشته بودند. بعد از عاشورای 88 که آخرین تحرک جدی جنبش بود, شرایط طوری بود که میبایست چند روز با خودت کلنجار بروی تا خودت را قانع کنی که باید رفت. و اینگونه بودند همه آن میلیون انسان فرهیخته ای که قدم در راه گذاشتند. نه 25 خرداد 88 , نه روز قدس 88, نه 13 آبان و نه حتی عاشورای 88 چنین ویژگی را در خود نداشتند. در همه روزهای پیشین میرفتیم که برگردیم. 25 بهمن ,روزی بود که با اکبر امینی شروع شد و با محمد مختاری و ژاله صانع به شب رسید. آنچه به تئوری غلبه کرد و حماسه 25 بهمن 89 را رقم زد چیزی نبود جز اعتماد به میر و شیخ. دعوتشان در قلب  مردم پذیرفته شده بود و خیابان ها عرصه ظهور این اعتماد بود.

3- مجموعه های اعتراض و بحث مخاطبان:
هر سازمان, گروه, حزب , شبکه اجتماعی - سیاسی یا  حتی یک وبلاگ نویس منفرد مخاطبانی دارد و نظر به مجموعه ای دارد که خود را نماینده یا سخنگو یا حداقل عضوی از آنان میداند .این عنصرسیاسی چه مدعی باشد یا اینکه ادعائی نداشته باشد, نمی تواند خود را از این مجموعه جدا سازد یا منکر آن شود. بطور مشخص فیسبوک 25 بهمن که صفحه ای باز کرده و فراخوان میدهد از این واقعیت گریزی ندارد. بدون شناخت دقیق مخاطبان و مجموعه عضو راه بجائی نمی بریم . مورد خطاب قرار دادن "مردم" هیچ مشکلی را حل نمی کند و فقط بر ابهامات می افزاید . پاسخ دوستان فیسبوک 25 بهمن در مورد سوال مشخص شماره 6(مخاطب شما دقیقا کیست) ازاین ابهام چیزی نکا ست. بیائیم دقیقتربه موضوع فوق بپردازیم: مخاطبان فیسبوک 25 بهمن دقیقا کدام بخش از مردم هستند یا به عبارت دیگر کدام بخش از مردم باید باشند؟
جامعه سبز را از یک منظر به چهار  گروه بزرگ میتوان تقسیم کرد 1-  رای دهندگان: بزرگترین گروه یعنی جماعتی که در روز 22 خرداد 88 به پای صندوق رای رفتند و به میر وشیخ رای دادند. با تخمین این جماعت چیزی حدود 35  تا 40 میلیون از بزرگسالان را شامل میشود 2- 25 خردادی ها: جماعتی که در 25 خرداد 88 به نشانه اعتراض به خیابان آمدند چیزی در حدود 3 میلیون نفر که بدنه جنبش سبز را تشکیل میدهند  3-  قدس-عاشورای88: جماعتی  که به اعتراضات ادامه دادند چیزی در حدود دو میلیون نفر- این جماعت اعتراض میکنند اما نه تا پای جان 4- 25 بهمنی ها: جماعتی که در صورت اعتماد به رهبری جنبش حاضرند برای اعتراض, هزینه بپردازند. چیزی حدود یک میلیون نفر

تقسیم بندی فوق صرفا براساس مقیاس " آمادگی برای پرداخت هزینه" بنا شده میتواند چشم انداز خوبی از میدان مبارزه متناسب با این جامعه واقعی ترسیم نماید. همانطور که گفته شد راهپیمائی 25 بهمن 89 یک حماسه استثنائی بود که براساس حداکثر اعتماد به رهبری جنبش "جماعت دسته چهارم" را به صحنه آورد و به پیروزی رسید. آیا گردانندگان صفحه فیسبوک 25 بهمن میتوانند آن یک میلیون نفر را بخیابان بیاورند؟

پیشنهاد مشخص من به دوستان فیسبوک 25 بهمن بطور خلاصه بشرح زیر است:
1- از فراخوان راهپیمائی یا رینگ خونین در شرایط فعلی پرهیز کنید و تمرکزتان را روی تاکتیک های اعتراضی متمرکز کنید که خوشایند گروه سوم یعنی روز قدس–عاشوراست. مثل تحریم خیابان, تحریم کالاهای خاص ...(که بدلیل هزینه پائین نیاز به سطح اعتماد بالای مردم ندارد)  که بعدا بیشتر در مورد آنها صحبت خواهیم کرد

2- فراخوان میدان مبارزه است و باید برنده شد . برای برنده شدن نیاز به سازماندهی و برنامه ریزی و آمادگی و همچنین مذاکره با دیگران داریم

درپایان ضمن تشکر و قدردانی از دوستان صفحه فیسبوک 25 بهمن برای گشودن درهای گفتگو و نقد,(در صورت تداوم) در بخش های بعدی به بحث تاکتیکهای اعتراضی مناسب, از دوشنبه های اعتراض تا 25 بهمن – تقسیم بندی مخاطبان به لحاظ پایگاه اجتماعی و بحث نظرسنجی و سازماندهی ...خواهم پرداخت

۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

فیسبوک 25 بهمن از فراخوان تا گلایه, و چند سوال ابتدائی


امروز، ظهر عاشورا، قرار ما حرکت از هر مسیر ممکن به سمت میدان ولی عصر و چهارراه کالج (محل شهادت شهدای عاشورای تهران)
امروز، شام غریبان: روشن کردن شمع به یاد تمامی شهدای سبز. مکانها: میدان محسنی، امام زاده صالح (تجریش)، حوالی مسجد امیر (کارگر شمالی)
(فیسبوک 25 بهمن)

به همین سادگی! دوستان در صفحه فیسبوک 25 بهمن فراخوان دادند و با "ما" قرار گذاشتند : حرکت در روز عاشورا بسمت محل شهادت شهدای عاشورا.
بدون هیچ شک و شبهه ای میتوان توقع حضور میلیونی "مردم" را از هر سطر این فراخوان دید:


. فردا رویارویی میان دو نیروست: نیروهای اصیل سبز بدنه (همان هایی که همیشه در تظاهرات حضور داشته اند و بی صدا شهید یا زندانی شده اند) و نیروهای سرکوب وابسته به رهبری. فردا عاشورایی به تمام معناست.
ما پیروزیم و همه حتی در این سکوت دردناک با هم هستیم(فیسبوک 25 بهمن)


 حتما گردانندگان صفحه فیسبوک 25 بهمن مانند هر آزادیخواه "اصیل" و معتقد به دمکراسی از سوال کردن یک "نیروی اصیل سبز بدنه" نه تنها دلگیر نخواهند شد که حتما مورد بررسی قرار داده و پاسخگوخواهند بود:


1- با توجه به اینکه روز عاشورا و 16 اذر در تقویم جنبش موجود بوده است. چرا فراخوان اعلام شده در این روز با بدنه اصیل جنبش و بقیه نیروهای اپوزسیون, حداقل در فضای مجازی در زمانبندی مناسب هماهنگ نشده بود؟


2- آیا فیسبوک 25 بهمن برای تعیین نوع و زمان تاکتیک اعتراضی نیازی به نظرسنجی هرچه گسترده تر جهت درک بهتر شرایط و دانستن نظر دیگران احساس نمیکند؟ آیا راهپیمائی را تنها تاکتیک اعتراضی ممکن میدانید؟ 


3- آیا تاکتیک های اعتراضی نباید در ارتباط تنگاتنگ با" مردم واقعی" و از دل جامعه متناسب با خواست و آمادگی مردم بیرون بیایند؟ کلا از نظر شما تاکتیکها چگونه باید تعیین شوند؟  آیا میتوان به مبل تکیه زد و با تماشای چند فیلم تظاهرات دو سال گذشته "مردم" را به خیابان دعوت کرد؟


4- آیا صفحه فیسبوک 25 بهمن بجز خود و جمعی از همفکران به هماهنگی با بقیه نیروهای اپوزسیون هرچند بزعم ایشان "سبز اصیل" نباشند  اعتقاد دارند؟ مثل نمایندگان اقوام, زنان, نیروهای چپ, وبلاگ نویسان و... یا گمان میکنند آن میلیونها مردمی که بیش از دو سال پیش به خیابانها آمدند فقط از همفکران ایشان تشکیل میشدند؟
در غیاب معنا دار تمامی وب سایتهای که صفت سبز را یدک می کشند و تلویزیون های فارسی زبان خارج از کشور، نیروهای بدنه تمام زحمت اطلاع رسانی برای مراسم بزرگ عاشورا را به جان خریدند. این اطلاع رسانی امروز با حضور گسترده نیروهای امنیتی در میادین مهم شهر کامل شد(فیسبوک 25 بهمن)
5-  آیا از نظر شما حضور گسترده نیروهای امنیتی به معنی "جنبش" تلقی میشود یا به معنی این است که "طرف مقابل" برعکس "ما" وظایفش را بخوبی انجام میدهد؟
سخنی با اصحاب رسانه و درد دلی با شما
ما گله ای از گروههای مخالف غیرسبز نداریم. سیاستهای خودشان را دارند و هر رفتاری که مناسب بدانند برمی گزینند. اما شما بزرگواران و اصحاب رسانه ای که خود را عضوی از این جنبش می دانید و نیز رسانه های تصویری که پیوسته ادعای حرفه ای بودن و بی طرفی تان گوش زمین و زمان را کر می کند، چرا وضعیت پادگانی امروز و دیروز تهران هیچ بازتابی در رسانه های تان نداشت؟
(فیسبوک 25 بهمن)


6- صفحه فیسبوک 25 بهمن در جامعه واقعی خود را نماینده کدام قشر(یا طبقه) میداند؟ مخاطب شما دقیقا کیست؟ بفرض محال که فراخوان شما از سوی مخاطبان طرح شده باشد ارزیابی شما از زمان لازم برای تبلیغات گسترده(شعار نویسی و..) برای تحقق و پیروزی یک فراخوان چیست؟

و اگر هیچکدام از این سوالات "ابتدائی" را پیش از فراخوان پاسخ نداده اید از چه کسی گله میکنید؟