۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

بمناسبت آغاز سال نو:ما رئيس جمهور خود را پس مي‌گيريم؛ شر بايد برود

تاريخ ايران آشناست از اين اسارت گرفتن‌ها، مصدق در قلعه جمشيديه و سپس در قلعه احمدآباد، منتظري در قلعه قم،‌ و اينك چند تن از جنبش سبز در قلعه حشمتيه. وقتي وزير اطلاعات مدعي است روز بيست و پنج بهمن مردم براي خريد عيد در خيابان بوده‌اند، همانطور كه ازهاري ادعا مي‌كرد صداي الله اكبر متعلق به نوار است، ‌شاهد هستيم كه چقدر آشناست، و چقدر آشناست دردمندي‌هايي كه خلق ايران همواره متحمل شده‌ است،‌ زندان‌ها، كشتارها،‌تبعيدها، و هجرت‌ها

 با دستگيري ميرحسين و شيخ، جنبش سبز لاجرم و به ضرورت قدم در ريشه‌اي‌ترشدن خود مي‌گذارد، ترمزهاي اين جنبش براي جلوگيري از افراطي‌كاري و نه راديكاليزه‌شدن،‌ در درون خود جنبش وجود دارند،‌اين ترمزها چيزي نيستند كه از بيرون با رويكردهاي منفعت‌طلبانه يا محافظه‌كارانه القاء شود. شر بايد برود و اين ترجيع‌بند جنبش ماست. ميرحسين نه راه بنيادگرايي است و نه راه نوليبراليسم، نه فاشيسم است، نه راه سرمايه‌داري وحشي. ميرحسين، نام عامي است كه مرتب و لاجرم خود را خلق مي‌كند. بنابراين همانطور كه خرداد هشتاد و هشت، جنبش، خود را نام‌گذاري كرد،‌ اينك بايد خود را تعميق كند
هيچ رويكرد محافظه‌كارانه‌اي نمي‌تواند جلوي حركت آن را بگيرد يا آن را اغفال كند. شر بايد برود. جنبش،‌شعار خودش را در خود بازتوليد مي‌كند، تنها آنانكه مصلحتِ يك روز ديگر، يك روز ديگر را بيشتر ماندن را در پيش دارند،‌ سوداي خاموش و كندكردن جنبش را دارند، اما آنان در هر لحظه عقب‌تر و عقب‌تر رانده مي‌شوند، ميرحسين نامي نيست كه بتوان مصادره كرد، ميرحسين نام خاص براي يك فرد نيست، زيرا نام عام ماست. آنكه به دنبال مصادره يك نام خاص است،‌ شر را بازتوليد مي‌كند.
 به قول آلن بديو،‌وقتي ملت آلمان در زمان هيتلر خود را كل مردم جهان ناميد، شر ظاهر شد.
رويه‌هاي حقيقت تنها خود را در وفاداري به يك رخداد ظاهر مي‌كند، ميرحسين موسوي از طريق اعلام وفاداري به امركليِ انقلاب تبديل به نامي عام شد. اينك حقيقت تنها از طريق وفاداري به اين نام عام متشعشع مي‌شود، نام عامي كه در فين كاشان، احمد آباد، در حشمتيه، يا بايد دقيق‌تر گفت، نام عامي كه اينك در در هر مكان عامي مي‌تواند ظاهر شود، و جنبش سبز تا اين لحظه نشان داده است كه مي‌تواند اين نام عام را خلق كند.
 يكي از معاني ریشه ای شدن اين است: شر بايد برود

پیام نوروزی در سرزمینی که رئیس جمهورش در زنجیر است

این دومین نوروز و بهاری ست که از راه میرسد در سرزمینی که رئیس جمهور منتخبش را بهمین جرم یعنی انتخاب شدن توسط مردم در زنجیر کرده اند.
 باز هم دیکتاتور در لحظه تحویل سال نغمه شوم خود را سر خواهد داد و از اسارت جوانه ها خواهد گفت از فتوحات خود در خشکاندن گلها و رودخانه و دریاچه ها سخن ها خواهد گفت. او باز هم قبای دروغ را بر تن حقیقت خواهد کرد و از مرگ بهار سخن خواهد گفت. دیکتاتور بیمار وسرشار از نفرت است,از بهار, از ایران و ایرانی  نفرت دارد . دیکتاتور از رنگ سبز بیزار است او از رویش جوانه ها نیز بیزاراست. دیکتاتور در اندیشه ای مالیخولیائی خود سخت گرفتار است. همواره در اضطراب و ترسی هولناک بسر میبرد تا مبادا حقیقت در گوشه ای برملا شود. مبادا در سرزمینی که خشکانده است جوانه دیگری بروید. عوامل وحشت را بهر سو گسیل میدارد تا جلوی رویش جوانه ها بگیرند! تا حقانیت دروغ را اثبات کنند. او دائما باید خود را انگونه که نیست اثبات کند و هیچکس به اندازه او در معرض خطر نیست. خطر برملا شدن دستهای خونینش, خطر آشکار شدن متقلب بودش, خطر کشف حقیقت, پوچ بودن افکار و ذهن بیمارش و خطر رویش جوانه ها...همه این حقایق زیبا برای دیکتاتور خطر محسوب میشود . حقیقتا چه موجود قابل ترحم ومفلوکی ست این دیکتاتور

خوشا به حال آنانی که در جبهه بهار میجنگند. خوشا به حال انسانهای آزاده ای که زمین را آبیاری میکنند تا جوانه ها برویند. خوشا به حال عاشقان, مبارزین راستین, راستگویان. خوشا به حال آنان که در نبرد راستی  با  دروغ بی تفاوت نیستند. بهار بر ایشان خجسته باد و برسازشکاران,بی تفاوتها, مزدوران دروغ وجهل و تباهی حرام باد

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

به استقبال بهار خواهم رفت با زخمهائی در قلب و چسب زخمی برانگشت


بهار که بازمیگردد
شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد
چقدر دلم میخواست باورکنم بهار هم یک انسان است
به این امید که بیاید وُ برایم اشکی بریزد
وقتی میبیند تنها دوست خود را از دست داده است
بهار اما وجود حقیقی ندارد
بهار تنها یک اصطلاح است
حتی گلها و برگهای سبز هم دوباره بازنمیگردند
گلهای دیگری می آیند وُ برگهای سبز دیگری
همچنین روزهای ملایم دیگری
هیچ چیز دوباره بازنمیگردد
و هیچ چیزی دوباره تکرار نمیشود
چرا که هر چیزی واقعی است
.

فرناندو پسوآ
شاعر، نویسنده و مترجم و منتقد پرتغالی- ترجمه : حسین منصوری

اواخر سال 62 بود که با عده ای از رفقا دستگیرشدیم این که دلیلش چه بود موضوع این یادداشت نیست.من هنوز دانش آموز وجوانترین فرد در آن جمع بودم و چهره و چثه کوچکم در ان زمان مرا از آنچه واقعا بودم هم جوانتر نمایش میداد.آنقدر جوانتر که بقیه رفقا مرا برادر کوچک خودشان میخواندند. من را درحالی که  پشت یک پیکان سوار کرده بودند با دستبند و چهار محافظ! بداخل جائی بردند که از نمای بیرونی هیچ شباهتی به بازداشتگاه نداشت. بعد از بازجوئی ها ی اولیه مرا به داخل بندی که از چهار سلول تشکیل میشد منتقل کردند. در انجا بود که برای اولین بار با مفهوم دیوارهای بتنی و درآهنی و زندان و انتظار کشیدن آشنا شدم. صدای بقیه دوستان را در سلولهای مجاور میشنیدم واز دریچه آهنی میدیدم که گاه به گاه برای بازجوئی میبردنشان و این آخرین دیدارهای من با این رفقا بود. شب شد و دیر وقت,نمی دانستم  دقیقا چه ساعتی ست ناگهان در را باز کردند وبا پس گردنی به محل بازجوئی بردند. ظاهر بازجوی صبح  شیفتش را عوض کرده بود و شخص دیگری شروع به سوال و جواب های متداول کرد. بازجوی شیفت شب نگاهی طولانی به چهره کودکانه من کرد و یک کشیده محکم توی گوشم زد و گفت توجایت اینجا نیست برو آزادی! دیگه اینورا پیدات نشه. من شاید زندگی ام را مدیون آن کشیده و ان بازجو هستم. چرا که از بقیه رفقا دیگر هرگز خبری نشد.به همین سادگی...

از دربازداشتگاه که بیرون امدم حدود 3 نیمه شب بود . تا دم صبح صبرکردم و به رفیق دختری که از این قضایا جان سالم بدر برده بود سر زدم و وقایع را شرح دادم. دیگر ما دو نفر کاملا تنها شده بودیم. برسم گذشته جمعه ها به کوه میرفتیم و در طول هفته کار مطالعاتی میکردیم . حالا که سالها از ان روزها میگذرد اعتراف میکنم که در ان ماه هائی که ما تنها بازماندهای ان انسانهای فداکار, در کنار هم بودیم روابطمان عاشقانه شده بود. جوانتر ازآن بودیم که ادامه دهنده راه ایشان باشیم و بزرگتر از ان که نسبت به یکدیگر بی تفاوت بمانیم.

نزدیک بهار شده بود و احساسات ما ترکیب عجیبی بود از لذت عاشق بودن بهمراه  شرم فراموشی رفقای دربند و زخمهای عمیقی در قلبمان. بنابراین به پیشنهاد آن رفیق عزیز برای اینکه زخم رفقایمان را هرگز فراموش نکنیم و همیشه جلوی چشم مان باشند, تصمیم گرفتیم هردو بروی انگشت دستمان یک چسب زخم بزنیم تا نمادی باشد از زخم رفقای دربندمان

آرمانی که بخاطرش مبارزه نکنیم آرمان نیست. ذهنیتی که در عرصه عمل عینیت نیابد باد هواست و یاد زندانیان دربند چنانکه به شکل یک نماد درنیاید و در جلوی دیدگان قرار نگیرد فریبی بیش نخواهد بود

اکنون سالها از آن زمان میگذرد و بهار باز هم در راه هست, یاران قدیم رفتند و یاران دیگری هنوز دربندند. باز هم باید عاشقانه به استقبال بهار رفت با  زخمهائی در قلب وچسب زخمی برانگشت...

۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

لزوم خروج ازچرخه معیوب اصلاحطلبی در آستانه فصلی نو



با فروکش کردن تب تند حاصل از انتخابات  12 اسفند و فرونشست گردو خاک برخوردهای احساسی از صحنه نمایش انتخابات, اینک می توان با چشمانی باز و با تعقل به آنچه پیش امده نگریست. دوواقعه اصلی یعنی «کنش ما» که در خانه نشینی و «مصلحت آنها» که در رای خاتمی تبلور یافت, گرچه محور بحث و نزاع در روزهای بعد از انتخابات بود اما هرکدام فقط شاهدی ست براین حقیقت که:
از کوزه همان برون تراود که دراوست

درون کوزه ما یعنی بدنه اصلی جنبش سبز چه بود که بعد از یکسال حرف و حدیث وتوافق همگانی بر سر «تحریم فعال» حاصلش «خانه نشینی» شد؟ ودر کوزه اصلاحطلبان چه معجونی ریخته شده که به رای دادن خاتمی منجر شد؟ پیش از اینکه وارد گفتگو شویم می توان ساده ترین واز قضا مهمترین نتیجه واقعه 12 اسفند را انشعاب رسمی اصلاح طلبی از جنبش سبز دانست گرچه ایندوهمانگونه که در ادامه مطلب مورد بحث قرار خواهد گرفت,همانند ظروف مرتبط قویا از یکدیگر تاثیرپذیرند.

فاصله میان «آرمانها» و «راه چاره» همان شکاف میان «روشنفکر» و«مردم» است.همانقدر که روشنفکر به آرمانهایش زنده است, مردم به دنبال راه چاره ای واقعی برای بهبود زندگی روزمره میگردند. هنرروشنفکر و جنبش های سیاسی موفق, چیزی نیست بجز متصل کردن آرمانها به زندگی واقعی مردم.
 انتخابات سال 88 یک راه حل واقعی بود. مردم با احساس خطر از تداوم دولت احمدی نژاد,از طریق صندوق رای بدنبال دولت مصلحی بودند که گشایشی در زندگیشان باشد و خطر را هرچند موقت ازسر آنها دور نماید. همان انتخابات برای روشنفکران فضائی بود برای تنفس بیشتر و گامی دیگر بسوی دموکراسی.
 با دخالت و اعمال نظردیکتاتور و مسدود کردن این روزنه از طریق کودتای انتخاباتی,جنبش سبز از پای صندوق به خیابان آمد و راه حل دوم پیش پای مردم قرار داده شدیعنی سرنگونی دولت کودتا از طریق اعتراضات میلیونی خیابانی که به چندین راهپیمائی خونین منجرگردید.

اما تداوم راهپیمائی ها نه منجر به سرنگونی دولت کودتا گردید و نه راه حل سومی از سوی جنبش پیش پای مردم قرار داده شد.درعوض بجای گشودن راه و پاسخ به سوال کلیدی چه باید کرد؟ روشنفکران آرمانها و اشعار و گفتار حماسی مورد علاقه خود را انهم فقط از طریق فضای مجازی به خورد جامعه مجازی دادند. مردم درگیر مصیبت های روزافزون حکومت اسلامی به خانه ها برگشتند و بی خبر از های وهوی مجازی بازهم تنها ماندند.«امیدی نیست باید گلیم خودمان راآب بیرون بیرون بکشیم»
 
آرمان آزادی,اسطوره قهرمانان,خونهای ریخته شده بر کف خیابان,وفاداری به راه شهیدان,کشته شدن در راه مردم و ستاره شدن در آسمان...همه در مقوله گفتمان روشنفکری ست که برای رسیدن به دنیائی آرمانی سروده میشود ودر لحظاتی از تاریخ به جنبش واقعی «مردم» پیوند میخورد و مفهومی واقعی میابد.اما این فقط هنگامی ست که «مردم» پیش از آن در مسیری که «روشنفکر» پیش پای آنان قرار داده به حرکت در امده باشند.در غیر اینصورت چنین مفاهیم انتزاعی برای مردمی که نمی دانند چرا باید به خیابان بیایند و چگونه این آمدن به بهبود زندگی روزمره آنان منجر میشود هیچ معنائی نخواهد داشت.

فقدان راه حل و عدم ارائه پاسخ عملی به مردم و مشتی شعار و آرمان های معنی نشده, در کنار خیل زندانیان سیاسی ,حصررهبران و خاطراتی چند از چند راهپیمائی ها و شعارهائی همچون جمهوری ایرانی,نخبگان بی تحرک,اپوزسیون از هم پاشیده مدعی و بی عمل, همان چیزی ست که در کوزه جنبش سبز بوفور یافت میشود وخانه نشینی نتیجه محتوم آن است.

از سوی دیگر اصلاح طلبی و بدنامان آن (از بعد از آغازجنبش سبز)هرگز از پشتوانه مردمی جنبش برخوردار نبوده و با برداشتی از گفته ها(و عملکرد) محمد خاتمی بزرگترین آرمان ایشان حفظ نظام اسلامی ست. اما درعوض همیشه بعنوان یک «راه حل» در برابر مردم مطرح بوده و خواهند بود. چه دیگران خوششان بیاید و چه نیاید.
اصلاح طلبان خائن باشند یا مطرود,سازشکار باشند یا بزدل همواره یک راه حل واقعی در مقابل جامعه مرعوبی هستند که از سوی روشنفکرانشان «تنها» مانده اند.

در آستانه بهار,فصل جدیدی برای جنبش آغاز شده است. اگر وضع بهمین منوال باقی بماند. اگر روشنفکران و اپوزسیون و نخبگان متعهد از خوابهای آرمانگرایانه خود در فضای مجازی بیدار نشوند وبا فداکاری و گذشت شورای رهبری جبهه فراگیرمردم ایران را تشکیل ندهند. اگر پاسخی فراخور شرایط موجود به «مردم» نداشته باشند,روزی خواهد رسید که همین مردم به همین سید محمد خاتمی مجددا رای خواهند داد و چرخه معیوب اصلاح طلبی تداوم خواهد یافت

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

بمناسبت هشتم مارس: زنان پرچمدار و انقلابیون جهان معاصرند


من يک زنم
با دست هايي که از تيغ تيز درد و رنج ها
                                          زخم ها دارد

زني که قامت اش از نهايت بي شرمي شما
در زير کار توان فرسا
آسان شکسته است 

من يک زن ام
زني که مرادف مفهوم اش
در هيچ جای فرهنگ ننگ آلود شما
                              وجود ندارد
(مرضیه  احمدی اسکوئی)

برای  زنانی که در جهان سوم و بخصوص در منطقه خاورمیانه زندگی میکنند زندگی کردن در  جهان مدرن و کشورهای صنعتی پیشرفته شاید رسیدن به کمال آزادی و رهائی بحساب اید. اما خارج از بحث منطقه ای و بطور عام آیا تکنولوژی و جهان مدرن در سیر تکاملی خود در همین مسیر فعلی که تاکنون طی شده موجب رهائی کامل زنان خواهد شد؟
به نظر میرسد سیر تکاملی جهان مدرن و صنعتی نهایتا به برابری حقوق زنان با مردان دست خواهد یافت و این برای زنان پیروزی بزرگی محسوب میشود و بسیار مطلوبتر ازوضعیت  نابرابری به لحاظ حقوقی ست . اما آیا برابری حقوق در قانون, ارزشهای انسانی برابر را هم بدنبال خواهد داشت؟
برای روشنتر شدن مطلب بیائیم فرض کنیم در جامعه آرمانی که به حقوق یکسان مرد و زن دست یافته چندین زن و مرد با تخصصی یکسان در کارخانه ای کار می میکنند.مثلا با روزی 8 ساعت کار در روز به مقدار مساوی دستمزد میگیرند. اما در عمل باز هم شرایط زن و مرد یکسان نیست. یعنی در کارخانه ای که برای کسب سود هرچه بیشتر بنا شده مسلما میان مردانی که میتوانند تحت هر شرایط به سر کار بیایند و زنانی که بطور طبیعی وظیفه باردار شدن  و مراقبت های اولیه از نوزاد نیز از طرف «طبیعت» بعهده آنان قرار گرفته  فرقی وجود دارد. حتی اگر این جامعه چنان آرمانی باشد که با نگاهی هرچه انسانی تر حقوق دوران بارداری زنان را در قانون بگنجاند بازهم کارفرما بدون اینکه اعتراف کند در هنگام استخدام نیرو به تفاوت های زن و مرد توجه خواهد کرد.
باز بیائیم این حامعه را آرمانی تر از این در نظر بگیریم. مسلما «نقص» و «اشتباه» طبیعت در مورد زنان را باید بشر عدالتخواه که اینک به بالاترین سطوح دانش و تکنولوژی نیز دست یافته  بنحوی حل نماید تا به آرمان برابری حقوق خدشه ناپذیر خود دست یابد. در اینجا مشکل به چند راه متفاوت می تواند میتواند حل شود یا حل مشکل را  شخصا به خود زنان بسپارند در این حالت زنان برای حفظ برابری حقوق از خصلت طبیعی خود باید دست بکشند یعنی اساسا بارداری و بچه دار شدن را از زندگی خود حذف نمایند و مانند یک مرد کار کنند. این همان راه حلی ست که هم اکنون بسیاری از زنان شاغل به آن عمل میکنند. البته باردار شدن مشخص ترین ویژگی زنانه است و همه میدانند که این تنها تفاوت زنان با مردان نیست. در چنین شرایطی زنان از بسیاری خصوصیات زنانه خود باید بگذرند تا به حقوق برابر با مردان دست یابند. «مردانه شدن زنان» چیزی ست که دربسیاری از زنان شاغل شاهدیم. ایا این همان زندگی ست که زنان را خوشحال و راضی خواهد کرد؟
 
راه دومی که جامعه ارمانی می تواند در جهت حفظ حقوق زنان در پیش گیرد, برقرار کردن قوانینی ست که متناسب با شرایط طبیعی زنان باشد. یطور مثال کارفرمایان را طبق قانون مجبور نمایند به تعداد مساوی از زنان و مردان استخدام نماید. اما این بطور واضح مخالف اصل شایسته سالاری و اختیارات و خلاقیت کارفرما و بازار ازاد  و رقابت است
راه حل سومی که شاید کمی عجیب به نظر رسد جایگزین کردن تکنولوژی بجای «نواقص و اشتباهات طبیعت» در مورد زنان است. بطورمثال کلا بارداری را به لوله های آزمایشگاه بسپارند! دقیقا کاری که در مورد ماشین های جوجه کشی هم اکنون انجام میشود. از امتیازات این روش کنترل جمعیت بطور مستقیم توسط جامعه آرمانی ست. این راه حل گرچه به نظر عجیب و تا حدودی غیر انسانی و ماشینی به نظر میرسد به استناد مدارک و شواهد زیاد راه آینده جوامع انسانی خواهد بود که همزمان بازار آزاد و گردش سرمایه و کسب سود نیز از مقدسات آن بشمار میاید.
آیا این است آینده زنان و به تبعیت از آن مردان در عصر تکنولوژی و جهان مدرن؟ زنانی که به خاطر رسیدن به حقوق برابر با مردان بناگاه روزی در جلوی آینه در میابند که اساسا دیگر چیزی از زنانگی در وجود آنان باقی نمانده است؟

آیا چیزی در این میان اشتباه نیست؟ آیا نباید زنان همانگونه که هستند بعنوان یک زن واقعی با همه ویژگی ها طبیعی, نه تنها به حقوق برابر که مهمتر از آن به ارزشهای انسانی برابر دست یابند؟
از دنیائی که در آن, تکنولوژی بجای ابزار, خود به ایدئولوژی غالب تبدیل شده وجهان بینی مهندسان و تکنوکراتها با غروری کاذب از فتوحات علم و تکنیک, رفته رفته تفسیر جدیدی از انسان و طبیعت را بر ذهن بشر غالب کرده است ایا میتوان بیش از این انتظار داشت؟

چگونه باید انتظار داشت این جماعت منفعت طلب که با خدمت در آوردن مهندسان و دانشمندان و با تکیه به علم روز و ثروت حاصل از استثمار مردم و سرمایه های ملی, بر اریکه قدرت تکیه زده اند اینچنین بخود مغرور نشوند و زن را نقص حاصل از حماقت طبیعت ندانند؟ در جهان بینی ابزاری ایشان تاریخ مصرف طبیعت مدتهاست سپری شده اگر هم شهامت نداشته باشند که بزبان بیاورند در عمل طرز فکر خود را بروشنی اثبات کرده اند. نابودی محیط زیست, گرمایش زمین,نابودی آبها و تالابها و دریاچه ها ,انقراض لحظه به لحظه نسل حیوانات و گیاهان,نابودی جنگلها برای تجارت چوب,تجارت شاخ کرگدن, تجارت پوست و گوشت حیوانات و تجارت اعضای بدن انسان...اینچنین است نگاه حاکمان جهان معاصربه بشر و طبیعت
راه حل ایشان در مقابل همه این مصائب و نابودی طبیعت و محیط زیست گرچه بوضوح بیان نشده اما بسیار روشن است.: جایگزین کردن تکنولوژی بجای طبیعت. انسان نماهائی که از جنسیت تهی شده اند در برهوت حاصل از تکنولوژی با تزریق مواد لازم از طریق سرنگ هرروزبه سر کار میروند و با مغزی که با کمک نانو تکنولوژی به چیپ های الکترونیکی حافظه و گیرنده های وایرلس متصل شده اند بخوبی از مرکز هدایت میگردند. یک حکومت تمام عیار توتالیتر تکنولوژیک. ارزوی تاریخی همه دیکتاتورها بدین شکل براورده میشود. تجسم دنیای فردا گرچه امروز تخیلی به نظر میرسد اما حقیقتی ست محض که نشانه های آشکار آن را نمی توان کتمان کرد.

به نظر می اید زنان مبارزه ای بزرگ وجهانی در پیش رو دارند.زنان باید تعریف مردانه ی زیستن و جهان بینی تکنوکراتها را  از اساس به زیر سوال ببرند. مبارزه ای که بار اصلی آن به تنهائی به دوش انهاست. مبارزه نه تنها برای رهائی جنس خود از بار ستم مضاعف, بلکه برای رهائی و نجات  همه انسانها بر علیه عامل ستم مدرن یعنی تسلط منطق تکنولوژی و نگاه ابزاری بر زندگی انسان. برای حفظ هویت انسانی, برای تداوم  و برتری فلسفه طبیعی زندگی  بر منطق تکنولوژی ,پیروزی عشق بر عقل وغلبه خورشید بر آتش . بی هیچ تردیدی زنان پرچمدار وانقلابیون جهان معاصرند


 

۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

فاصله میان «خانه نشینی» ما و «رای دادن خاتمی» از موباریکتر است

بلاخره خاتمی را درگوشه ای از رینگ گیر آوردیم که هیچ جورراه در رو نداشت!. رای دادن در انتخاباتی که از هر طرف بهش نگاه کنی قابل توجیه و گذشت نیست. اگر بخواهیم حسابی زیر پا لهش کنیم کافی است پای خون و اسفالت و ندا را به میان کشید. از زاویه سیاسی هم میتوان تابوت اصلاح طلبی را تا دم گور بدرقه کرد. الحق که از هر نظر کم بیاوریم هنگام دار زدن خائنین همگی حاضریم. همچون معرکه سنگسار که مشتریان زن خود فروش سنگ بزرگتری را پرتاب میکنند تا آن زن مفلوک فرصت نیابد خاطره های مشترک را بیادشان بیاورد

اما من مایلم در اینجا بجای پرتاب سنگ, خاطرات مشترکمان با خاتمی را بیاد بیاورم.انگار این ما نبودیم که از2 خرداد 76 تا کنون بارها میلیون میلیون به او رای داده ایم. هنوز هم نکته اشتباهی در رای دوم خرداد خود نمیبینم. کلیه حوادث و تغییراتی که نتیجه این رای بود لازم و گامی بزرگ به جلو بود. هیچگاه یادم نمیاید که خاتمی از هدف نهائی خود یعنی »حفظ نظام» کوتاه آمده باشد یا آنراکتمان کرده باشد. چرا ما نمی شنیدیم؟ چرا انتظار داشتیم در مجلس هفتم در هنگام رد صلاحیت نمایندگان پای مردم بایستد؟ بیائیم آنروزها را بیاد بیاوریم. همانروزها که خاتمی اولین «خیانت» را به نفع «نظام» رقم میزد ما چه میکردیم؟ کدام اعتراض را سازمان دادیم؟ چرا در انتخابات سال 88 دوباره این « خائن» را با اصرار به صحنه آوردیم در حالی که خود بوضوح مایل به مشارکت در انتخابات نبود؟ بحث بر سر خاتمی نیست. خاتمی همان خاتمی همیشگی ست.یک اصلاح طلب ابدی که میداند چه میخواهد و چه باید بکند؟ حفظ نظام اسلامی از طریق اصلاحات و تنها از طریق اصلاحات و مشارکت, منش سیاسی اوست. هیچ وقت هم سخنی خلاف این نگفته و عملی خلاف این نکرده است.

ما خائن را با اصرار به صحنه میکشانیم. به خائن رای میدهیم و نهایتا خائن را سنگسار میکنیم!. ما سخت فراموشکاریم!. دوست داریم فراموشکارباشیم . شهامت نداریم باور کنیم خاتمی نماینده واقعی همه بزدلی های خود ما بود و هست, ما چه گلی به سر میرحسین و کروبی زدیم که همچون «خاتمی» نبودند؟ آیا قرار این نبود در صورت دستگیری رهبران ایران قیامت بشه؟ پس چی شد؟ در هر فراخوان چرتکه میاندازیم به این نتیجه میرسیم که الان وقت «قیامت» نیست!. دست بردار رفیق. ما همه خاتمی هستیم


اما درد اصلی ما چیست که اینهمه نیاز به خائن یابی و خائن کشی داریم؟ آنروزی که خاتمی با انداختن رای خود به صندوق, به جنبش و خون ندا و سهراب و میرحسین و ...هزاران مورد دیگر و هرچه شما بگوئی داشت خیانت میکرد, ما  چه میکردیم؟ ایا بجز این بود که همگی در اتحادی مثال زدنی! «خانه نشین» بودیم.و این بی تحرکی را با «راهپیمائی نمک گاندی» برابر کردیم و به اتحاد بزرگ اپوزسیون مباهات کردیم؟   «اتحاد بزرگ» بر سر «هیچ کاری نکردن». چه افتخار بزرگی!.

ما شاید تمام و کمال همچون خاتمی نباشیم اما به میرحسین هم چندان شباهتی نداریم. شاید نیاز و اشتیاق ما به سنگ زدن به خاتمی  از وحشت دیدن این حقیقت تلخ سرچشمه میگیرد که «فاصله میان خانه نشینی ما و رای دادن خاتمی از موباریکتر است».

 اگر ما واقعا همچون گاندی و یارانش بجای خانه نشینی,با خرد و تدبیر,با از خود گذشتگی ,در عمل راهی می یافتیم که نه «خانه نشینی» باشد و نه «جنگ خیابانی»و «جنبش» را و اتحاد بزرگمان را با تشکیل شورای رهبری زنده  و دائمی نگه میداشتیم ,امروز «رای دادن خاتمی» چیزی نبود بجز یک خبر پیش پا افتاده که مطابق با منش همیشگی او تفسیرشده و بسادگی بکناری گذاشته میشد