هر دلسوخته ای به قدر کفایت
آگاه است از فلاکت مردمی که با نگاهی ناباورانه در باتلاق فقر و نداری و درواقع
نیستی فرو میروند – از ایران مصیبت زده که نمیدانیم دقیقا چه هنگام همچون
گوشت قربانی نفس آخر را فرو خواهد داد و اتحاد شوم فقیهان و اوباشان بنام نظام
ولایت فقیه - رو به سوی خانه خدا و بنام
دین - بزمینش خواهد زد و با قصابان مشتاق
آنسوی مرزها معامله اش خواهند نمود,سرش را خواهند برید, به چند شقه تقسیمش می کنند
و حریصانه هر تکه از تنش را از سوئی به یغما میبرند , قلم به مزدها و میرزا
بنویسان, تاریخ را چنان دستکاری میکنند که
ایران از خاطره ها نیز محو خواهد شد.
تا به حال چه کسی از بستر بیماری با یک معجزه
بپا خواسته که ما دومی باشیم؟ – آیا وضعیتی که در بالا توصیف شد, بیان واقعیتی
انکارناپذیرنیست که هر کسی شهامت بیانش را ندارد؟ مثل فاجعه زلزله تهران که همه
میدانند که خواهد آمد اما ترجیحا در موردش سکوت میکنیم! چون ظاهرا آنهم همچون
عفونت حاکمان که سراسر جامعه را در بر گرفته لاعلاج است – در این سرزمین غارت شده چه
کسی مسئول جان شهروندان است؟ با نگاهی به وضعیت زلزله زدگان آذربایجان می توان همه
حقیقت را با یک نگاه دریافت : فقط بوی نفت را میفهمند و مقدساتشان فقط و فقط
دلارهای نفتی است. حسرت یک تسلیت را به دل
قربانیان خواهند گذاشت.
آیا هنوز گمان میکنیم معجزه ای رخ خواهد داد؟
آیا وقت آن نرسیده که تصمیم بگیریم و اراده کنیم خود را نجات دهیم با دستکم( اگر
قرار به مردن است) ایستاده بمیریم؟ آیا می توان این روند رشد بیماری را کاهش
داد یا حتی معکوس کرد؟ آیا می توانیم متحد شویم, همبستگی جامعه را دوباره زنده
کنیم انچنان که در جریان جنبش سبز بودیم - نجات خود و خانواده خود را در نجات
جامعه و دیگرانی همچون ما - تعریف کنیم؟ آیا به این نتیجه رسیده ایم هر کدام
از ما یعنی اکثریت جامعه که سرش در اخور حاکمان فرو نرفته است به تنهائی قادر نیست
از منافع فردی خود و خانواده اش محافظت نماید؟ اما چگونه و چه باید کرد؟از کجا
باید شروع کنیم؟
تفاوت بزرگ نظام ولایت فقیه با
نظام شاهنشاهی را باید در نحوه تعاملش با جامعه ای که بر آن فرمان میراند جستجو
کرد – نظام ولایت فقیه در قبال جامعه یک تافته جدا بافته ودر بسته نیست. این نظامی
نیست که نتوان لمسش کرد و به حریمش وارد شد. برعکس حریمش همه حریم جامعه را تحت پوشش قرار
داده همچون پیچکی که بدور درختی تنومند حلقه زده و با ارتزاق از
منابع غذائی موجود, ریشه و خود درخت را بمرور خواهد خشکاند.
بزبان دیگر جمهوری اسلامی یا نظام ولایت فقیه ساختاری
دارد که اگر خودمان بدست خود از درون جامعه باز تولید نکنیم و از منابع جامعه
تغذیه اش نکنیم همچون ساقه ای خشکیده از اندام جامعه جدا شده و بر باد خواهد رفت
اینجاست که باید پرسید منابع تغذیه نظام انگلی
ولایت فقیه چیست؟
بطور مختصر به چند شاخص مهم اشاره
میکنم – که قطعا بسیار قابل گفتگو و نقد است. ما تا رفتار و باور اجتماعی خودمان
را اساسا تغییر ندهیم انتظار بهبود جدی در روند بیماری اجتماعی که گریبان مان را
گرفته نیز نباید داشته باشیم بخشی از این
رفتارها بشرح زیر خلاصه گردیده است:
1- منافع فردی خود را باید در منافع جمعی و ملی جامعه ایران جستجو
کنیم: بدون پرداخت هزینه و گذشتن از منافع فردی بنفع جمع هیچ حرکت و جنبشی شکل
نخواهد گرفت – تمام راهپیمائی های جنبش سبز بر اساس خطر کردن فرد برای پیوستن به
اجتماعی بزرگتر شکل گرفته بود – بزرگترین سرمشق
را در این مورد باید از زندانیان سیاسی گرانقدر مان آموخت – آیا زندانیان
سیاسی ما قادر نبودند زندگی و منافع فردی خود را دنبال کنند و عمر خود را در
سیاهچاله ها تباه نکنند؟. هرگونه توجیه و تفسیرتحت عنوان «مصلحت» و «عقلانیت» برای ترجیح دادن منافع فردی به منافع جمعی
از ابشخور فکری نظام ولایت فقیه سرچشمه گرفته و باعث ماندگاری و گسترش
بیماری میگردد
2- سیاه و سفید نبینیم تا در برابر حکومت
تنها نمانیم: سیاه و سفید و مطلق دیدن,خودی و غیر خودی کردن, تنها خود را
بر حق دانستن, عدم توانائی در تعامل با
دیگران بر اساس منافع مشترک هرچند این منافع کوتاه و موقت ومشروط باشد - اینها ستون
های مهمی از ایدئولوژی حکومت را تشکیل میدهد – که چنان در ذهن و فکر اپوزسیون رسوخ
داده که ما را هم به خود شبیه کرده– با
جدا شدن اجزای جامعه به پاره های نامفهوم و غیر متصل, کلیت جامعه ایرانی از هر قوم
و زبان و ملیت و اعتقادات و حتی جنسیت - راه
تجزیه را در پیش گرفته و نتیجتا هر بخش خود را در برابر بیماری تنها و بی پشتوانه می
یابد – میتوان بر اساس منافع مشترک جبهه ای مشترک بر علیه نظامی که همه ما را به
کام نابودی میبرد تشکیل داد – میتوان یاد
گرفت که حتی برای یکروز هم که شده, بر سر یک تاکتیک,حتی یک گام کوچک متحد شد.
3- خود را میلیونی ببینیم – ما بیشماریم
- هرکدام به نیروی محرکه جامعه تبدیل شویم: یکی از اثرات مخرب بیماری که بطور سیستماتیک و
خستگی ناپذیر توسط سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم دنبال میشود – از بین بردن
هرگونه امکان رهبری و سازماندهی است. قتلهای زنجیره ای, خیل عظیم زندانیان سیاسی
یا فرهیختگان جامعه و حصر رهبران جنبش سبز بهمراه کوچ اجباری نخبگان که میتوانند
نیروی محرکه سازماندهی اعتراضات باشند از اهداف تعریف شده و در دستور کارحکومت است
– انگلهای حاکم برای از میان بردن همبستگی
جامعه مستقیما نخیگان جامعه را نشانه رفته است. راه کار مقابله با این ترفند چندان
پیچیده نیست اما نیاز به همت بلند دارد . هر کدام از اجزای آگاه جامعه باید به به
هر روش ممکن به ستادهای فرماندهی و نیروی محرکه در محدوده زندگی خود تبدیل شوند.
سازماندهی کنند. جلسه بگذارند و خود را با ستادهای دیگر در ارتباط قرار دهند – کمک
سازماندهی شده به خانواده زندانیان سیاسی یا کشته شدگان همانند ستار بهشتی- گرفتن
دست خانوادهائی که براثر فشار اقتصادی حکومت به ورطه سقوط افتاده اند بنام جنبش – پخش
سیستماتیک اعلامیه و شعار نویسی و اسکناس نویسی در حد توان – برقراری جلسات منظم
با دوستان و افراد معتمد و ابداع طرح های خلاقانه برای همبستگی با جامعه ای که
هریک ا زما در ان زندگی میکنیم- مقابله با هرعاملی که به جدائی مردم, اقوام مختلف
و شهروندان ایرانی و برخوردشان با یکدیگر می انجامد...همه ی این اقدامات کوچک در
مجموعه میلیونی اثر همان نیروی محرکه ای دارد که نظام اسلامی با تمام نیرو قصد
ویرانی اش را کرده است
نتیجه: جامعه ما در مرز فروپاشی است – نه معجزه ای رخ
خواهد داد و نه کسی از آسمان به فریادمان خواهد رسید – هیچ راهی بجز تغییر رفتار
تک تک ما و تلاش برای نجات سرزمینمان وجود ندارد – یا به سکوت خود ادامه
میدهیم و شاهد نابودی سرزمین و حتی منافع فردی و آینده خود و خانواده مان خواهیم
بود – یا هرکدام با حس مسئولیت بدون توجه به اینکه دیگران چه میکنند
یا نمی کنند – بپاخواهیم خواست – با نگاهی متفاوت به اطرافمان نگاه خواهیم کرد – سازماندهی
مجدد جنبش را از خانواده ,جمع دوستان و محل کار آغاز میکنیم و به سطح محله ,شهرو نهایتا
همه ی سرزمینمان گسترش میدهیم – شاید به این ترتیب نیز به آزادی نرسیم وشکست
بخوریم – اما حداقل میتوانیم فریاد بزنیم این ما نبودیم که در مقابل نابودی سرزمین
مان سکوت کرده بودیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر