در بنیان قدرت, ایدئولوژی فقط یک رونماست. مثل رنگی که بر ساختمان میکشند تا در چشم مشتری بهتر جلوه کند. جمهوری اسلامی هم تافته جدا بافته نیست و از همین اصل پیروی میکند.
سازمان روحانیت شیعه سرانجام نتیجه و دستمزد صبر و فعالیت سازمایافته و کار نظری خود را طی چند دهه فعالیت آزمندانه برای کسب قدرت سیاسی در سال 57 کسب کرده و آرزوی دیرینه و تاریخی خود را محقق نمود.
ارمغان این قشر بی مصرف و نامولد که در دسته بندی لمپنها می تواند آنان را قرار داد, به جامعه ای که با انقلاب 57 به خیال خود قرار بود در عصر تکنولوژی با حذف استبداد سلطنتی و در «بهارآزادی» گام بلندی بجلو بردارند و خود را از عقب ماندگی تاریخی خلاص کنند چه میتوانست باشد؟ هیچ ! بجز تحمیل عقب ماندگی هر چه بیشتر. چون زمستانی بی موقع , سرمای وجود خود را بر نهال های تازه شکفته افکندند و مرگ جوانه ها را رقم زدند. بهار نیامده با کشتار مردم کردستان, سرکوب وکشتارنمایندگان واقعی شوراهای خلق ترکمن و اعدام دستجمعی آزادیخواهان و نهایتا تداوم جنگ نامقدس به پایان رسید.
ایدئولوژی فقط یک پوشش برای بنیان قدرت است. تز ولایت فقیه بر اساس قرائت خاص سازمان روحانیت از اسلام که از قضا مورد توافق و حاصل عقل جمعی تمامی قریب به اتفاق روحانیت بود و در قانون اساسی و با حذف مجلس موسسان وجایگزین کردن مجلس خبرگان و انتخاباتی مهندسی شده عینیت یافت و به مردم تحمیل شد متناسب بود با قدرت واقعی روحانیت با اتکا به کاریزمای شخص خمینی در همان زمان.
سازمان روحانیت با چشیدن طعم دلارهای نفتی دیگربه بخشش رضایتمندانه مومنان و دراز کردن دست گدائی بسوی مردم با پوشش خمس و ذکات قانع نبود. مفهوم مردم به امت شهید پرور تبدیل شده که تنها وظیفه آنان شهادت در راه ولایت بود, خودی و ناخودی کردن مردم و گزینش در ادارات دولتی, روبنائی بود برای پرهیز از شراکت و حذف دیگر طبقات اجتماعی از قدرت و سرمایه های ملی. طبقه حاکم جدید با پیوند نامبارک روحانیون,دلال ها و لمپنها شکل گرفت. امت نام جدید این طبقه بود و خمینی در راس هرم قرار گرفت. همه چیز کامل به نظر میرسید.
پایان جنگ و مرگ خمینی آغاز تجزیه قدرت یکپارچه وطبقه حاکم بود. قدرت ها و باندهای اقتصادی حاکم که تا آن زمان زیر سایه سنگین خمینی جائی برای ابراز وجود نمی یافتند بدنبال منافع اقتصادی و کسب سهم بیشتر سربلند کردند. قدرت تقسیم شد هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور و رهبری نظام سهم خامنه ای بود,گرچه هنوز وزن اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی در چنگ روحانیت باقی ماند. اما بدلیل شرایط بعد از جنگ, قدرتی جدید سربیرون میاورد. فرماندهان سپاه در شرایط بعد از جنگ سرداران دلالی و رانت خواری و قاچاق شدند و به مافیای پنهان و بالقوه کسب قدرت در اینده تبدیل شدند. سازمان روحانیت به تیعیت از وضعیت جدید به گرایشات مختلف تقسیم شد. تز ولایت فقیه دیگر روبنای مناسبی برای تعریف وضعیت جدید و تجزیه قدرت و سربرآوردن قدرت های جدید اقتصادی و نظامی نبود. طبیعی بود که قدرت مطلقه ولایت فقیه مشروط گردد. دوره اصلاحات آغاز شد.
امروز در آستانه آغاز سی و چهارمین سال حکومت اسلامی با وضعیت شگرف و بحرانی ساختاری که هم نظام و هم جامعه را در بر گرفته روبرو هستیم. بر هیچکس پوشیده نیست که «اصل ولایت فقیه» امروز جز طنابی پوسیده نیست که هم جامعه و هم خود نظام را به ته چاه فرو برده و هردم بیم سقوط میرود. امروز با اشکار شدن قدرت های نوظهورتحت نام جنبش سبز در جامعه از یک طرف ونزاع کفتارها در درون قدرت از سوی دیگرکه هرکدام گوشه ای از گوشت نظام را بدندان گرفته اند, اصل ولایت فقیه حتی برای خود نیروهای حاکم چیزی بجز ضرر در برندارد. یک عبای فرسوده که میخواهند همزمان بتن چند نفر بپوشانند!. واقعیت این است که قدرت در درون به چند پاره اصلی و چندین شاخه فرعی تقسیم شده و هریک منافع خود را جستجو میکنند.
شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه که اولین بار توسط حامیان جنبش سبز(جنبش طبقات اجتماعی محذوف) بعنوان فاز اول حرکت دموکراسی خواهی در خیابان های تهران سر داده شد. امروز حرف دل بخشی از باندهای حاکم هم هست. اصلاح طلبی حکومتی امروز لزوما در دست همان اصلاح طلبان دیروز نیست. از دید باندهای حاکم و نوظهور قدرت هم که از قضا هیچکدام هیچ سنخیت و اشتی با دموکراسی و تقسیم قدرت با طبقات محذوف اجتماعی ندارند, اصل و جایگاه ولایت فقیه موضوعی ست زائد و مربوط به گذشته. شاید روشنترین مثال در این مورد همان باند رئیس دولت کودتا یعنی محمود احمدی نژاد باشد. امروز اگر کسانی هستند که هنوز امید به اصلاح نظام از درون دارند قطعا نماینده راستین ایشان احمدی نژاد است نه خاتمی. برچیدن بساط ولایت فقیه واقعی ترین حرکت اصلاح طلبانه در درون ساختار قدرت به نظر میرسد که با اصل تقسیم قدرت سیاسی ,نظامی و اقتصادی نیز منطبق است و میتواند حداقل بحرانهای درون ساختاری نظام را با قانونمند کردن و به رسمیت شناختن قدرت های تازه ظهور یافته تا چند صباحی حل نموده و نظام را از بن بست کنونی بخصوص به لحاظ بحران های هسته ای و بین الملی خارج نماید. با این تحلیل نتیجه انتصابات مجلس نهم بسیار حائز اهمیت و بیانگر قدرت نمائی باندهای مافیای حاکم است که میتواند موجب تحولات و حوادث پرشتاب و پراهمیتی باشد که اثرات آن بر جنبش سبز و آزادیخواهی ایران کم نخواهد بود.
اما نهایتا مایلم در انتها مختصری به نقش جنبش سبز و وظایفی که بدوش تک تک ماست نیز بپردازم. جنبش سبز گرچه نماینده طبقات محذوف و طرد شده جامعه است که اکثریت مردم را تشکیل میدهند اما بهر دلیل تا کنون قادر نبوده به اندازه قدرت واقعی خود در جنگ قدرت مشارکت جوید. دلیل این امر عمدتا نبود سازمانها و نهادهای مدنی و شبکه های واقعی بعنوان ابزار واقعی اعمال قدرت است.اینکه امروز رهبران مجازی ناشناخته در پس پرده و یا صفحات فیسبوک نقش رهبری جنبش را ایفا میکنند شایسته این جنبش بزرگ نیست. نبود احزاب و سازمانهای قوی, عدم موفقیت در تشکیل یک شورای رهبری فراگیر با اعضای شناخته شده و معتمد مردم, فقدان تئوری جامع و نظریه پردازان شایسته برای تعریف اهداف جنبش سبز در چهارچوب شعار درخشان جمهوری ایرانی بعنوان بدیل جمهوری اسلامی که در برگیرنده منافع واقعی همه طبقات محذوف اجتماعی باشد از دلایل مهم این سکوت مرگبار اکثریت جامعه است. بروشنی میتوان گفت که امروز این مردم نیستند که مقصرند و بار مسئولیت فجایع( یا کامرانی ها) که در آینده بر سر ایران خواهد آمد فقط و فقط بگردن روشنفکرانی ست که امروز شاهدان آگاه و چشم و چراغ ملت بشمار می آیند. هر کسی که میداند چه دارد بر سر این ملت میاید موظف است عزم خود را جزم نموده و متناسب با توان خود نهایت تلاش را برای جبران کمبودها از نظریه پردازی تا شعارنویسی بنماید .امروز بی تفاوتی بزرگترین خیانت محسوب میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر