شب با گلوی خونین
خوانده است دیرگاه
دریا نشسته سرد
یک شاخه از سیاهی جنگل به سوی نور
فریاد می کشد .
طرح ـ احمد شاملو
خوانده است دیرگاه
دریا نشسته سرد
یک شاخه از سیاهی جنگل به سوی نور
فریاد می کشد .
طرح ـ احمد شاملو
اگر بگوئیم امروز بعد از گذشت 41 سال از تولد جنبش چریکهای فدائی خلق نامدارترین یادگاری فداکاری های ایشان در حافظه مردم همان سرود «آفتابکاران جنگل» است پر بیراه نگفته ایم. حقیقتا نمی توانم شوق خود را از اینکه این سرود زیبا و حماسی بعنوان نماد و پرچم و یادگاری آن قهرمانان, یکی از سرودهای اصلی جنبش سبز نیز محسوب میشود پنهان کنم. اگراکثرجوانان جنبش سبز از اصل و ریشه آن بی اطلاع باشند و این سرود را بنام «سراومد زمستون» میشناسند هیچ خیالی نیست! آنچه اهمیت دارد روح آفتابکارانی ست که بهمراه این سرود در ذهن و اندیشه مردم نفوذ میکند بسیار فراتر از غرش گلوله هائی ست که آنان شلیک کردند و این پیش ازاین توسط شهید فدائی امیرپرویز پویان پیش بینی شده بود:
برداشت ما از بقاء افراد و گروههای انقلابی از نظر تجربهای است که برای مراحل بعدی جنبش میگذارند، نه صرفاً باقی ماندن خود اين افراد و گروهها. در حاليکه نقش فعال و ضروری خود را بازی نکردن و در نتيجه بر جامعه و جنبش بیتاثير ماندن، و در قبال اين موضع منفعل به بقاء صوری خود ادامه دادن از ديدگاه تاريخی "بقاء" نيست، بلکه در نهايت نابودی است. ولی تعرض کردن و تجربه از خود باقی گذاشتن و آنگاه از بين رفتن در صورتی که ژرف و تاريخی قضايا را بررسی کنيم وجود است، باقی ماندن است
اما آن نخبگان دانشگاهی که درس و دانشگاه را ترک کردند تا اسلحه بدست بگیرند شاید خودشان نیز باور نداشتند که عمل قهرمانانه آنان بیش و پیش از انکه نیروی محرکه انقلاب باشد, تاثیر عمیقی بر هنر و فرهنگ این سرزمین برجا خواهد گذاشت . در اینجا فقط از گوشه ای از نامهای جاودان هنر و ادب ایران که ازجنبش آفتابکاران الهام گرفته اند و متقابلا آنرا تقویت کرده اند فقط نام میبرم:
احمد شاملو,صمد بهرنگی و کتابهای معروف ماهی سیاه کوچولو و 24 ساعت در خواب و بیداری, سعید سلطانپور,فروغ فرخزاد, مجموعه شعر "در کوچه باغ های نیشابور" شفیعی کدکنی و در برخی شعرهای اسماعیل خویی, نمایشنامه های غلامحسین ساعدی، به ویژه در "پنج نمایشنامه مشروطیت", فرهاد مهرداد، خواننده محبوب روشنفکران، با یکی از شبانه های شاملو با مطلع "کوچهها باریکن،دکونا بستس..., امیرنادری در قابی از فیلم "خداحافظ رفیق"عکس ۹ چریک متواری را می گنجاند و اسفندیار منفردزاده ترانه "جمعه خونین" را برای این فیلم خلق می کند. این ترانه با صدای فرهاد به یکی از محبوب ترین و ماندگارترین آثار موسیقایی ایران بدل می شود.قهرمان فیلم گوزن های مسعود کیمیایی، که آن را بهترین فیلم او می دانند، چریکی مسلح است که امیرپرویز پویان را به یاد می آورد.(منبع)
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتند
فروغ فرخزاد
اگر برای نماد فدائیان خلق از سرود آفتابکاران جنگل میتوان یاد کرد. اما قطعا ماندگارترین حاصل این همه فداکاری که میتوان از ایشان آموخت و ارزش دارد هزاران بار تکرارگردد چیزی نیست بجز شهامت و برداشتن گامهای عملی در عرصه مبارزه:
-ديگر کافی نيست که از پيشاهنگان با اشتياق صحبت شود،... بلکه لازم است تا اين "اشتياق" به "آشنائی" و اين "آرزو" به بر عهده گرفتن نقشی مستقيم در مبارزه تبديل شود(پویان)
رد تئوری «تعرض نکنیم تا باقی بمانیم»:
- بايد نشان دهيم که نظريه "تعرض نکنيم تا باقی بمانيم"در حقيقت چيزی جز اين نيست که بگوئيم: "به پليس اجازه دهيم تا بدون برخورد با مانع ما را در نطفه نابود کند"- اگر تسليم طلبی، يعنی انحلالطلبی، پس مجال چندانی برای طرح اين پرسش نيست که برای چه باقی بمانيم؟در اين نظريه "تعرض نکردن" به معنای نفی هر گونه تلاش سازنده برای افزايش امکانات نيروهای انقلابی است- اين نظريه مايل است مبارزه را در حد امکانات بسيار حقيری که دشمن قادر به کنترل آن نيست محدود سازد- يعنی تجمع ساده عناصری که هيچگونه کميت چشمگيری ندارند - در حقيقت به زحمت از تعداد انگشتان تجاوز میکند
"لحظه مناسب" يا "شرايط مطلوب" در اين تئوری مفاهيمی متافيزيکی هستند که بیآنکه هيچ چيز را توضيح دهند به خدمت گرفته شدهاند تا بر روی ضهفهای آشکار آن موقتاً پرده کشند,به خدمت گرفته شدهاند تا بين تلقی و تحليل انتزاعی اين تئوری و واقعيت رابطهای برقرار کنند- اما اگر حلقه اين ارتباط چيزی متافيزيکی است-پس بیشک اين رابطه هرگز واقعی و ارگانيک نخواهد بود-اين نيز بسيار طبيعی است که تئوریای که از واقعيت عينی اخذ نشده باشد- طبعاً نمیتواند هم با واقعيت عينی رابطهای درست برقرار کند. نظريهای که میکوشد برای نشان دادن صحت و واقعبينی خويش مطلقاً از امکانات حقير موجود پا فراتر نگذارد, عملاً به دامان يک سوبژکتيويسم آشکار میغلطد. او که به آينده میانديشد ولی هيچ وسيلهای برای رسيدن به آن را در اختيار ندارد, متافيزيک "لحظه مناسب" را به کمک میطلبد و از آن برای رسيدن به آينده پلی میسازد... پس اين فرمول در خدمت چه چيز قرار میگيرد؟ در خدمت اپورتونيستی که ترس فلجکننده خود را از دشمن با امکانناپذير دانستن تجزيهی او, سلطه او توجيه میکند. وظائف انقلابی خود را به مرزی محدود میسازد که از هر گونه درگيری با پليس اجتناب شود و رشد مبارزه را به جبری متافيزيکی و نتيجتاً موهوم وامیگذارد.(پویان)
"لحظه مناسب" يا "شرايط مطلوب" در اين تئوری مفاهيمی متافيزيکی هستند که بیآنکه هيچ چيز را توضيح دهند به خدمت گرفته شدهاند تا بر روی ضهفهای آشکار آن موقتاً پرده کشند,به خدمت گرفته شدهاند تا بين تلقی و تحليل انتزاعی اين تئوری و واقعيت رابطهای برقرار کنند- اما اگر حلقه اين ارتباط چيزی متافيزيکی است-پس بیشک اين رابطه هرگز واقعی و ارگانيک نخواهد بود-اين نيز بسيار طبيعی است که تئوریای که از واقعيت عينی اخذ نشده باشد- طبعاً نمیتواند هم با واقعيت عينی رابطهای درست برقرار کند. نظريهای که میکوشد برای نشان دادن صحت و واقعبينی خويش مطلقاً از امکانات حقير موجود پا فراتر نگذارد, عملاً به دامان يک سوبژکتيويسم آشکار میغلطد. او که به آينده میانديشد ولی هيچ وسيلهای برای رسيدن به آن را در اختيار ندارد, متافيزيک "لحظه مناسب" را به کمک میطلبد و از آن برای رسيدن به آينده پلی میسازد... پس اين فرمول در خدمت چه چيز قرار میگيرد؟ در خدمت اپورتونيستی که ترس فلجکننده خود را از دشمن با امکانناپذير دانستن تجزيهی او, سلطه او توجيه میکند. وظائف انقلابی خود را به مرزی محدود میسازد که از هر گونه درگيری با پليس اجتناب شود و رشد مبارزه را به جبری متافيزيکی و نتيجتاً موهوم وامیگذارد.(پویان)
ماشین سرکوب:
- دشمن برای رفتار خود معيارهای کاملاً مشخصی دارد. او میگويد: "با من کنار بياييد تا باقی بمانيد، سلطه من را بپذيريد تا از يورش مرگبار من در امان باشيد". هر کانون فعاليت که به اين تسليم بلاشرط گردن نگذارد - حوزه عملش هر چه میخواهد باشد - يک کانون خطر محسوب میشود، و اگر نتواند بقای خود را بر دشمن تحميل کند کاری جز اين ندارد که در انتظار حمله نابودکننده بنشيند. هيچ چيز برای دشمن خوشحالکنندهتر از اين نيست که ما قربانی بیآزاری باشيم. به هر کسی که در سنگر مانده است شليک میکند، يا بايد به هر ضربه با ضربهای پاسخ داد يا از سنگر بيرون آمد و پرچم برافراشت. هيچ مرگی بيش از در سنگر ماندن و شليک نکردن زودرس نيست.(پویان)
رهبری و جنبش:
- رهبریها هیچگاه نتوانستند در حالی که تودهها آماده بودند آنها را در مقیاس وسیع به مبارزه بکشانند، در اثر رهبریهای غلط، تودهها را دچار شکست کردند. مجموعهی این شرائط، یک نوع سکون، سرخوردگی، یأس و تسلیم ایجاد کرده است، آن چه رژی دبره "انبوه کهنسال ترس و خفت" مینامد.(مسعود احمد زاده)
راه ما کدام است؟
- امروز به انتظار جنبش تودهای خودبهخودی وسیع نشستن و آن وقت آن را هدایتکردن بدونآنکه دست به عمل انقلابی زده شود، بدونآنکه بکوشیم شرائط ذهنی را در جریان خود عمل انقلابی به کمال فراهم کنیم، درست به منزلهی دنبالهروی از جنبش خودبهخودی است... اما اینک باید گفت که عدم وجود جنبشهای خودبهخودی، نه ناشی از رشد ناکافی تضادها بلکه ناشی از سرکوبی مداوم پلیس و بیعملی پیشرو است. وجود سازمان انقلابی وسیع را به وجود جنبشهای تودهای وسیع تعلیق کردن، در چنین شرائطی، تعلیق به محال است. البته بدونآنکه نقش خود پیشآهنگ در بهوجودآوردن چنین جنبشهائی در نظر گرفته شود و اگر به نحوی جدی این مسئله را در نظر نگیریم که با اتخاذ چه شیوههائی از مبارزه، میتوان علیرغم دشواری شرائط کار، علیرغم سرکوب و خفقان، علیرغم جدائی عظیمی که میان پیشرو و توده وجود دارد، پیشرو واقعی انقلاب را، سازمانی از انقلابیون را به وجود آورد که بتواند واقعاً و عملاً راه مبارزه را به تودهها نشان دهد و جریان مبارزه را از بنبست خارج کند و اگر شرائط ایجاد چنین سازمانی را رشد ناکافی تضادها بدانیم، آنگاه ما با آن اپورتونیستهائی که دنبالهرو سیر عادی وقایع بودند، فرقی نداریم(مسعود احمد زاده)
تو نمردهای، نه
در ياد خلق نامت پابرجاست
کاش میديدی که طوفان شکوفه داده است
و ياران ناشناختهات که بسيارند
برخاستهاند
در ياد خلق نامت پابرجاست
کاش میديدی که طوفان شکوفه داده است
و ياران ناشناختهات که بسيارند
برخاستهاند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر