۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

گشادترین کلاه انتخابات سال 88 فقط بر سر خامنه ای رفته است


بعید میدانم کسی در کودکی این شوخی را انجام نداده باشد؛ دو انگشتمان را بشکل شاخ گاو پشت سر دوستانمان میگرفتیم و بقیه به خنده می افتادند و تنها کسی که فقط به خنده دیگران میخندید ولی نمی دانست چرا, همان قربانی بود. بازی ساده ولی با مفهوم ست و بنظرم  تقریبا اکثریت مردم هر سه موقعیت را تجربه کرده اند.موقعیت ریشخند کننده , موقعیت ریشخند شده و بی طرفها که چون خودشان ریشخند نشده اند و شاهد ماجرا هستند به قربانی میخندند . در این حالت بسیاری از قربانیان عکس و فیلم هم دارند!.

آقای خامنه ای در خطبه های نماز جمعه اخیراز کلاهی که به سر شکست خوردگان انتخابات سال 88 رفته با ریشخند صحبت کرده و تلویحا «جریان انحرافی» را تهدید کرده که مراقب باشند همان کلاه بر سر ایشان نرود. رسم این بازی این است که قربانی را تا پیش از اینکه خودش به ماجرا پی ببرد مطلع نکنی تا دوستان هرچه بیشتر بتوانند به ریش او بخندند, اما بنظر میاید آقای خامنه ای بعد از گذشت دو سال و نیم مایل نیست حقیقت امر را باور کند و هر چه میگذرد جرئت و شهامتشان برای اینکه نگاهی به پشت سر بیاندازند یا چهره خود را با کلاهی بسیار گشاد بر سر, در هزاران آئینه خرد و بزرگ همچون آقای نوریزاد به دقت بنگرد, هر دم کمتر و کمتر میشود.
در اینجا رسم این بازی را زیرپا گذشته و باچند دلیل بدیهی و بسیار ساده ثابت میکنم که بزرگترین کلاه انتخابات سال 88 فقط و فقط به سر آقای خامنه ای رفته است و نهایتا دلایلم را جهت افشای پیش از موقع بیان خواهم کرد!.

1- آقای خامنه ای و آزادیخواهان نسلهای بعد ازانقلاب:
اینکه روی نسل  بعد از انقلاب تاکید میکنم از اینجهت است که اینجانب بعنوان یک نفر از همین نسلها که تا مدتها بعد از رفراندم  کذائی بدلیل نرسیدن بسن قانونی قادر به شرکت در هیچ انتخاباتی نبودم, برخلاف اقای خامنه ای با چشم باز و مطالعه کافی, حقیقت را میپذیرم که روحانیون در جریان انقلاب 57 کلاه گشادی بسر پدران و بزرگترهای ما گذاشتند. البته همین مطالعات اسنادی باز اثبات میکند که آقای خامنه ای نقش چندانی در انقلاب و استقرار حکومت اسلامی نداشت و کلاهبرداران اصلی امام مقوائی و امثال آقای رفسنجانی بوده اند و نقش ایشان در حد چند صباحی تحمل زندان شاه بوده که بعدها اثبات شد که اصلا بخاطر آزادی و آزادیخواهی و میهن دوستی یا حتی تبلیغ و عزت دین اسلام نبوده است. ظاهرا فقط حسادت به موقعیت ممتاز شاه انگیزه اصلی ایشان برای مبارزه بوده است.

اما در جریان انتخابات 88 خامنه ای سرما کلاه گذاشت یا سرایشان بود که صاحب کلاه گشادی شد؟
شناسنامه ها ثابت میکند که ما مدتها پیش از دوم خرداد میدانستیم که در حکومت اسلامی به هیچ نوع دموکراسی و مردم سالاری نمی توان امید داشت و تنها را رسیدن به دموکراسی از طریق رفراندم و نوشتن قانون اساسی طراز نوین بر اساس  موازین حقوق بشر و جدائی دین از سیاست است. در شناسنامه امثال من فقط سه مهر دیده میشود: انتخابات ریاست جمهوری 76,مجلس ششم و نهایتا انتخابات ریاست جمهوری سال88, یعنی همان سه انتخاباتی که پشت دیکتاتور را بخاک مالید. البته ما بعید میدانستیم که ازاین اصلاحطلبی بتوان به دموکراسی , حقوق بشر و جدائی دین از سیاست رسید. اما مردم چی؟ گاهی باید در کنار مردم تجربه کرد, اگر نیازموده بگوئیم نمی شود حتما غرض ورزیده ایم. پس اگر به موضوع کلاه گشاد بازگردیم. شرکت ما که در آنزمان به «جماعت خاموش» شهره بودیم در انتخابات سال 76 و بزیر کشیدن کاندیدای رسمی دیکتاتور یعنی آقای ناطق نوری واستفاده حداکثری از دوره نیم بند آزادی مطبوعات در ان دوره و روکردن دست ایشان بعنوان رهبر یک اقلیت زیر 10 درصد و حامی  قتلهای زنجیره ای بر طبق آمار و مدارک رسمی دولت اصلاحات کلاه گشادی بود که بر سر دیکتاتور رفت.

اما در انتخابات خرداد سال 88 چه می توانستیم بکنیم؟ باز هم تحریم؟ آنهم با اینهمه خطراتی که دولت فرومایه و رئیس دولت دست نشانده به این مملکت تحمیل کرده بود؟ پس تصمیم گرفتیم در انتخابات یک بازی دو سر برد را شروع کنیم. در برنده بودن ما که هیچ شکی نبود. ما همان جماعت خاموش  بیست میلیونی اصلاحات بودیم که نسل جدیدی هم به ما افزوده شده بود. دولت دست نشانده هم که بجز مصیبت بیشتر و خطر جنگ و ده ها زندانی سیاسی ارمغانی برای این مملکت نداشت و هیچ دلیلی برای جذب جماعت خاموش نداشت. پس یا دم و دستگاه دیکتاتوری, برنده بودن میرحسین را میپذیرفت و شراز سر این مملکت تا مدتی دفع میشد یا همانگونه که واقعیت پیدا کرد, با تقلب 15 میلیونی با جنبش سبز در خیابانها روبرو میشدند. در جریان جنبش سبز میلیونها ایرانی آشکارا دیدند و فهمیدند که این حکومت اصلاح پذیرنیست, که میشود بر ضد دیکتاتوری در خیابان شعار داد و هویت سبز خود را داشت. جمهوری ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه و رفراندم در همین خیابانهای پایتخت فریاد زده شد. چه کسی باور میکرد؟هر کس در میان یاران دیکتاتور که یک جو شرف داشت به مردم افزوده شد. 
نخست وزیر زمان جنگ را که برای اصلاح امور بهم ریخته حکومت اسلامی به صحنه آمده بود تبدیل کردند به رهبر اپوزسیون, آنهم میرحسینی که خود را اصول گرا میدانست و با اصلاحات اقتصادی (ونه سیاسی)خود میتوانست  10 سال به عمر حکومت بیافزاید و خطر جنگ و بحرانهای خارجی را  از سر مملکت دور کند.مریدان سابق مثل نوریزاد تبدیل شدند به بزرگترین منتقد, مشروعیت حکومت در جریان کشتار و جنایات کهریزک از دست رفت و مردم فهمیدند که مقصود رهبری از دین و سیاست چیزی بجز غارت سرمایه های ملی نیست. آیا زرنگی و عرضه حکومت در بزندان انداختن آزادیخواهان و رهبران سبز ثابت میشود؟اینکه نسرین ستوده اجازه ندارد فرزندان خردسالش راببیند؟به اینکه ندا و سهراب را در خیابان به قتل رساندند و جنازه فرزاد را به مادرش تحویل ندادند افتخار میکنند؟اینکه شیخ کروبی و میرحسین و زهرا رهنورد را در سن هفتاد, هشتاد سالگی به بند کشیده اند افتخار میکنند؟ از این افتخارات پیشکسوتان اینان هم همچون صدام و قذافی و حسنی مبارک زیاد داشته اند و نتیجه عبرت آموزش را هم چشیده اند. حالا هر کسی شهامت نگریستن  به حقیقت دارد,خود قضاوت کند کلاه گشاد بر سر دیکتاتور رفت یا ما؟

2- آقای خامنه ای و احمدی نژاد:
در اینکه در انتخابات 88 و حتی در انتخابات پیش تر یعنی سال 84 احمدی نژاد کلاه بسیار بسیار گشادی بر سر خامنه ای گذاشت احدالناسی در این مملکت شک ندارد. همینجا اعتراف میکنم که کلاهی که ما سر خامنه ای گذاشتیم  به گشادی کلاه احمدی نژاد نبود!. البته در نظر بگیرید که ما بجز قلم هیچ نداریم. اما این از استعداد شگرف باند احمدی نژاد در سوءاستفاده ابزاری و ریشخند کردن رهبری چیزی کم نمی کند. فقط باید اشاره کرد که در تقلب انتخاباتی سال 88 ما اصلا با خامنه ای هیچ کاری نداشتیم و هدف اصلی برکناری دولت احمدی نژاد بود. اصلا باورمان نمیشد به این سرعت شعار جمهوری ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه  و رفراندم را در خیابانها بدهیم. اما باند حسابگر و برنامه دار احمدی نژاد به آهستگی خود را از نوک تیز حملات بیرون کشید و خامنه ای را بعنوان عامل اصلی تقلب و همه جنایات انجام شده بوسط انداخت. شعار سرنگونی دولت کودتا همزمان با بهار عربی به شعار مبارک,بن علی, نوبت سید علی تیدیل شد. احمدی نژاد راه خود را میرفت, با تکیه به درامد سرشار نفت و تضعیف خامنه ای یارگیری خود را دنبال میکرد و مافیای باند خود را استحکام بخشید. هیچ رئیس دولتی تاکنون به اندازه احمدی نژاد قدرت  رهبری را به چالش نکشیده است باید اعتراف کرد که کلاه گشادی بر سر خامنه ای گذاشته شد.

3- اما برای دیکتاتور در این قضیه زرنگ بازی و کلاه گذاشتن هنوز روزنه ای در گذرگاه تاریخ میتوان یافت!. ایشان قطعا در کلاه گذاشتن بر سر هاشمی رفسنجانی موفق عمل کرده. آنموقع که با هزار دوز و کلک به رهبری نظام رسید و سپس با سفت کردن جای پا و فروختن دوست دیرینه نظرش به احمدی نژاد نزدیکتر شد. البته در این جا هم حرف و حدیث بسیار است.

4- اما آنچه باعث مطرح شدن و اهمیت دادن به این موضوع ظاهرا پیش پا افتاده شد, خطری ست که از چنین توهمی کل ایران را تهدید میکند. به نظر میاید در بحثهای پا منقلی رهبری با مشاورانی همچون طائب و نقدی و برادران لاریجانی, برای ایشان یقین حاصل شده که سر همه را تا کنون کلاه گذاشته! واز همه زرنگتر است!. اگر به بقیه سخنان ایشان در خطبه های نماز جمعه دقت کنیم. بسادگی متوجه خواهیم شد که ایشان  کاملا باور کرده که کل جهان از روسیه و چین گرفته تا امریکا را دارد بازی میدهد و بر سر انگشت خود میچرخاند. احتمالا پای منقل طرح های برژینسکی را مثلا طائب خنثی میکند! محسن رضائی هم در جنگ با امریکا قرار است از مقام ولایت همچون ناموسش دفاع کند. خطر در همین جاست. قمار برسر جان و هستی مردم در فضای مه آلود وپر از دود.

هیچ نظری موجود نیست: