۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

من هنوز زنده ام و انسانم .من ایرانیم و اینجا ایران من است


اگر میتوانستم در فراخوان 22 خرداد شرکت نکنم , در اینصورت خیلی کارهای دیگر هم هست که می توانستم انجام دهم , مثلا می توانم یارانم را درخطرناکترین شرایط تنها رها کنم و خود خطر نکنم, میتوانم با نگاهی بی تفاوت به چهره سهراب و فرزاد و محمد ...نگاه کنم و هیچ اشکی نریزم. می توانم در حالیکه شام میخورم فیلم کشته شدن ندا را تماشا کنم و لبخندی از روی احساس امنیت بزنم. میتوانم فریادهای مادر سهراب و و چهره مادر فرزاد را در حالی که قاب عکس فرزندش را بدست گرفته فراموش کنم و تا صبح و صدها صبح دیگر آسوده بخوابم. میتوانم از ته دل بخندم بدون اینکه پس زمینه ای از غم یاران دربند در دلم نهفته باشد . میتوانستم بخود بگویم بمن چه مربوطه که مهندس طبرزدی وشیوا و احمد وبهاره و مجید ...در زندان و زیرشکنجه اوباش  گرفتار هستند . خودشان اینطور خواسته اند و از اینکه من اینهمه زرنگم به خود ببالم .در آن صورت  به من هیچ ربطی نداشت که نسرین ستوده فرزند خردسالش را نمیبیند . منصور اسانلو خانواده اش را به اندازه ما دوست دارد ولی بخاطر چیزی  بنام شرف و میهن و رنج دیگران سالهاست که از عزیزانش دست کشیده است. 
شرف, میهن , آزادی و احساس  همدردی با رنج ودرد دیگران و یاران  چه واژه های مضحکی می توانست باشد اگر من در بتوانم در فراخوان 22 خرداد و هر روز دیگر که فرصتی ست برای اعتراض  شرکت نکنم و فریاد نزنم که:

 " آی حرومزادها من هنوز زنده ام وانسانم. من ایرانیم و اینجا ایران من است"

نه من نمی توانم آنگونه باشم من 22 خرداد خواهم رفت  و همه روزهای دیگر را و فریاد سبزآزادگی و انسانیت را سر خواهم داد. یاران من تنها نخواهند ماند چرا که من هستم و من نیز تنها نخواهم بود چرا که یاران من هستند . نسرین ستوده و بقیه یاران دربند صدای ما را از پشت میله ها و سلولها خواهند شنید. مادر فرزاد و سهراب و دهها مادر و پدر داغدیده آرام خواهند گرفت. دریاچه ارومیه را نجات خواهیم داد چرا که باران خواهد آمد و رودخانه ها هم با شنیدن فریاد  ما طغیان خواهند کرد. نخواهیم گذاشت  حکومت جهل و دروغ و تقلب و مرگ و وحشت  بر سرزمین پاکی و راستی و جوانمردی دوام یابد . سرزمین کوروش  و بابک و سهراب و ندا و فرزادها را از خلیفه ستمکار و ضحاک ماردوش پس خواهیم گرفت. چرخها را به حرکت در خواهیم آورد ودر این سرزمین  گرسنه ای باقی نخواهد ماند...


هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزدِ گورکن
                از بهای آزادیِ آدمی
                                        افزون باشد.

جُستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پی‌افکندن 

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم

احمد شاملو.

هیچ نظری موجود نیست: