۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

بیست و پنجم خرداد: مردم حق داشتند به چنین اپوزیسیونی اعتماد نکنند


بعد از حماسه 25 بهمن 89 و حصر رهبران سبز, رفته رفته مردم ایران نه تنها نشان های لیاقت و شجاعت و غیرت و تمدن که پیش از این در راهپیمائی های مختلف از 25 خرداد 88  تا قدس و عاشورا و..به سینه آویزان کرده بودند از دست دادند, بلکه متهم شدند که برازنده صفاتی  از قبیل بی غیرت و بزدل و خودخواه ومنفعت طلب و توسری خور, استبداد زده ,بی فرهنگ...و بسیاری صفات ناپسند وحتی فحش های رکیک دیگر نیز هستند.
 بخش مهمی از اپوزیسیون مدعی و روشنفکران خارج نشین که از همان روز 25 خرداد بشدت غافلگیر شده بودند, بعد از مشاهده تداوم راهپیمائی ها, شروع به «استاندارد» کردن یا  تئوریزه کردن جنبش سبز در قالب های ذهنی خود کردند. نقد های بیرحمانه رهبران سبز توسط این جماعت,بدون توجه به شرایط و محدودیتها,  در مورد «کند کردن» حرکت توفنده جنبش, آرزوی بازگشت به «دوران طلائی امام» و «بازگشت به قانون اساسی», هنوز هم در فضای مجازی قابل مشاهده است. 

گاهی براستی تحت تاثیر قرار میگرفتیم و باورمان میشد که اگر این جماعت رهبری جنبش را در دست داشتند چه ها که نمیکردند! تا این که روز موعود رسید. رهبران سبز  با پیوند زدن جنبش سبز ایران به انقلابهای عرب و مبارزه آشکار بر علیه دیکتاتور, با فراخوان 25 بهمن  به اسارت گرفته شدند , مانع برداشته شده وراه برای شکوفائی این استعدادهای درخشان  کاملا هموارشده بود. جنبش در اوج قدرت و توانائی از فردای 25 بهمن 89 تحویل ایشان شد. در سومین سالگرد 25 خرداد فرصت مناسبی است تا به یک جمعبندی در مورد دستاوردهای اپوزیسیون بعد از رهبران سبز بنشینیم:

1- شورای هماهنگی راه سبزامید:
شورای هماهنگی راه سبز امید با حضور مشاوران ارشد میرحسین و شیخ کروبی از فردای 25 بهمن پا به عرصه رهبری جنبش گذاشت. چنین مطرح شد که اقایان مجتبی واحدی و اردشیر امیر ارجمند در واقع برگزیدگان رهبران جنبش برای هدایت جنبش در چنین روزهای بحرانی.هستند. بی تردید واکنشها از سوی مردم در ابتدا مثبت و از روی اعتماد بود.  فرصت مناسبی بود که بابکارگیری کمی تدبیر و خرد و دعوت از خوشنامان اپوزسیون در خارج از کشور از هر فکر و سلیقه , سنگ بنای  شورای رهبری و ملی ایرانیان با حضور نمایندگان اقوام و احزاب شکل گیرد و بدون موانع و محدودیتهائی که رهبران سبز در داخل ایران با آن روبرو بودند جهش بزرگی در هدایت و راهبری جنبش پدیدار گردد. اما دریغ ... دریغ از سرسوزنی عقل و تدبیر. دریغ از یک جو از خود گذشتگی . صد افسوس... از اینهمه انحصارطلبی و خودبزرگ بینی... حاصل کار شورای هماهنگی راه سبز امید چه بود؟ کاشتن تخم اختلاف و نفاق و بدبینی در جنبش, فرستادن هزاران تن از فعالترین جوانان جنبش به اسارتگاه های رژیم با فراخوانهای توخالی و غیرمسئولانه تحت عنوان سه شنبه های اعتراض که خود تبدیل به یکی از مهمترین عوامل رکود جنبش گردید. جنبش هرگز نتوانست بعد  از این فراخوانها دوباره قد علم نماید. تقلیل و خوار کردن جنبش با پرپائی راهپیمائی های سکوت. از بین بردن اعتماد بنفس و امید در مردم. و این آخری توهین آشکار به جنبش با فراخوان قدم زدن در پارک. در خوشبینانه ترین حالت باید گفت  مردم با مشتی موجود فناتیک و بی مصرف  طرفند

2- اصلاح طلبهای حکومتی:
این جماعت که اصلا اپوزیسیون محسوب نمی شوند. خودشان هم بارها و بارها فرموده اند که هدفشان حفظ نظام ولایت فقیه و حکومت دینی است. میخواهند کمی فشار را از روی مردم بردارند تا ناگهان مثل دیگ زود پزی که سوپاپش از کار افتاده  با انفجار خود باعث مخدوش شدن چهره  اسلام ومکدر شدن خاطر ولی امر مسلمین جهان نشوند

3- اپوزسیون سی و چند ساله:
از اینان که هر چه بگوئیم زیاد گفته ایم. بگذار در پشت صدا و سیمای  و تریبونهای خود 60 سال دیگر نیز اپوزیسیون باقی بمانند. 

4- شاهزاده رضا پهلوی:
بنظر میرسد جناب رضا پهلوی این سلطنت طلب دمکرات, بعنوان بخشی از اپوزیسیون خارج کشور از دیگران معقول تر عمل میکند. از اتحاد اپوزیسیون گفتگو میکند, به لاهه میرود , در حد توان اقدامات عملی و قانونی بر علیه رژیم انجام میدهد, سنجیده سخن میگوید طوری که به دل میشنید!. به رای مردم معتقد است و مدعی ست به  ارای مردم هرچه باشد احترام خواهد گذاشت. اما سوالی که ذهن مرا آسوده نمیگذاردو مانع اعتمادم به ایشان میگردد این است که :
فرض کنیم به رای مردم کاملا احترام گذاشتیم. در فضائی دموکراتیک و با رعایت تمام استانداردهای پذیرفته شده بین المللی رای گیری کردیم و مردم بدلیل  نادانی یا فراموشی تاریخی رای دادند که ما (یا شما) میتوانیم مادام العمر و نسل اندر نسل بر گرده شان سوار شویم و سواری بگیریم. فرض کنیم مردم در آزادی کامل فقط بدلیل نادانی بپذیرند که انسانهائی با امتیازات وِیژه وجود دارند که از بقیه برترند و باید به آنها بیشتر رسیدگی کرد. ایا وظیفه ما بعنوان روشنفکران جامعه این نیست که اساسا درمورد خطرات چنین گزینه هائی  از ابتدا به مردم هشدار دهیم. ایا اگر مردم با رای و انتخاب خود به ما سواری دهند  ما کاملا بی تقصیریم و مشکلی متوجه ما نیست؟ آیا میتوان به چنین افرادی با چنین طرزفکری اعتماد کرد؟

5- چپ ها و حامیان پرولتاریا:
از امثال اشرف دهقان که هنوز نگران «امپریالیسم امریکا و سگهای زنجیری اش» است بگذریم وبه چپ های مدرن و امروزی تر برسیم . باید پرسید ایا جنبش چپ ایران با قریب  صد سال سابقه مبارزه و داشتن پشتوانه در میان اقوام ایران مثل کردها(احزاب کرد) و اذربایجان و ترکمن صحرا و...(این مدعیان راه کارگر) نمی باید امروز پایه گذار یک جبهه متحد برای آزادی ایران باشند؟
جنبش چپ ایران که تجربه موفق ترین نوع سازماندهی و تشکیلات را در سخترین شرایط , درکوله بار مبارزات خود دارد,کی و کجا و چگونه  میخواهد تجربه و آزموده های خود را در اختیار مردم قرار دهد؟ 
کجا هستند آن «فدائیان خلق» که بخاطر پخش چند اعلامیه در میان مردم از جان خود میگذشتند؟ کجا رفتند آن «آفتابکاران» سختکوش و فداکار با آن تشکیلات و سازماندهی آهنین؟چپ های ایران انگار بعد از ضربات دهه 60 دیگر اراده ای برای بپا خواستن ندارند. چپ های ایران در این سه سال که از آغاز جنبش سبز میگذرد حقیقتا کجا بودند و چه میکردند؟

6- روشنفکران افسرده حال:
بعد از رکود جنبش سبز بدلیل نبود رهبری قابل اعتماد زمینه مساعد شد برای رشد قارچ گونه انواع و اقسام روشنفکران افسرده حالی که بخوبی قادر بودند دلایل رکود جنبش را از دل تاریخ و فرهنگ ایران زمین بیرون بکشند  معلوم کنند که تاریخ و فرهنگ ما چیزی نیست بجز پلشتی و تباهی و مردمی که هیچ خوبی در وجودشان نمی توان یافت, همین حکومت هم بسرشان زیاد است. فهمیدیم که کلیه شاعران ما از مولانا گرفته تا حافظ و سعدی چیزی بجز «شاهد بازی» و مست و لول درمیخانه ها گشتن در چنته نداشته اند. که در منشور کوروش و گذشته ایران اگر هم چیزی برای افتخار بتوان کشف کرد دورتر از آن هست که تاثیری برحال ما داشته باشند. معلوم شد که حتی نژاد ما همان چیزی نیست که گمان میکردیم. بی تفاوتی و بی غیرتی و عافیت اندیشی وجه غالب خصوصیات ماست. ما مردمی هستیم مطلق گرا. مذهب و خرافات از ابتدا در خونمان بوده است. با همه  اشغال گران بموقع خود کنار آمده و در خدمتشان قرار گرفته ایم(قبلا به همین موضوع افتخار میکردیم تحت عنوان اینکه اشغالگران در فرهنگ ایرانیان حل میشدند) برای عربها دستور زبان نوشته ایم . به مغولها خوشخدمتی کرده ایم و...بدین ترتیب مردمی که در میانه میدان تنها به حال خود واگذاشته شدند ,از درون نیز با تحقیر روشنفکران خودشان روبرو گشتند. براستی این مردم برای چه ارزش والائی باید سرنوشت خود را در دست میگرفتند به خیابان میامدند و کشته میشدند, اگر لیاقتشان چیزی بیشتر از این نبود؟

نتیجه:
 نتیجه همین است که مردم ما با وجود چنین اپوزیسیونی و چنین روشنفکرانی بسیار باشعور و عاقل بودند که با طناب پوسیده ایشان به ته چاه سقوط نکردند و برای فرارسیدن فرصت مناسب صبر پیشه کردند. واقعا اینهمه پختگی سیاسی و شناختی که مردم از میزان قابلیتها و توانمندی اپوزیسیون از خود نشان دادند جای شگفتی دارد و حاصل سی و چند سال دست و پنجه نرم کردن با حکومت فقها و درس آموختن از تاریخ وبیاد آوردن کلاه گشادی ست که توسط اپوزسیون و روشنفکران در زمان انقلاب 57 بر سرشان رفت.
ما بسرزمین خود به مردم خود به فرهنگ و تاریخ خود عشق میورزیم, جنبش سبز ما حاصل همه زیبائی های تاریخ و فرهنگ ماست. جنبش سبز گرچه در خیابان ها نیست زنده خواهد ماند تا هنگامی که در ذهن ما زنده  است. مسلما چنین مردمی رهبران آینده را در درون خانه هایشان در خاک سرزمینشان پرورش خواهند داد.  رهبرانی از جنس  اسیرانشان در زندانها همچون نسرین  و نرگس و بهاره,مجید و منصور. مردان و شیرزنانی از جنس تاریخشان, همچون ندا و سهراب و فرزاد , رهبرانی مدرن,فداکار وبا سواد. سبزجامگانی عاشق سرزمینشان سرانجام به این حکومت دینی و تباهی پایان خواهند داد

۲ نظر:

Green Voice گفت...

از این نگاه واقع گرایانه و به جد عادلانه ی شما بسیار سپاسگزارم. بی شک مردم ایران بعد از این همه فراز و نشیب ها به خوبی در یافته اند که در حال حاضر آلترناتیوی قوی و جایگزین که ایران را از چاله به چاه نیاندازد هنوز خود نمایی نمی کند.
از حال و احوال و اوضاع سیاسی امروز بر می آید که در آینده نه چندان دور بیشتر از پهلوی خواهیم شنید. کاملاّ با نوشته ای که در آن باره داشتید موافقم و امیدوارم تنها نقطه ضعفشان (که اتفاقاً کم هم کوچک نیست) یعنی دل سپردگی به نژاد برتر خانوادگیشان را از سر بیرون کنند.

مصطفی زینی وند گفت...

از بهترین نقد هایی بود که تا به حال خوندم خرمدین عزیز...
کاملا باهات موافقم...