جمله معروف «من یک
اصول گرای اصلاح طلب هستم» معرف هویت متفاوت میرحسین موسوی در بازی انتخابات بود.
متفاوت نسبت به اصلاح طلبان نابی که بعد ازانصراف سید محمد خاتمی نهایتا میان دو
شاخه میر و شیخ حلقه زدند. بازی انتخابات با شروع مناظره ها چنان به جامعه زنده,نگران آینده و مترصد فرصت, گرما بخشید, که «جماعت میلیونی خاموش» این اتشفشان نهفته در بستر
اقیانوس را نیز بوجد در آورد. آتشفشان دهان گشود, اژدهای انقلاب بار دیگر دیگر
بیدار شده بود.
جامعه چنان پر تلاطم
و پر تب و تاب بود که احمد زید ابادی یکی از تحلیلگران و حامیان سرشناس کمپین مهدی
کروبی در واپسین روزهای انتخابات به شیخ نصیحت کرد که با توجه اینکه شکست کاندیدای
اصولگرایان یعنی محمود احمدی نژاد امری مسلم و پیروزی میرحسین موسوی قطعی بنظر
میرسد, صلاح کار در این است که وی به میرحسین نیزبپردازد, شاید بتوان بازی
انتخابات را بدور دوم کشید. که البته منظور ایشان رقابت میان شیخ و میرحسین در دور
دوم بود. نوک تیز پیکان حمله به میرحسین, طبق پیشنهاد احمد زید آبادی دست گذاشتن
بر «نقطه ضعف» یا بهتر بگوئیم «نقطه ابهام» میرحسین یعنی درآمیختن واژه های ظاهرا
متناقض «اصول گرا و اصلاح طلب» با هم بود. پاسخ میرحسین به چنین چالشی در مناظره
با شیخ چنین بود: این یعنی اصلاح طلبی که برای منحرف نشدن از مسیر هردم به «اصول
اولیه انقلاب» باز میگردد و پایبند است.
بیگمان خود میرحسین
هم در آنزمان پیشبینی نمیکرد که این بازگشت به «اصول انقلاب» چه پیامدهای شگفت
انگیزی میتواند در پی داشته باشد و چگونه بجای نشستن بر صندلی ریاست جمهوری نظام
ولایت فقیه, به رهبری جریان انقلاب برگزیده میشود و برای اولین بار «جماعت خاموش»
این نام مستعار «جامعه انقلابی تحول خواه» صاحب رهبر شده و به خروش درمیاید.
جماعت خاموش این
حاملان پیام انقلاب و دگرگونی های اساسی, این اژدهای بی سر خفته در بستر پر جنب و
جوش جامعه تب زده ایران. این جماعتی که درصدی از نسل پیشین ایشان یا در خاوران
خفته اند یا در دهه شصت به دار اویخته شدند یا از وطن گریخته اند, برای اولین بار
در انتخابات دوم خرداد هفتاد و شش پا به عرصه مجادلات سیاسی حاکمان گذاشت. خیل عظیم
ومیلیونی جماعتی که «نه به کلیت حکومت اسلامی» را با ترفند رای به خاتمی فریاد
کرد. مشارکت در صندوق های رای با خواست تغییرات بنیادی پوسته ای بود برای پنهان سازی و ایجاد
مصونیت نیروی انقلابی. پارادوکس رویکرد و مطالبات انقلابی با روکش اصلاحگری! راه اجتناب ناپذیر
انقلاب,اقتضای زمان بود.
برخلاف نظریات ساموئل
هانتینگتون اینبار این راه انقلاب بود که بسیار پیچیده و دشوارتر از اصلاحگری می
نمود.این انقلابیون بودند که میبایست از یک سو با نظام توتالیتر حاکم دربیافتند و
از سوی دیگر با چراغ خاموش وارد عرصه مجادلات پیچیده سیاسی قانونی شده و با
استفاده از ظرفیت های اصلاح گری حکومتی, به ترک خوردن و فروپاشیدن پایه های نظام
تا حد امکان یاری رسانند(آرزوی تغییرات بنیادی از راه اصلاحات اساسی عمیق) . دستاوردهای انقلابیون در دوره اصلاحات بیشمار بود. ضربه
به بخشی از سیستم امنیتی رژیم در بالاترین رده ها بدنبال قتلهای زنجیره ای, افشای
ماهیت رژیم در نزد عامه مردم. فروریختن شبهه مردمی بودن رژیم و نمایش حکومت بعنوان
اقلیتی چند درصدی و مستبد دینی. گسترش فرهنگ جامعه مدنی و سکولاریسم, بالا بردن
سطح مطالبات مردم, انتشار دهها و صدها نوشته در دکه روزنامه فروشیها با استفاده از
تریبون اصلاح طلبان. برپائی تظاهرات خیابانی در هیجدهم تیر ...فقط گوشه ای از
دستاوردهای جماعت خاموش بود.
اما در مقابل, اصلاح
طلبان راه بسیار هموار و بی خطری پیشرو داشتند. دعوت به مشارکت در هر نمایش متقلبانه ای بنام انتخابات و انداختن هر برگه
باطله ای بنام برگه رای در صندوق, بنام دموکراسی واصلاحات و بکام دیکتاتور هم
تاکتیک بود و هم استراتژی!.
در حالی که انقلابیون
یا همان جماعت خاموش فقط خود را مجاز میدیدند در انتخابات قطبی شده همچون دوم
خرداد,مجلس ششم و دور دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی مشارکت ورزند تا هر کجا که می
توانند«نه» را فریاد زنند, اصلاح طلبان راهی بجز مشارکت مادام العمر در هر نمایش
بی معنای سیاسی حکومتی برای خود نمیشناختند.
روکش اصلاحطلبانه
انقلابیون گرچه نوعی مصونیت سیاسی برای ایشان ایجاد کرده بود و از شدت ضربات وارده
تا حدی میکاست . اما خطرات و زیانهائی نیز بهمراه داشت. انقلابیون هیچ امکانی
نداشتند که قدرت مستقل خود را جدای از اصلاح طلبان برخ حاکمیت بکشند. بجز مواردی
معدود همچون آرای علیرضا رجائی در مجلس ششم و تظاهرات هیجدهم تیر,همواره این اصلاح
طلبان بودند که حضور بالای بیست میلیونی جماعت خاموش انقلابی پای صندوق های رای را به حساب خود
مینوشتند. پوچی چنین ادعائی و وزن اجتماعی اصلاحطلبان را میتوان در نتیجه انتخاباتی همچون مجلس هفتم, مجلس هشتم و این آخری یعنی مجلس نهم نشان داد. همان میدان هائی که بعلت تحریم نیروهای انقلابی, اصلاحطلبان از پشتوانه جماعت خاموش محروم بودند.
روکش اصلاحطلبی تنها مورد ابهام نیست. مترادف دانستن «مبارزه بی
خشونت» با «اصلاحطلبی» دروغ شاخدار دیگری ست که بخورد مردم داده اند. ما همگی
خواهان مبارزه بی خشونت تا سرنگونی نظام توتالیتر هستیم. گرچه این امری مقدس و مطلق نیست و همانند گزینه انقلاب تابعی است از امکانات و شرایط موجود و
پارامترهای زیادی که همه انها در اختیار ما نیست و بخش مهمی از آن به رفتار و
قابلیت های رژیم وابسته است.
آیا با رژیم هائی همچون سوریه و کره شمالی میتوان از
طریق مبارزه بی خشونت به نتیجه رسید؟ ایکاش اینگونه بود
جنبش سبز, نیروی
انقلاب:
در بخش قبل تلاش شد نشان داده شود که در ایران سیاست
ورزی در شرایط دشوار فقط بعهده انقلابیون بوده و این انقلابیون بوده اند که
از دوم خرداد هفتاد وشش تحت نام «جماعت خاموش» بار اصلی هدایت نیروهای پیشرو جامعه را
در پیچ و خم های سیاست بدوش کشیده اند, کشته ها و اسیر داده اند, درانتخابات قطبی
شده همچون دوم خرداد 76 و22 خرداد 88, بقصد روشن نگهداشتن و زمینه سازی جنبش
ازادیخواهی مشارکت کرده اند و روز های حماسی عاشورای 88 و بیست وپنج بهمن 89 , روز های بزرگ
و خاص انقلابیون بوده. که میرحسین موسوی رهبرانقلابیون و مطرود اصلاح طلبان است. این
نوشته مدعی ست که نه تنها نمی توان میان
دو گرایش انقلابی و اصلاح طلبی نوسان کرد بلکه اساسا انقلابی بودن یا
اصلاح طلب بودن یک انتخاب نیست, ضرورتی ست که فقط میتوان در آن گام نهاد(همانگونه
که میرحسین این اصول گرائی اصلاح طلب در حوزه «کلمه» درعمل در وادی انقلاب
گام نهاد). در مقابل انها اصلاطلبان به سرکردگی خاتمی نه تنها برخلاف
نظریه هانتینگتون هیچ نیازی به سیاست ورزی انچنان پیچیده ای نداشته اند که برعکس
راه ساده,هموار و «بیخطر» و همراه با مصونیت سیاسی در پیشروی انان قرار
داشته و آن چیزی نیست جز:
مشارکت در هر نمایشی که نامش را
انتخابات گذاشته اند , پرکردن هر کاغذ باطله که نام آن را برگه رای گذاشته
اند, و انداختن ان برگه به هر سطل زباله ای که صندوق رای نامیده اند...انتخاب میان
بدو بدتر سپس روانی و روانی تر و نهایتا زنجیری و زنجیری تر!,به هر قیمت و تحت هرشرایط
با هدف حفظ نظام و استبداد دینی حاکم. و دیگر هیچ!
این سی وچند سالی که
از استقرار استبداد دینی میگذرد چیزی جز
تاریخ خونین انقلابیون و رنج و مرارتهای بیشمار آنان نیست. رنجی تاریخی که ریشه در اعماق دارد. چه بسا شمشیرها
که در غلاف ها ماندند و چه قلم ها که به خون آغشته شدند. سیامک ها و فرزادها رفتند
و حسین رونقی ها آمدند, مردانی و زنانی که در خاوران همچو سرو ایستاده مردند
,گلسرخی ها رفتند و نرگسها و نسرین ها آمدند. پرنده ها رفتند و نقاش ها ماندند,
«نقش پرواز» را هم باید بخاطر سپرد که نقاش نیز همچون پرنده رفتنی ست
مهم نیست که از کجا
می آییم و میخواهیم به کدام سو برویم. سوسیالیست باشیم و دمکرات,جمهوری خواه باشیم
یا مشروطه طلب , فارس باشی و در حسرت تاریخ,بهائی باشی و خون تو حلال, کرد باشی و
برسردار, ترک باشی و با چشمانی اشک بار بر ساحل دریاچه,درحسرت زبان مادر, یا بلوچ
باشی و گرسنه, مادر باشی و بر دل داغ فرزند داشته باشی یا کودک باشی که زیورالات دستان
زیبای مادر دستبندی باشد از زنجیر, یا کارگری باشی با عرق جبین و شرمسار بر سفره
بی نان ...
با نظم هوش ربایی، من/ آوازهای آدمیان را شنیدهام/
در گردش شبانی سنگینی،/ ز اندوههای من سنگینتر/ و آوازهای
آدمیان را یکسر/ من دارم از بر./
یکشب درون قایق دلتنگ/ خواندند آنچنان/ که من هنوز
هیبت دریا را/ در خواب میبینم
در گردش شبانی سنگینی،/ ز اندوههای من سنگینتر/ و آوازهای
آدمیان را یکسر/ من دارم از بر./
یکشب درون قایق دلتنگ/ خواندند آنچنان/ که من هنوز
هیبت دریا را/ در خواب میبینم
هرچه و
هرکجا هستیم باید بدانیم راه نجات را باید از درون این سلطنت فرتوت ناقص الخلقه
دینی بیابیم.
هرچند به اشتباه هرچند ناقص هرچند پر از تقلب و نیرنگ, چنین به نظر میرسد
که 22 خرداد 88 آخرین مشارکت شگفت انگیز مردم در نظام اسلامی با گامهائی
به وسعت ایران درپای صندوق های رای شکل گرفت و هرچند شمرده نشد مردی نقاش دربیست و پنجم خرداد 88 در صدر نشست و با رنگ سبز با قلم خود نقش جنبش
انقلابی را از درون روکش ترک خورده اصلاح, بر میلیونها برگه کوچک رای کشید و این
بود قصه آخرین تلاش ما درانتهای ریسمان پوسیده الهی در دستان فرتوت ولایت که ازهمان
ابتدا چنگ زدن به چنین ریسمانی تاسف آورترین خطای تاریخی یک ملت بود (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُو (آل عمران/**103) همان ریسمان بود که آخرین پرده نمایشنامه مشترک مردم و حکومت فقها را
به بالا کشیده بود,اینچنین به خون مردم رنگین شد و بر زمین افتاد, فریاد جمهوری
ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه نمایش ماهیت واقعی جنبش انقلابی بود که نه در صحنه
نمایش رو حوضی وسیاه بازی اصلاحطلبان حکومتی که درعرصه خیابان به اجرا گذاشته شد. پس
مرد نقاش در سوی مردم ایستاد فرمان انقلاب را در 25 بهمن 89 صادر کرد و اسیر شد میرحسین
هنوز رئیس جمهور ماست. رئیس جمهور جماعت خاموش انقلابی که اینبار نه زیر سایه اصلاح طلبی که باید خطر
کرده سر از خاک بر آورد و با هویت مستقل و
با نام و نشان اشکار, آزادی زندانیان, رئیس جمهور وسرزمینش را با شعار جمهوری
ایرانی فریاد کند
در پر از كشمكش اين زندگي حادثه بار/
(گرچه گويند نه.) هركس تنها ست/
.... / صبح، وقتی که هوا روشن شد / هر
کسی خواهد دانست و بجا خواهد آورد مرا /
که در این پهنه ور آب / به چه ره رقتم
و از بهر چه ام بود عذاب
*همه قطعه شعرها از نیما یوشیج
** مرحوم ایت الله طالقانی خطبه های
نماز جمعه خود را معمولا با این آیه آغاز میکرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر