۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

نامه ای به بهروز جاوید تهرانی: وظیفه ما بود که زودتر درهای قفس را میگشودیم. اما نشد

بهروز عزیز, هفت سال در کنار ما نبودی. حتما در زندان تا حد امکان اخبار را دنبال کرده ای.ما هم به سهم خود با قلبی پر از درد خبرهای دوران اسارت تو را دنبال میکردیم. اما خبر کجا ولمس واقعیتها از نزدیک کجا؟

بنابراین تصمیم گرفتم چیزی بنویسم که به سهم خود و از زاویه نگاه خودم کمکی کرده باشم به درک دوران جدیدی که در آزادیت تجربه خواهی کرد. حتما بارها با خودت گفته ای آیا این هفت سال از بهترین دوران زندگی ات را که به ناحق و با بی انصافی و بیرحمی وصف ناشدنی حاکمان در اسارت گذراندی ارزش آنرا داشته است؟ حتما بارها زندانبانان و بازجویانت در گوش تو خوانده اند که فراموش شده ای و کسی دیگر بیاد تو نیست. 

این نامه را نوشتم از این رو که بدانی بسیاری بودند که حتی یک لحظه فراموشت نکردند. بودند کسانیکه دوران اسارت ظالمانه تو( مخصوصا تو) همچون زخمی نمک پاشیده بر قلبشان بود و هیچگاه تمام و کمال نیاسودند. میدانم که تو نیازی به این حرفها نداری و زندانیان با شرفی چون تو که بسیارند در این مرز و بوم, هر رنجی کشیده اند برای  حفظ شرف خود وهمچون انسان زیستن بوده است و بس.

شاید می نویسم چون خود بدان نیاز دارم که بدانی در دورانی که در حبس بودی بذری که دلاورانی چون تو در 18 تیر بر زمین پاشیدند در خرداد 88 به جنگلی تبدیل شد که جنبش سبز نام گرفت.
رهبران و پیشگامان واقعی جنبش سبز شمائی بودید که برای اولین بار فریاد آزادی خواهی خود را در خیابان فریاد کردید و دل از بخشش و ترحم  حاکمان دینی و اصلاحات حکومتی بریدید و شهامت را بما آموختید. 
بگذار هر که هرچه میخواهد بگوید. فریاد میلیونی استقلال,آزادی, جمهوری ایرانی در خیابانهای تهران خود بهترین گواه حقانیت و تداوم راه شماست.

بهروز عزیز تولدت مبارک , دمی آسوده باش که سحر نزدیک است

هیچ نظری موجود نیست: