۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

انتخابات مجلس-1> جنبش سبز گوشت قربونی بزم آشتی کنان

اپیزود اول > بعد ازاینکه آقا هوو سرش آورد قهرکرد و رفت.  ازشما چه پنهان "عالیبانوی سرخ پوش" از طریق آدمهائی  که داشت ,کمی هم تو کار مطبخ کارشکنی میکرد. آقا  شب حجله, روبنده عروس تازه وارد یعنی همان " دغل بانو"(معروف به محمود)  را که برداشت تازه فهمید چه کلاه گشادی سرش رفته. با یک من عسل هم نمیشد بخوریش.تازه خیلی خوشگل بود جفتک هم می انداخت. بوی بدی از بدنش متصاعد میشد که صد رحمت به طویله. آشپزی اش هم که نگو صد رحمت به مسترای اندرونی . کار از شوری و بی نمکی گذشته بود . مدتها بود یک لقمه خوش از گلوی کسی پائین نرفته بود. 

اپیزود دوم>آقا  تازگی سخت  به فکر فرو رفته بود . با این بی آبروئی که سر پیری ببار اورده بود بدجوری مضحکه عام و خاص شده بود. تا به حال هیچکس جرات نکرده بود مثل این پتیاره تورویش بیایستد . آبرویش راپیش رعیت هاو نوکرهای اندرونیش حسابی به بباد داده بود. دیگه کسی تره براش خرد نمی کرد. در دل خودش اعتراف میکرد که مدتهاست  خرفت شده و پیرچشمی بهش مجال نداده بود قبل از عقد, عروس را خوب برانداز کنه. دنبال کسی میگشت که از این خفت بیرونش بیاورد .یاد میرحسین افتاد این کدخدای سابق چقدربهش هشدار داده بود که این آدم تو نیست. یاد میرحسین که افتاد بی اختیارچشاش پر خون شد از همون اوایل که میرحسین کدخدا بود تا الان رعیتها بیشتر به او احترام میذاشتند و دوستش داشتند تا آقا را که مثلا ارباب بود, آخه میرحسین همیشه طرف رعیتها را میگرفت و رعیتها را حسابی پررو کرده بود. این بود که آقا  حسابی از میرحسین کینه داشت . خوب اینکه هیچی . بعد بیاد عالیبانو افتاد که قهر کرده بود. چشاش روشن شد , قند تو دلش آب شد. راهش همین بود.عالیبانو خیلی باهوش بود .حتما یک راه حلی پیدا میکرد. نوکر خانزادش را با یک چادر نمازگل گلی فرستاد برای آشتی کنان"

اپیزود سوم> عالیبانو چادرنماز را سرش کرد و بی معطلی وارد منزل اربابی شد . انقدر سیاست داشت که بداند الان وقت نازکردن نیست . بهر حال این عمارت را خانه خودش میدانست . این "دغل خانم" چنان تو این مدت خاک خانه را در توبره کرده بود که اشک تو چشای عالیبانو جمع شد و قطره ای به زمین ریخت. زود منبر را بدست گرفت . در ازای "آشتی و منت کشی آقا" وظیفه خود میدانست . که آبرو و حیثیت آقا را باز گرداند. رو صندلی لم داد و ساعتها به فکر فرو رفت, فکر کرد و فکر کرد تا نقشه ای به ذهنش خطور کرد...

اپیزود نهائی> روز انتخاب کدخدا بود , عالیبانو(بجز میرحسین و شیخ) همه آدمهای ده را به بزم آشتی کنان دعوت کرده بود. مردم ده رعیت ها و نوکرها و کلفتها که مدتها از صدقه سر"دغل خانم" آب خوش هم از گلویشان پائین نرفته بود از بازگشت عالیبانو شاد بودند. امروز روزی بود که میتوانستند دلی از عزا در بیاورند. 
"همینکه "دغل خانم " گورش را گم کند و برود و نانی پیدا شود برای پر کردن شکم کافیست برای بخشیدن و فراموش کردن همه ظلمهائی که تا کنون بخاطر حماقت آقا سرشان امده بود ". این را "سید خندان "امام جماعت مهربان ده در هر نماز جماعت به آنان گوشزد میکرد.عالیبانو مهره مار سید را همیشه در جیب داشت. 
عجب " قرمه سبزی" خوشمزه ای عالیبانو! این را آقا با دهانی پردر حالیکه لقمه بزرگی را در دهان میچرخاند جهت تشکر و قدردانی از عالیبانو بزبان اورد. گوشت آهو ریختی خانم جان که اینقدر لذیذ است . عالیبانو از ذوق این تعریف اقا لرزه ای از اشتیاق جنسی در تمام بدنش پیچید . دهانش را به زیر گوش مبارک اقا نزدیک کرد و اخرین حربه اش را برای خودشیرینی وبردن دل آقا بکار برد : نخیر آقا جان ,لذیذ تر از آهو, گوشت "گوساله ها و بزغاله های" میرحسین است . نوش جانتان

/در آن میان ننه حسن دو بدستش افتاده بود، خیلی لوس با لبخند گردنش را کج گرفته نشسته بود دنبک میزد و هر چه در چنته اش بود میخواند: « ای یار مبارک بادا، انشا الله مبارک بادا »
- آمدیم باز آمدیم از خونه داماد آمدیم – همه ماه و همه شاه و همه چشمها بادومی.
- ای یار مبارک بادا، انشا الله مبارک بادا!
- آمدیم، بازآمدیم ازخونه عروس آمدیم –همه کوروهمه شل وهمه چشمها نم نمی.
یار مبارک بادا، آمدیم حور و پری را ببریم، انشا الله مبارک بادا… » صادق هدایت/

حالا  اینکه میخوای در انتخاب کدخدا مشارکت کنی یا تحریم, مهم نیست. موضوع اصلی بزم ارباب است که درآن شرکت کردی وگوشت گوساله ها و  بزغاله های میرحسین را خواسته یا ندانسته به نیش کشیدی




هیچ نظری موجود نیست: