۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

تفاوتهای فرهنگی در نهضت خودسوزی اعراب و شکیبائی ایرانیان



به گفته خانم فریبا داوودی مهاجر خودسوزی یکی از دردناک ترین شیوه ها برای از بین بردن خودست که قربانیان انتخاب میکنند تا خشم و نارضایتی خود را نسبت به محیط اطراف نشان دهند و یا حداکثر تاسف را در میان اطرافیانی که روزی انها را آزرده اند برانگیزد.
بنابراین سه فاکتور 1- دردناک ترین شیوه 2-  نمایش و تظاهر علنی خشم واعتراض 3-  ایجاد حداکثر تاسف در دیگران از مهمترین دلایل  انتخاب این شیوه برای خودکشی ست. بنابراین در بررسی اینکه چرا چنین شیوه دردناکی برای خودکشی در زمان و مکان خاصی توسط اشخاصی مورد استفاده قرار گیرد؟ توجه به هر سه فاکتور فوق و تفاوت های فرهنگی ضروریست.
به لحاظ روان شناسی, شخصی که چنین روشی را برمیگزیند – از توجه و واکنش بیش از حد دیگران(در سطح جامعه مردم) به این شیوه خودکشی مطمئن است – چه به لحاظ ایجاد تاسف و همدردی درکسانی که او یاران یا همراهان خود میشمرد و چه درایجاد احساس ندامت و شرمساری و محکومیت رقیب یا دشمنی که وی را تا این حد آزرده است. همچنین دردناکترین روش خودکشی  حتما برای دردناکترین و عمیق ترین زخمهای شخصی و یا اجتماعی بکار برده میشود.
با توضیحات مختصر بالا میتوان تا حدودی به تفاوتهای فرهنگی جهان عرب با ایرانیان پی برد – تا کنون 9 نفر در جهان عرب خودسوزی کرده اند و این نهضت خودسوزی از یک جوان تحصیل کرده تونسی اغاز شد که دردناکترین و حساسترین موضوع زندگی اش چرخ دستی یا تامین معاش بوده است و نهایتا در عرض یک ماه حداقل یکی از این دول عرب را ساقط و بقیه را دچار بحران کرده است. قطعا جوان تونسی  از همراهی و همدردی کافی مردم تونس و تزلزل و شکاف در حکومت  به جهت اقدام خویش مطمئن بوده حتی اگر چنین بینشی نه بصورت آگاهانه بلکه در ضمیر ناخوداگاه او نقش بسته باشد.
و در عمل هم ثابت شد که شرایط لازم جهت انجام چنین کاری کاملا مهیا بوده است.
بنابربین با توجه به تداوم خودسوزی ها و انتشار ان در جهان عرب بدلیل فقر مشخص میشود که شرایط جوامع عرب برای این نوع واکنش به لحاظ روان شناختی فردی و اجتماعی و همینطور فرهنگی  کاملا مهیاست.
اما اینکه چرا در ایران این گونه واکنش اعتراضی جایگاهی ندارد وبه ندرت مورد استفاده قرار میگیرد سوال بسیار مهمی ست که می تواند باعث شناخت بیشتر نقاط ضعف و قدرت ما ایرانیان گردد و اگر قرار است مقایسه ای بین دو فرهنگ و جامعه  کاملا متفاوت ایرانیان و اعراب صورت گیرد بر مبانی درستی استوار گردد.
در ایران بیشتر خودسوزی ها در میان زنان بویژه منطقه ایلام,کرمانشاه و کردستان و لرستان صورت  میگیرد و هیچ کدام جنبه مشخص اعتراض اجتماعی نداشته است . یک مورد خود سوزی در بهمن سال 87 توسط یک جانباز شیمیائی در جلوی مجلس شورای اسلامی صورت گرفت که واکنشها به موضوع فوق می تواند بسیار روشنگر باشد.
سوال اول- چرا علیرغم نارضایتی شدید در جامعه ایران که چند ماه بعد در انتخابات خرداد 88 خود را به نمایش گذاشت علیرغم همدردی با این جانباز دردمند در محیط رسانه ها و اجتماع , این واقعه  منجر به یک حرکت اجتماعی نشد؟ ایا موضوع بزبان عامیانه و متداول ناشی از بیغیرتی یا عدم حس همدردی و اتحاد در میان مردم ایران است؟ اگر چنین است چه شد که درست چند ماه بعد مردم صحنه های باشکوه اتحاد و جسارت و غیرت را زیر پرچم جنبش سبز به نمایش گذاشتند و چشم جهانیان را خیره کردند؟
سوال دوم اینست که چرا نهایتا یک "جانباز شیمیائی" بر اثر فقر یا عدم رسیدگی تن به خود سوزی میدهد ؟ ایا فقیرتر و محتاج تراز این جانباز عزیز شخص دیگری در جامعه ایران وجود نداشت که پیشگام این اقدام شود؟
و سوال سوم اینست که چرا عمدتا زنان  دست به خودسوزی میزنند؟ ایا طعم گزنده فقر و نداری را فقط ایشان احساس میکنند؟
من گرچه سعی میکنم در ادامه, پاسخهای خودم را صرفابر اساس دیدگاه های شخصی و تجربه فردی و صد البته غیر کارشناسی بیان کنم . اما ضمنا امیدوارم این شروع گفتگوئی برای گام گذاشتن کارشناسان در زمینه روانشناسی و جامعه شناسان دراین بحث روز و پراهمیت باشد.
پاسخ من به سوالات فوق این است که در جامعه و فرهنگ ایران علیرغم وجود لشکر عظیم بیکاران و گرسنگان که به همت حاکمان نالایق روز بروز هم بر جمعیت ایشان افزوده میشود, نه" درد نان "بلکه "تبعیض و بی عدالتی" دردناکترین درد شناخته میشود. در ایران مشابه ان جوان تونسی کم نیستند . اما انگار در فرهنگ ما کسی حاضر نیست به این دلیل تن به خود سوزی دهد و دردناکترین مرگ را تجربه کند. در میان مردم جامعه هم پذیرفته نیست که کسی به این دلیل خود را به اتش بکشد. اینجاست که در تفکر "جانباز شیمیائی" در کنار فقر باید بی عدالتی و ستم مضاعفی را جستجو کرد که بر این شخص رفته است. همین داستان را میتوان برای زنان ایلامی مورد تبعیض مضاعف می توان پی گرفت. نکته دیگر شیوه برخورد حاکمان این سرزمین است که بی تفاوتی حیرت انگیزشان هیچ انگیزه ای را برای اعتراض به این سبک بر نمی انگیرد. اگر در همان قصه تلخ جانباز شیمیائی دقیق شویم و مثلا نحوه برخورد رئیس مجلس بعنوان نماینده حکومت با این مورد خود سوزی انهم در روبروی مجلس رابیاد اوریم که در اولین واکنش ایشان را یک "معتاد" خطاب کرد و احتمالا حاضر نشد نیم ساعت وقت ناهار خود را به تعویق بیاندازد, به عمق فاجعه و دومین دلیل اساسی پی میبریم یعنی فاصله کهکشانی حاکمان با مردم در ایران. من شخصا اعتقاد دارم یک نفر که هیچ اگر صدها نفر هم در جلوی چشم حکومت گران خود را به آتش بکشند, حتی لحظه ای خواب ایشان آشفته نخواهد شد. و این یک درد تاریخی ست که به این حکومت و ان حکومت در این سرزمین ارتباط ندارد . قرنهاست که در این سرزمین( بجز مقاطع کوتاه) فاصله حکومتگران با مردم انچنان زیاد بوده که بی تفاوتی و بی دردی ایشان, درون فرهنگ و ضمیر ناخوداگاه مردم وارد شده و شیوه مبارزه را کاملا تغییر داده است. صدها سال با حاکمان و اشغالگران عرب و مغول سرکردن و یا اگر اشغالگری در کار نبوده شاهان و خلفا در قصرهایشان انچنان دست نیافتنی بوده اند که سوختن تن برای سوزاندن دل دیگران کاری عبث شمرده شده است. پس این مردم بزرگ راه دیگری برای مبارزه برگزیده و وارد فرهنگ غنی خود نموده اند و ان چیزی نیست بجز "شکیبائی" تا وقت مناسب. اگر به دلایل انقلاب 57 بنگریم که قطعا فقر و نداری نبودواگر اکنون به جنبشهای رفع تبعیض قومی و جنسیتی و دینی و طبقاتی نظر کنیم که قویترین انگیزه های مبارزه را در حال حاضر تشکیل میدهد باز هم ثابت خواهد شد که مهمترین چالش سرزمین ایران نه موضوع فقر که درد تبعیض است و رهبران جنبش سبز لازم است به این موضوع توجه ویژه ای داشته باشند.
نکته اخر که دوست دارم اشاره کنم به فرهنگ عاشقانه زیستن و دوست داشتن زندگی ست. مردم سرزمین ما با فرهنگ غنی ایرانی که مبارزه را برای زندگی بهتر و شاد زیستن برمیگزینند . شکیبائی و مبارزه را به سوختن و مردن  ترجیح میدهند .چکیده فرهنگ ما در جشن نوروز و ده ها جشن دیگری که به زندگی و طبیعت عاشقانه مینگرد می توان یافت. مردم ایران هر دینی داشته باشند نهایتا در آئین خرمدین اند وبا یک دست به آتش به عنوان نماد اندیشه انسانی و در دست دیگرشان به خورشید به معنای زندگی اشاره میکنند .

هیچ نظری موجود نیست: