برگزاری مراسم چهلم ستار بهشتی, چنان با صحنه های
دلخراش حمله به مادر و خواهر ستار نیز در آمیخته شد که وجدان هرانسانی را یقینا به
تکان در میاورد. تنهائی خانواده ستار در
میانه ی میدانی اینچنین , سردی نسبی مراسم
که دراین زمستان جنبش چندان هم غیر قابل پیش بینی نبود, باز هم سر زخم کهنه در
مورد چرائی «خانه نشینی مردم» را گشود.
واکنشها از سرزنش مستقیم وتند تا گوشه کنایه های
شماتت آمیز درباره مردمی که نیامدند و نبودند تا برجسته کردن «تنهائی» مادر ستار, دلاوری خواهر
...همه و همه حکایت از این دارد که روشنفکران و تحصیلکردگان ما مدتی است از «مردم و
جامعه» انتظار و توقع بیشتری دارند که برآورده نمیگردد. بخصوص آن دسته از
روشنفکران که با فراغ بال در فضای مجازی تاثیر و نفوذ بیشتری دارند.
در این یاداشت مقصود این نیست که از «جماعت خاموش»
دفاع گردد که اصلا نه لزومی به اینکار هست
و نه در صلاحیت این نوشته. شاید گشودن باب گفتگوئی صریح در این مورد و ذکر چند
نکته مغفول گامی باشد برای پایان بخشیدن به توقعات و یافتن راه واقعی مشکل.
یکی از ساده ترین نکات فراموش شده که اتفاقا
ریشه ای ترین انحراف ذهن را در مواجهه با «مردم» و در نتیجه سطح توقعات پیش
میاورد, عدم توجه به معنای حقیقی مردم به
معنی میلیونها انسان پراکنده ایست که (که در مجموعه های متنوع انسانی) با منافع
مشترک و گاه متضاد, در اتصال به پایگاه های کاملا متفاوت طبقاتی, اجتماعی, قومی, فرهنگی
, زبانی و...غالبا در برخورد با یک واقعه مشخص - منافع یکسانی را دنبال نمیکنند.
خواه ناخواه آنسوی دیگر چنین انحرافی, در نظر گرفتن «مردم» بصورت یک «پیکره واحد انسان
گونه» است که روشنفکر گمان میبرد می توان این «انسان واره» را مورد خطاب و نصیحت و
سرزنش و حتی شماتت قرار دهد!. حاصل چنین دیدگاهی است که در نوشته ها گاه جملات از
این دست میبینم:
مردم را ترسانده اند... این است پاسخ روشنفکری همچون نوریزاد که خود «شجاعانه» دیکتاتور
را در نامه ها به نقد میکشد, تقریبا در
همه اجتماعات حضور دارد , زندان میرود, کتک میخورد و برای آزادی هزینه میدهد- درست در برابر ایشان « پیکره انسان واره ای» بنام «مردم» ایستاده! که مدتی است میترسد,هزینه
نمی دهد, در اجتماعات غیبت میکند, بدتر از آن پای رهبران و زندانیان خود نمی ایستد
و در میانه راه آنان را بحال خود رها کرده و بزندگی روزمره خود
میپردازد! – این چنین است نتیجه ساده سازی شگرف مفهوم مردم بمثابه یک پیکره انسانی!.
حاصل چنین ساده سازی از مفهوم مردم چیست؟ شماتت, نصحیت, پند و اندرز,
تلاش برای دمیدن روح قهرمانی دراین غول تنومند خاموش!. حتی کار به پشت سر
حرف زدن و غیبت و برخ کشیدن همتایان هم گسترش میابد!.همچون معلمانی که با شاگرد
تنبل چنین میکنند: از «مردم» سوریه کمی غیرت و شهامت یاد بگیرید!
آفرینش ذهنی یک مدل ساده تر از مفاهیم و سیستمهای حقیقی پیچیده
تا جائیکه بنیادی ترین مشخصه های سیستم را در برگیرد و تقریب مناسبی از رفتار و مشخصات«واقعی» سیستم مورد بحث را بمعرض نمایش بگذارد. انطور که بتوان روی رفتار و کنش های آتی سیستم واقعی موثر
بود, نه تنها هیچ اشکالی نیست بلکه نوعی از
مهندسی پیشرفته نیز محسوب میگردد. اما چنین اقدامی به مهندسی واقعیت های عینی چه
در عرصه تکنیکی ودشوارتر در عرصه اجتماعی بدون دغدغه و وسواس نزدیکی مدل ذهنی به سیستم واقعی منجربه ساده سازی بیش حد مدل
ذهنی با نتایج غیرواقعی میگردد که شاهدش هستیم.
باری خالقان و حامیان این مدل ساده «مردم- پیکره» باید بتوانند پاسخ
دهند که چرا همین «مردم» در 25 بهمن 89 با فراخوان رهبران جنبش سبز (با وجود ترس)
بخیابان آمدند. ایا در آنزمان شاهد ماجراهائی همچون کهریزک و عبور با ماشین از روی مردم در عاشورای 88 نبودند؟ پس
چرا باز هم در 25 بهمن آمدند اما امروز
نمی آیند. ایا مردمان امروز که ظاهرا در کنج خانه خزیده اند و به هیچ فراخوانی
لبیک نمی گویند با آن مردم فرقی اساسی دارند؟ آیا در این سه سال نسلی دیگر از «مردم
بزدل» در جامعه جایگزین آن « مردم با
شهامت» شده است؟
تا همین جا هم به اندازه کافی روشن شده است که نواقص این حد از ساده سازی
در مدل «مردم» از حد و شمار خارج است و پاسخگوی هیچ سوال و نتیجتا الگوی هیچ
راهکاری نمی تواند باشد.
برای دست یافتن به مدلی ساده شده اما تا حد امکان نزدیک به مفهوم واقعی مردم که ما را
قادر سازد به چرا ها و چه باید کردهای پیش رو پاسخ داده و شناخت صحیحی از اوضاع
کنونی و گذشته جنبش بدست اوریم به چند طرح اساسی زیر باید توجه کنیم:
1- مردم یک پیکره واحد نیستند. مجموعه های متفاوت انسانی از طبقات,
فرهنگ, زبان, پیشینه, و منافع مشترک و گاه متضاد هستند که هر مجموعه در درون خود
نیز به مجموعه های خردتر با منافع درون گروهی متفاوت تقسیم میگردد. خردترین واحد
مستقل هر کدام از این مجموعه را «خانواده» میتوان در
نظر گرفت
2- بنابراین مدل, در هنگام نامیدن مردم باید مشخص کرد کدام مجموعه؟ یا
بعبارت دیگر مخاطب کیست؟
3-مجموعه ها گاه بر اساس آرمانها و عقاید مشترک میتوانند تعریف گردند. اما بنظر
میاید در شرایط اخیر ایران «منافع اجتماعی»,«مصالح» و «بهبود وضعیت زندگی» از پارامترهای مهم در تشکیل مجموعه ای از مردم بود که «جنبش
سبز» نامیده میشود
حالا شاید بسیار بهتر از مدل «مردم- پیکره» بتوان توضیح داد که چرا
مردم( مخاطبان جنبش سبز) در 25 بهمن 89 با وجود ترس به خیابان آمدند و اینک علیرغم دلایل اخلاقی,ترجیحا
در منزل میمانند و مترصد فرصتی دیگرند.
می توان گفت تا 25 بهمن 89 هر عضو مجموعه سبز منافع و مصالح فردی خود را در
اشتراک و هماهنگی با اهداف جنبش سبز درک میکرد و علیرغم خطرات بیشمار باز هم شجاعانه در میدان حضور می یافت. با دستگیری
و حصر رهبران سبز و فقدان یا از هم گسیختگی رهبری جنبش و عدم توانائی اپوزیسیون موجود
از شورای هماهنگی گرفته تا احزاب و افراد سرشناس در برنامه ریزی- ضعف تئوریک در
تدوین استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی متناسب با امکانات واقعا موجود«جامعه سبز»,
عدم توانائی در ایجاد یک مرکزیت جدید جهت
هماهنگی و هدایت جنبش, وفقدان اعتبار و اعتماد لازم و نهایتا گرایش به
سمت اخلاقیات و وجدان بعنوان نیروی محرکه بجای تکیه برمنافع اجتماعی, عوامل اصلی شرایط رکود کنونی
هستند.
در شرایطی که جنبش فاقد رهبری , برنامه و سازماندهی است چگونه میتوان انتظار داشت یک « شهروند» که از ابتدا نیز هدفش در مشارکت در جنبش سبزچیزی بجز رفع بلای احمدی نژاد,بهبود زندگی و بدست اوردن حق تعیین سرنوشت از طریق صندوقهای رای نبود- بیکباره بر اثر ملاحظات اخلاقی و ایدئولوژیک بصورت انفرادی در اجتماعات اینچنین پر خطر حضور یابد؟ چه نهادی در زمان اسارتش از خانواده او حمایت خواهد کرد؟ هنوز هم خاطره فراخوانهای غیر مسئولانه سه شنبه های اعتراض, بلافاصله بعد از حصر رهبران که یاران را هزار هزار به اسارت بردند از خاطره ها محو نشده است.
سازماندهی:
معنای سازماندهی همیشه تشکیلاتی آهنین نیست که کادر رهبری جنبش را به خانه ها متصل می نماید. تشکیل هسته های مستقل در محلات در جهت پخش شبنامه و شعار نویسی, کمک سازمانیافته برای حمایت مالی از خانواده زندانیان سیاسی, تشکیل نهادهای مستقل از حکومت برای رسیدگی به زلزله زدگان,معلمان و کارگران اخراجی و ده ها مورد دیگر از این قبیل همگی بشرطی که درچهارچوب برنامه و اهداف مورد پذیرش جنبش تعریف گردند قادر خواهند بود در پیوند با مصالح و منافع شهروندان جنبش را بار دیگربه حرکت دراورند. اگر جنبش کادررهبری کارآزموده داشت, اگر تئوری سازماندهی درجنبش تعریف شده بود شاید جایگاه واقعی افراد پر شور و دلاوری همچون ستار بهشتی گسترش سازماندهی هسته های مقاومت محلات و رهبری اجرائی فراخوانها و اعتراضات بود نه اطلاع رسانی در یک وبلاگ شخصی
در شرایطی که جنبش فاقد رهبری , برنامه و سازماندهی است چگونه میتوان انتظار داشت یک « شهروند» که از ابتدا نیز هدفش در مشارکت در جنبش سبزچیزی بجز رفع بلای احمدی نژاد,بهبود زندگی و بدست اوردن حق تعیین سرنوشت از طریق صندوقهای رای نبود- بیکباره بر اثر ملاحظات اخلاقی و ایدئولوژیک بصورت انفرادی در اجتماعات اینچنین پر خطر حضور یابد؟ چه نهادی در زمان اسارتش از خانواده او حمایت خواهد کرد؟ هنوز هم خاطره فراخوانهای غیر مسئولانه سه شنبه های اعتراض, بلافاصله بعد از حصر رهبران که یاران را هزار هزار به اسارت بردند از خاطره ها محو نشده است.
سازماندهی:
معنای سازماندهی همیشه تشکیلاتی آهنین نیست که کادر رهبری جنبش را به خانه ها متصل می نماید. تشکیل هسته های مستقل در محلات در جهت پخش شبنامه و شعار نویسی, کمک سازمانیافته برای حمایت مالی از خانواده زندانیان سیاسی, تشکیل نهادهای مستقل از حکومت برای رسیدگی به زلزله زدگان,معلمان و کارگران اخراجی و ده ها مورد دیگر از این قبیل همگی بشرطی که درچهارچوب برنامه و اهداف مورد پذیرش جنبش تعریف گردند قادر خواهند بود در پیوند با مصالح و منافع شهروندان جنبش را بار دیگربه حرکت دراورند. اگر جنبش کادررهبری کارآزموده داشت, اگر تئوری سازماندهی درجنبش تعریف شده بود شاید جایگاه واقعی افراد پر شور و دلاوری همچون ستار بهشتی گسترش سازماندهی هسته های مقاومت محلات و رهبری اجرائی فراخوانها و اعتراضات بود نه اطلاع رسانی در یک وبلاگ شخصی
نتیجه: بطور کلی باید گفت جنبش سبز که با مجموعه خاص خود در جامعه تعریف میشود لزوما معادل همه رای دهندگان به آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی
نیست و در خود این مجموعه اجتماعات کوچکتر با منافع مشترک و اهداف متفاوت
نیز قرار دارد. هیچ جنبشی بدون ستاد رهبری که اکثریت طیفهای درون این جنبش را
نمایندگی کند به پیروزی نمیرسد. نیروی محرکه جنبش سبز بر پیوند واقعی منافع فردی-گروهی با اهداف جنبش تعریف میشود – بنابراین بدون داشتن اهدافی روشن و رهبری متناسب با آن
و مهمتر از همه داشتن برنامه اجرائی و عملیاتی
منطبق با چنین اهدافی نمی توان جنبش را مجددا بحرکت دراورد. اخلاقیات و
تکیه بر وجدان نیروی محرکه جنبش نیست , ودر همین راستا شماتت و نصحیت و پند و
اندرز...هرگز هیچکس را به خیابان نخواهد آورد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر