۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

کاملا بدون تعارف و خودمانی!

بدون تعارف وخودمانی؛در بوته نقد «ساموئل هانتینگتون»! –  عنوان نوشته ای ست که مهردخت آذری نویسنده محترم با قرار دادن بریده ای  از نظرات  ساموئل هانتینگتون درباره تعریف و «شگردها و تمایزات» میان اصلاح گری و انقلابی گری , با هدف نقد آنچه تاکنون برسرما آمده و عبرت آموزی از گذشته در وبلاگ سه راه جمهوری قرارداده اند:

آیا این روزهایی که جنبش فروکش کرده، بهترین فرصت نیست که به جای خزیدن به لاک، برگردیم و به همه چیز درست بیندیشیم و نقص و کاستی‌هایمان را مرور کنیم، تا در فرصتی دیگر، (همچون انتخابات آینده)، دوباره گرفتار تکرار و تکروی، تندروی و کند‌روی و اقدام‌های غیرمسولانه نشویم؟

مسلما این یکی از بهترین کارهائیست که در این دوران رکود میتوان انجام داد بخصوص که به نظر من یکی از مهمترین نکات این یادداشت بعد از کلی گوئی های هانتینگتون  درباره اصلاحات و انقلاب, به پرسش انتهائی و کاملا صادقانه و «بدون تعارف» خود نویسنده مربوط میشود که احتمالا نه تنها پرسش بسیاری از ماست که پاسخ به آن در گشودن گره کور جنبش  نیز بی تاثیر نخواهد بود: 

آیا تا کنون به این اندیشیده‌ایم که اگر بر فرض، اصلاح‌طلب هستیم، همه‌ی لوازم آن را قبول داریم یا نه؟ من با خواندن این بریده از نظرات هانتیگتون، تازه متوجه شدم که در طول سه سال گذشته، یک روز اصلاح‌طلب بوده‌ام و روز دیگر انقلابی

این که نویسنده بعد از خواندن بریده ای از نظرات کلی هانتیگتون, بناگاه دچار تردید میشود که طی 3 سال گذشته اصلاح طلب بوده یا انقلابی یا بدتر از آن شاید یک روز این بوده و روز دیگر آن, احساسات متفاوتی در انسان برمی انگیزد!, شگفتی,همدردی, اندوه و... فقط بخشی از چنین حس مشترکی ست. حس مشترک, درد مشترک و گره مشترکی که میباید با گفتگوی فعالانه مورد نقد قرار گرفته و گشوده گردد.

بی تردید هرکس بریده نظریات هانتینگتون را بدون تطابق با زمان و شرایط امروز ایران درباره اصلاح گری بخواند که درواقع بنوعی تمجید و ستایش از این نوابغ! عالم سیاست است تا حدودی می توان به او حق داد که نهایتا آرزو کند «ایکاش من هم یک اصلاح طلب بودم!».
 اما در اینجا تلاش میکنم نشان دهم که در ایران  سیاست ورزی در شرایط دشوار فقط  بعهده انقلابیون بوده و این انقلابیون بوده اند که از 2 خرداد 76 تحت نام «جماعت خاموش» بار اصلی هدایت نیروهای  پیشرو جامعه را در پیچ و خم های سیاست بدوش کشیده اند, کشته ها و اسیر داده اند, درانتخابات قطبی شده همچون دوم خرداد 76 و 22 خرداد 88 بقصد روشن نگهداشتن و زمینه سازی جنبش ازادیخواهی مشارکت کرده اند و روز های حماسی عاشورای 88 و 25 بهمن 89 روز های بزرگ انقلابیون بوده. که میرحسین موسوی  رهبرانقلابیون و مطرود اصلاح طلبان است. در این نوشته روشن خواهم کرد که نه تنها نمی توان میان دو گرایش انقلابی و اصلاح طلبی نوسان کرد بلکه اساسا انقلابی بودن  یا اصلاح طلب بودن یک انتخاب نیست بلکه ضرورتی ست که فقط میتوان در آن گام نهاد(همانگونه که میرحسین این اصول گرائی اصلاح طلب در حوزه «کلمه» درعمل در وادی انقلاب  گام نهاد).و در مقابل انها اصلاطلبان به سرکردگی خاتمی  نه تنها برخلاف نظریه هانتیگتون هیچ نیازی به سیاست ورزی انچنان پیچیده ای نداشته اند که برعکس راه  ساده,هموار و «بیخطر» و همراه با مصونیت سیاسی در پیشروی انان قرار داشته و آن چیزی نیست جز:

 مشارکت در هر نمایشی که نامش را انتخابات گذاشته اند , پرکردن هر کاغذ باطله  که نام آن را برگه رای گذاشته اند, و انداختن ان برگه به هر سطل زباله ای که صندوق رای نامیده اند...انتخاب میان بدو بدتر سپس روانی و روانی تر و نهایتا زنجیری و زنجیری تر!,به هر قیمت و تحت هرشرایط  با هدف حفظ نظام و استبداد دینی حاکم. و دیگر هیچ!
مطلب ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: