۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

ایران و بحران تشخیص مصلحت



مسلما انسان آزاد است که به ناکجا اباد برود و حتی ازادتر از آن خود را از پرتگاه به پائین پرتاب کند. بدتر اینکه چنین«تصمیمی» را نه تنها برای خود که برای خانواده, همسر و فرزندانش بگیرد. انان که ناخواسته یا بنا بر«ضرورت» در مسیری بن بست, سرنوشتشان به چنین شخصی گره خورده است . همچون مسافران کوچک راهیان نور که سرنوشتشان به ناخوشی حال راننده گره خورده بود. فاجعه بارتر ملتی که سرنوشتش به میزان بصیرت شخص اول مملکت و «تصمیم» مسئولین غیر منتخب گره خورده و سوار بر قطار بی ترمز روحانیت نادان, خودخواه, بی مصرف و شکمباره در یک قدمی پرتگاه , نظاره گرنابودی خود هستند
نظام و بحران تصمیم گیری:
ریشه هر انتخابی در خود «راه» نهفته است. تصمیمها صرفا محصول تشخیص ضرورتهای عینی  و ادراک منافع هستند.اما چرا نظام اسلامی با 34 سال تجربه حکومت داری هنوز بنظر میرسد فاقد سازمان یا نهادی تصمیم ساز بوده که بخصوص در هنگام بحرانهای سخت مصلحت نظام را بدرستی تشخیص دهد؟ آیا صرفا غیردمکراتیک بودن نظام, میتواند توجیه گر وضعیت فوق باشد؟ مسلما پاسخ منفی است. نظام توتالیتر دینی حتی با وجود یک شورای تشخیص مصلحت کارامد نیز هنوز دیکتاتوری است. اینکه نظام بعد از سی و چهار سال هنوز نمیتواند بحرانهای پیش روی خود اعم از اقتصادی یا سیاسی یا خارجی  و همینطور جنگ قدرت را در درون مجمعی بنام تشخیص مصلحت نظام حل و فصل نماید, ایا صرفا مشکلی است مختص نظام حاکم؟ فارغ از منافع مردم که هرگز دغدغه حاکمان وقت نبوده است می توان پرسید:چرا این نظام تا کنون حتی به ساماندهی ابتدائی ترین نهادها و مراکز تصمیم گیری که مورد توافق یا برایند قدرت باندهای درون نظام باشد قادرنبوده است؟. نهادی که در مقابل بحرانهای عظیمی همچون انتخابات ریاست جمهوری 88, بحران اقتصادی, بحران هسته ای وتحریم, دولت بحران زای احمدی نژاد, اختلاس های بانکی و زیاده خواهی های رهبر ایستاده و قادر باشد تصمیماتی معقول در جهت حفظ منافع  مجموعه نظام  را بمورد اجرا گذارد. چرا چنین نمی شود و برعکس فقدان چنین نهاد حیاتی چنان موجب حادتر و پیچیده تر شدن بحرانها میگردد که سرکشیدن جام زهر بعنوان تنها نوشدارو آنهم  معمولا بعد از مرگ سهراب مطرح میشود؟

 اپوزسیون و بحران تصمیم گیری:
بنظر میاید پاسخ به این سوال را نه صرفا در مختصات نظام بلکه در سطح جامعه ایران بطور عام جستجو کرد. فقط کافی است منصفانه قضاوت کنیم که  ایا جدای از نظام در سمت مردم اپوزسیون قادر بوده یک مرکز تصمیم گیری یا رهبری با وجود سلیقه های مختلف براساس منافع مشترک برپا کند؟ خیر! رهبران اپوزسیون نیز قادر به تجمع براساس منافع مشترک نبوده اند. ایا در چنین جامعه ای که بهر دلیل نخبگانش قادر به نشستن بر سر یک میز و تشخیص مصلحت خودشان نیز نیستند جای شگفتی است که از هردو سو در بحران و بن بست بسر میبرد؟ ایا می توان از مردم انتظار داشت که به ایشان اعتماد کرده و جان برکف به خیابان بیایند؟

برای اپوزسیون ایران هیچ راه دیگر و یا میانبری نیست. هر گاه یاد گرفتیم که در کنار یکدیگر بنشینیم. براساس منافع مشترک امروزو نه آرزوهای فردا  به توافق برسیم.هر گاه یاد گرفتیم حداقل بخشی از منافع فردی یا گروهی خود را در منافع مشترک جمعی جستجو و دنبال کنیم ... آنگاه میتوان به دگرگونی اساسی جامعه استبداد زده امید و به ارزوی رهائی از استبداد دل خوش داشت

هیچ نظری موجود نیست: