معتقدم تمایز اصلی انسان با حیوان در نپذیرفتن
عادتها , باورها و نظم تحمیل شده است. پس «سخن گفتن» در بهترین حالت فقط یک شرط لازم
برای انسان بودن است نه کافی.لازم است توجه کنیم که خود سخن گفتن , در بسیاری از موارد
به یک عادت روزمره و غریزی بدور از عقل و تدبیر تبدیل میگردد.
حیوانات و گیاهان فاقد باورو اعتقادات هستند.
اما مطابق قوانین طبیعی زندگی میکنند و
هرگز پا را از محدوده نظم تحمیل شده توسط طبیعت بیرون نمی گذارند. شاید غرایز حیوانی
را بتوان بنوعی معادل باورها و سنت ها در زندگی انسانها دانست. پرستوها مطابق
غریزه خود یا برنامه ای از پیش تعیین شده لانه سازی میکنند. پرستوها هرگز لانه سازی
را نمی آموزند. در طول هزاران و میلیونها سال با تغییرات اندکی که بنام تکامل شناخته میشود و هرگز در اختیارایشان نیست, به یک روش مشابه عمل
میکنند. انسانها هم عموما مطابق باورها و سنتهای از پیش تعیین شده زندگی میکنند, در
کودکی در جمع خانواده و در مدارس و در میان کتابهای درسی آموزش میبینند تا باورها
و سنت های جامعه را بیاموزند و قوانین حاکم بر جامعه را فراگیرند. باید یاد بگیرند
که چطور زندگی کنند,چگونه ازدواج کنند, به فرزندان خود چگونه «نظم حاکم» را
بیاموزند و نهایتا یاد میگیرند که چگونه طبق مقررات بمیرند!. کودکان آموزش میبینند
تا به قوانین همچون امری طبیعی و ابدی مانند غرایز حیوانی گردن نهند. اما در این
میان اقلیتی ازانسانها نیز هستند که شهامت بخرج داده از خرد خود یاری گرفته, ,زنجیرها
را گسسته و نظم حاکم را بزیر میکشند. این انسانها لزوما انسانهای خوب نیستند. خوبی
یا بدی در این نوشته مد نظر نیست. در ادامه به نمونه هائی از این انسانهای
ساختارشکن اشاره میکنم اما پیش از آن باید
اشاره کنم که لذت حقیقی زندگی توسط انسانهائی درک میشود که شهامت و خرد لازم برای
شکسستن نظم پیشین و تحقق آرزوها و آمال خود را دارند و این لذت آنچنان است که این
انسانها معمولا از فدا کردن جان نیز ابائی ندارند.
1- آرامش یا مبارزه؟
از دیدگاه علم فیزیک, ارامش میتواند به موقعیتی گفته شود که جریان انرژی به حداقل میرسد - یعنی یک وضعیت با ثبات ماندگار. ماندگاری
در وضعیتی دلخواه که مایل نیستیم بهم بخورد. مثل جسمی که در جای خود ایستاده است
یا حتی یک گوی که با سرعت یکنواخت در مسیری مستقیم در حال حرکت است. اینها مثالهائی است
که وضعیت آرامش را تداعی میکند. در طبیعت نیز انجا که در میان جنگلها و دشتها قدم
میزنیم اولین مفهومی که به ذهن خطور میکند و حس میکنیم, آرامش طبیعی است. طبیعت و
جانوران در حال آرامش اند حتی هنگام شکار!. چرا که نظم حاکم بر طبیعت خدشه ناپذیر
است و همه جانداران مقهور مقررات نانوشته طبیعت هستند.
شاید اینکه انسانها نیز همانند دیگر جانداران
بدنبال ارامش ابدی هستند بدلیل همان وجوه
مشترک و غرایز طبیعی است که هنوز در وجود انسان ریشه های محکمی دارد. بنابراین
بدنبال نوعی نظم اجتماعی پایدار میگردند که بر مدار تمایلات انان تنظیم شده
باشد.از اینجاست که طبقات گوناگون با خواسته ها و انگیزه های متفاوت (به لحاظ
تمایل به دگرگونی) شکل میگیرد. محافظه کاران که نظم اجتماعی موجود را کمال مطلوب خود میپندارند با هر نوع
تغییر مخالف میورزند و عوامل تغییر در لایه های انرژی اجتماعی را سرکوب میکنند تا جلوی
هر گونه تحول درموازنه اجتماعی موجود گرفته شود. همان چیزی که بشکل رسمی و از زبان سرکوب
گران "برهم زدن امنیت ملی و نظم اجتماعی" نامیده میشود.
اما چرا باید از طبقات اجتماعی محروم همانند
کارگران و زحمتکشان و اقشار کم درامد انتظار داشت که نظم موجود را پاس بدارند که حتی قادر نیست حیاتی ترین نیازهای ایشان مثل تامین
معاش, تشکیل خانواده,حق تحصیل فرزندان و دهها مورد دیگر تامین نماید؟ اینجاست که
چنین طبقاتی که در نظم و رسم کنونی ارامشی نیافته اند, غرایز اجتماعی حاکم (باور
ها,سنتها و قوانین) را به پرسش گرفته و گام در مسیر دیگری میگذارند. مبارزه با نظم موجود,
برهم ریختن قواعد اجتماعی, بزیر کشیدن طبقه حاکم و منسوخ نمودن قوانین جاری ,اگر
در طبیعت شبیه سازی گردد انگار از تخم کلاغی جوجه عقاب سربراورد! و این چنین است
که «انسان» مفهوم خود را (چه در زندگی شخصی و چه اجتماعی)در آفرینش نظم
نوین و شکستن عادات و سنتهای کهن میابد
ونه صرفا سخن گفتن
2- دیکتاتورها:
هرچقدر هم از ایشان بدمان بیاید از
جمله افرادی هستند که در هم شکننده نظم پیشین و طراحان نظم جدید هستند. آنان خود «قانون» هستند – نظمی که بر پایه ارامش ایشان به جامعه تحمیل میشود بدست خود ایشان
هردم ویران میگردد و نظم جدیدی برقرار میگردد – دیکتاتورها حاکم بر سرنوشت خویش و
میلیونها انسان محرومی هستند که محکومند بر مدار غرایز فردی ایشان به حیات خود
ادامه دهند. دیکتاتورهای امروز در بسیاری
از موارد همان انقلابیون سابقند. اما چرا این انقلابی سابق که زمانی ظاهرا برای
برچیدن بساط ظلم وستم نظام پیشین بپا خواسته بود, هنگامی که خود به قدرت میرسد,
بساط ظلم و ستم دیگر را در نظام اجتماعی تازه بپا میکند؟ پاسخ اینجاست که
دیکتاتورها هیچگاه خود دیکتاتور نمیشوند بلکه این برایند قوای اجتماعی است که آنان
را بسطح تراز بالاتری از انرژی پرتاب میکند. یعنی در خلق موقعیت یک دیکتاتور, جامعه چه بسا
گناه کارتر باشد. جامعه و مجموعه قوانین باید پذیرای دیکتاتوری باشند تا شخصی مستعد از میان انقلابیون سابق در راس قرار گیرد و
لزوما چنین شخصی مستعدترین انقلابی نیست. در همین مملکت خودمان مسلما اگر اشخاصی همچون
آیت الله بهشتی یا مفتح یا مطهری به سیلاب حوادث گرفتار نمیشدند, امروز دیکتاتور ایران سید علی خامنه ای نبود.
هنگامی که دیکتاتور توسط جامعه در مدار اختصاصی
خود قرار گرفت و در مقام خدائی فارغ از همه قوانین به لذت حق تعیین سرنوشت خود, و بیشتر به مالکیت جان و مال وناموس همه مردم دست یافت(تجربه و لذت فوق العاده مست کننده ای
که برای مردم عادی قابل لمس و درک نیست) و نظم خودساخته را برجامعه حاکم کرد
دیگر بسختی می توان او را ازچنین لذتی منصرف کرد. اینچنین است که دیکتاتورها معمولا
اصلاح پذیر نیستند و همچون صدام و قذافی و بشار اسد تا پای مرگ می ایستند یا اگر
عاقلتر باشند و به اصلاحات تن دهند همچون حسنی مبارک از غصه دق کرده و
بسرعت از پای می افتند.
3- انقلابیون:
انقلابیون مردمی که با شکستن و طرد باورها و
سنتهای حاکم شجاعانه بر علیه نظم موجود مبارزه میکنند تا توازن قوا و نظم آرمانی
خود برجامعه حاکم کنند و برهمزننده بساط گذشتگان و نظم کهن هستند, مفهوم واقعی انسان
را باز تعریف میکنند. یک انقلابی از همان لحظه که پا به عرصه مبارزه عملی (نه صرفا
کلامی) میگذارد از «لذت حق تعیین سرنوشت» برخوردار میشودواین لذت همانطور که پیش
از این گفته شد آنچنان است که گاهی شخص انقلابی در زیر شدیدترین فشارها و شکنجه ها
نیز از طعم شیرین آن دست نمیکشد. فرزاد کمانگر و بسیاری دیگر از زندانیان سیاسی از
جمله شاهدان بی چون و چرای این ادعا هستند. طعم خوش خدائی کردن بر سرنوشت خویش و
انسان بودن و انسان ماندن ...
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
باروئی پی افکندن …
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد،
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
باروئی پی افکندن …
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد،
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم
(احمد شاملو)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر