۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

بمناسبت چهلم ستار: نیروی محرکه جنبش «منافع شهروندی» است نه مکاتب اخلاقی




برگزاری مراسم چهلم ستار بهشتی, چنان با صحنه های دلخراش حمله به مادر و خواهر ستار نیز در آمیخته شد که وجدان هرانسانی را یقینا به  تکان در میاورد. تنهائی خانواده ستار در میانه ی میدانی اینچنین ,  سردی نسبی مراسم که دراین زمستان جنبش چندان هم غیر قابل پیش بینی نبود, باز هم سر زخم کهنه در مورد چرائی «خانه نشینی مردم»  را گشود.


واکنشها از سرزنش مستقیم وتند تا گوشه کنایه های شماتت آمیز درباره مردمی که نیامدند و نبودند تا  برجسته کردن «تنهائی» مادر ستار, دلاوری خواهر ...همه و همه حکایت از این دارد که روشنفکران و تحصیلکردگان ما مدتی است از «مردم و جامعه» انتظار و توقع بیشتری دارند که برآورده نمیگردد. بخصوص آن دسته از روشنفکران که با فراغ بال در فضای مجازی تاثیر و نفوذ بیشتری دارند.
در این یاداشت مقصود این نیست که از «جماعت خاموش»  دفاع گردد که اصلا نه لزومی به اینکار هست و نه در صلاحیت این نوشته. شاید گشودن باب گفتگوئی صریح در این مورد و ذکر چند نکته مغفول گامی باشد برای پایان بخشیدن به توقعات و یافتن راه  واقعی مشکل.
یکی از ساده ترین نکات فراموش شده که اتفاقا ریشه ای ترین انحراف ذهن را در مواجهه با «مردم» و در نتیجه سطح توقعات پیش میاورد, عدم توجه  به معنای حقیقی مردم به معنی میلیونها انسان پراکنده ایست که (که در مجموعه های متنوع انسانی) با منافع مشترک و گاه متضاد, در اتصال به پایگاه های کاملا متفاوت طبقاتی, اجتماعی, قومی, فرهنگی , زبانی و...غالبا در برخورد با یک واقعه مشخص - منافع یکسانی را دنبال نمیکنند. خواه ناخواه  آنسوی دیگر چنین انحرافی,  در نظر گرفتن «مردم» بصورت یک «پیکره واحد انسان گونه» است که روشنفکر گمان میبرد می توان این «انسان واره» را مورد خطاب و نصیحت و سرزنش و حتی شماتت قرار دهد!. حاصل چنین دیدگاهی است که در نوشته ها گاه جملات از این دست میبینم:

این فعال سیاسی در پاسخ به چرایی حضور نیافتن مردم در این مراسم تصریح می کند: من شخصا احساسم این است که ترس. یعنی مردم را ترسانده اند. و این ترس ناشی از ماجراهایی است که تا به حال شاهدش بودیم. که یک جوانی را می گیرند و می برند از تحصیل محرومش می کنند و در زندان شاهد ماجراهایی بودیم. که خود ستار بهشتی هم یکی از همان هاست. که وقتی شما را گرفتند معلوم نیست چه جوری از اینجا خارج خواهید شد. چنین چیزی یک ترس گسترده را در ذهن همه ایجاد کرده است

مردم را ترسانده اند... این است پاسخ روشنفکری همچون نوریزاد که خود «شجاعانه» دیکتاتور را در نامه ها به نقد  میکشد, تقریبا در همه اجتماعات حضور دارد , زندان میرود, کتک میخورد و برای آزادی هزینه میدهد- درست در برابر ایشان « پیکره انسان واره ای» بنام «مردم» ایستاده! که مدتی است میترسد,هزینه نمی دهد, در اجتماعات غیبت میکند, بدتر از آن پای رهبران و زندانیان خود نمی ایستد و در میانه  راه  آنان را بحال خود رها کرده و بزندگی روزمره خود میپردازد! –  این چنین است  نتیجه ساده سازی شگرف مفهوم مردم بمثابه یک  پیکره انسانی!.

حاصل چنین ساده سازی از مفهوم مردم چیست؟ شماتت, نصحیت, پند و اندرز, تلاش برای دمیدن روح  قهرمانی دراین غول تنومند خاموش!. حتی کار به پشت سر حرف زدن و غیبت و برخ کشیدن همتایان هم گسترش میابد!.همچون معلمانی که با شاگرد تنبل چنین میکنند: از «مردم» سوریه کمی غیرت و شهامت یاد بگیرید!

آفرینش ذهنی یک مدل ساده تر از مفاهیم و سیستمهای حقیقی پیچیده تا جائیکه بنیادی ترین مشخصه های سیستم را در برگیرد و تقریب مناسبی از رفتار  و مشخصات«واقعی» سیستم  مورد بحث را بمعرض نمایش بگذارد. انطور که  بتوان روی رفتار و کنش های آتی سیستم واقعی موثر بود, نه تنها هیچ اشکالی نیست  بلکه نوعی از مهندسی پیشرفته نیز محسوب میگردد. اما چنین اقدامی به مهندسی واقعیت های عینی چه در عرصه تکنیکی ودشوارتر در عرصه اجتماعی بدون دغدغه و وسواس نزدیکی مدل ذهنی  به سیستم واقعی منجربه ساده سازی بیش حد مدل ذهنی با نتایج غیرواقعی میگردد که شاهدش هستیم.

باری خالقان و حامیان این مدل ساده «مردم- پیکره» باید بتوانند پاسخ دهند که چرا همین «مردم» در 25 بهمن 89 با فراخوان رهبران جنبش سبز (با وجود ترس) بخیابان آمدند. ایا در آنزمان شاهد ماجراهائی همچون کهریزک و عبور  با ماشین از روی مردم در عاشورای 88 نبودند؟ پس چرا باز هم  در 25 بهمن آمدند اما امروز نمی آیند. ایا مردمان امروز که ظاهرا در کنج خانه خزیده اند و به هیچ فراخوانی لبیک نمی گویند با آن مردم فرقی اساسی دارند؟ آیا در این سه سال نسلی دیگر از «مردم بزدل» در جامعه  جایگزین آن « مردم با شهامت» شده است؟
تا همین جا هم به اندازه کافی روشن شده است که نواقص این حد از ساده سازی در مدل «مردم» از حد و شمار خارج است و پاسخگوی هیچ سوال و نتیجتا الگوی هیچ راهکاری نمی تواند باشد.

برای دست یافتن به مدلی ساده شده اما  تا حد امکان نزدیک به مفهوم واقعی مردم که ما را قادر سازد به چرا ها و چه باید کردهای پیش رو پاسخ داده و شناخت صحیحی از اوضاع کنونی و گذشته جنبش بدست اوریم به چند طرح اساسی زیر باید توجه کنیم:

1- مردم یک پیکره واحد نیستند. مجموعه های متفاوت انسانی از طبقات, فرهنگ, زبان, پیشینه, و منافع مشترک و گاه متضاد هستند که هر مجموعه در درون خود نیز به مجموعه های خردتر با منافع درون گروهی متفاوت تقسیم میگردد. خردترین واحد مستقل هر کدام از این مجموعه را «خانواده»  میتوان در نظر گرفت

2- بنابراین مدل, در هنگام نامیدن مردم باید مشخص کرد کدام مجموعه؟ یا بعبارت دیگر مخاطب کیست؟

3-مجموعه ها گاه بر اساس آرمانها  و عقاید مشترک میتوانند تعریف گردند. اما بنظر میاید در شرایط اخیر ایران «منافع اجتماعی»,«مصالح» و «بهبود وضعیت  زندگی»  از پارامترهای  مهم در تشکیل مجموعه ای از مردم بود که «جنبش سبز» نامیده میشود

حالا شاید بسیار بهتر از مدل «مردم- پیکره» بتوان توضیح داد که چرا مردم( مخاطبان جنبش سبز) در 25 بهمن 89 با وجود ترس به خیابان آمدند و اینک علیرغم دلایل اخلاقی,ترجیحا در منزل میمانند و مترصد فرصتی دیگرند.
می توان گفت تا 25 بهمن 89 هر عضو مجموعه سبز منافع و مصالح فردی خود را در اشتراک و هماهنگی با اهداف جنبش سبز درک میکرد و علیرغم خطرات بیشمار باز  هم شجاعانه در میدان حضور می یافت. با دستگیری و حصر رهبران سبز و فقدان یا از هم گسیختگی رهبری جنبش و عدم توانائی اپوزیسیون موجود از شورای هماهنگی گرفته تا احزاب و افراد سرشناس در برنامه ریزی- ضعف تئوریک در تدوین استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی متناسب با امکانات واقعا موجود«جامعه سبز», عدم توانائی در  ایجاد یک مرکزیت جدید جهت هماهنگی و هدایت جنبش, وفقدان اعتبار و اعتماد لازم و نهایتا گرایش به سمت اخلاقیات و وجدان بعنوان نیروی محرکه  بجای تکیه برمنافع اجتماعی, عوامل اصلی شرایط رکود کنونی هستند.

در شرایطی که جنبش فاقد رهبری , برنامه و سازماندهی است چگونه میتوان انتظار داشت یک « شهروند» که از ابتدا نیز هدفش در مشارکت در جنبش سبزچیزی بجز رفع بلای احمدی نژاد,بهبود زندگی و بدست اوردن حق تعیین سرنوشت از طریق صندوقهای رای نبود- بیکباره بر اثر ملاحظات اخلاقی و ایدئولوژیک بصورت انفرادی در اجتماعات اینچنین پر خطر حضور یابد؟ چه نهادی در زمان اسارتش از خانواده او حمایت خواهد کرد؟ هنوز هم خاطره فراخوانهای غیر مسئولانه سه شنبه های اعتراض, بلافاصله  بعد از حصر رهبران که یاران را هزار هزار به اسارت بردند از خاطره ها محو نشده است.

سازماندهی:
 معنای سازماندهی همیشه  تشکیلاتی آهنین نیست که کادر رهبری جنبش را به خانه ها متصل می نماید. تشکیل هسته های مستقل در محلات در جهت پخش شبنامه و شعار نویسی, کمک سازمانیافته برای حمایت مالی از خانواده زندانیان سیاسی, تشکیل نهادهای مستقل از حکومت برای رسیدگی به زلزله زدگان,معلمان و کارگران اخراجی و ده ها مورد دیگر از این قبیل همگی بشرطی که درچهارچوب برنامه و اهداف مورد پذیرش جنبش تعریف گردند قادر خواهند بود در پیوند با مصالح و منافع شهروندان جنبش را بار دیگربه حرکت دراورند. اگر جنبش کادررهبری کارآزموده داشت, اگر تئوری  سازماندهی درجنبش تعریف شده بود شاید جایگاه واقعی افراد پر شور و دلاوری همچون ستار بهشتی  گسترش سازماندهی هسته های مقاومت محلات و رهبری اجرائی فراخوانها و اعتراضات بود نه اطلاع رسانی در یک وبلاگ شخصی

نتیجه: بطور کلی باید گفت جنبش سبز که  با مجموعه خاص خود  در جامعه تعریف میشود  لزوما معادل همه رای دهندگان به آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی نیست و در خود این مجموعه اجتماعات کوچکتر با منافع مشترک و اهداف متفاوت نیز قرار دارد. هیچ جنبشی بدون ستاد رهبری که اکثریت طیفهای درون این جنبش را نمایندگی کند به پیروزی نمیرسد. نیروی محرکه جنبش سبز بر پیوند واقعی منافع فردی-گروهی با اهداف جنبش تعریف میشود – بنابراین بدون داشتن اهدافی روشن و رهبری متناسب با آن و مهمتر از همه داشتن برنامه اجرائی و عملیاتی  منطبق با چنین اهدافی نمی توان جنبش را مجددا بحرکت دراورد. اخلاقیات و تکیه بر وجدان نیروی محرکه جنبش نیست , ودر همین راستا شماتت و نصحیت و پند و اندرز...هرگز هیچکس را به خیابان نخواهد آورد

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

آتش در مدرسه دخترانه شین آباد: هزینه تعویض بخاری نفتی


هزاران هزار سؤال بايد بكنيد تا اجتماع و دردهايش را بشناسيد. اين را هم بدانيد كه اجتماع چهار ديواري خانه تان نيست. اجتماع هر آن نقطه اي است كه هموطنان ما زندگي مي كنند. از روستاهاي دوردست تا شهرهاي بزرگ و كوچك. با همه ي كوچه هاي پر از پهن و لجن روستا تا خيابانهاي تر و تميز شهر. با كلبه هاي تنگ و تاريك و پر از مگس روستاييان فقير تا قصرهاي شيك و رخشان شهريهاي دولتمند. با بچه هاي كشاورز و قاليباف مزدور و ژنده پوش تا بچه هايي كه كمترين غذايشان چلومرغ و بوقلمون و موز و پرتقال است. اينها همه اجتماعي است كه شما از پدرانتان به ارث خواهيد برد. شما نبايد ميراث پدرانتان را دست نخورده به دست فرزندان خود برسانيد. شما بايد از بديها كم كنيد يا آنها را نابود كنيد. بر خوبيها بيفزاييد و دواي ناخوشيها را پيدا كنيد يا آنها را نابود كنيد. اجتماع ، امانتي نيست كه عيناً حفظ مي شود
صمد بهرنگی
دخترک بیگناه دلخوش بود به مدرسه میرود تا آینده اش را بسازد...چه خیال باطلی :

 اگر راه خوشبختی همین است که ایشان میگویند چرا کمتر انسانی شاد است؟ چرا معلم شاد نیست؟ چرا باید از مدیر ترسید؟ چرا مادر نگران است؟ چرا پدر همواره عصبانی است و دست بزن دارد؟ چگونه است که با وجود این همه مدعیان مطلع راه سعادت, بازهم همگی در چنین فلاکتی بسرمیبرند؟

بخاری آتش میگیرد, نفت سرازیر میشود شعله های آتش بسرعت بسوی او میایند روپوش مدرسه چند تن از دوستانش آتش گرفته و از درد و وحشت به هر سو میدوند. معلم نیست, مدیر نیست, پدر نیست , «آقا»  هم نیست همه این «مدعیان نجات » همه این امرو نهی کنندگان در پشت همان دری هستند که باز نمیشود...


حس مسئولیت اجتماعی ربطی به حکومت ندارد:ا
تکلیف سید علی خامنه ای و دولت و نظام  ازخیلی پیش روشن است...با این جماعت حرفی  و از ایشان هیچ انتظاری نیست – روی سخن  با مدیر, ناظم و معلم کودکانی است که بخاطر فقدان بخاری استاندارد در آتش سوختند...آیا با توجه به حوادث قبلی تلاشی انجام شده بود تا جلسه ای برای ترغیب اولیای دانش آموزان برای گوشزد کردن خطر تشکیل شود؟ آیا از جائی درخواست کمک کردید؟
 آیا نهایت تلاشتان را کرده بودید؟هزینه تعویض بخاری نفتی چقدر است؟

 اگر این بچه ها, شاگردان صمد بهرنگی یا فرزاد کمانگر بودند هم اینطوردر آتش میسوختند؟

درد من حصار برکه نیست - درد من زیستن با ماهیانی ست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

برای آنان که میخواهند کاری کنند:ستاربهشتی و حالا نسرین ستوده


چهل وشش روز از اعتصاب غذای نسرین ستوده گذشت یعنی شش روز بیشتر از چله نشینی دراویش– باز هم نامه سیصد فعال مدنی برای شکستن اعتصاب غذا:

"امضاکننده اين نامه خطاب به مسئولين زندان اوين، قوه قضاييه و تمامی مسئولين امر اعلام کردند که مسئوليت بروز کوچک ترين اتفاقی برای خانم ستوده به عهده آنها خواهد بود"

همه چیز حکایت از این دارد که اینبار موضوع با گذشته فرق کرده است وفاجعه همچون نزدیک شدن یک سنگ اسمانی به مدار زمین, میرود تا جریان روزمره زندگی را از چرخش مدام کسالت بار بیرون آورد:

"خانم ستوده به مرحله بسيار بحرانی رسيده است و احتمال اينکه ديگر ذخيره چربی هم در بدنشان وجود نداشته باشد و در اين مرحله تتمه وجودشان که در اندام های داخلی و عضلات نهفته است را به سرعت از دست بدهند و به سرعت دچار کم خونی فوق العاده شديد بشوند"

امروز که به پایان میرسد شاید نسرین ستوده به «اراده خود» اعتصابش را شکسته باشد و شاید هم نه! -  نکته پراهمیت در همین «اراده و تصمیم» نهفته است. فریاد زنی تنها از درون سلولهای انفرادی اوین. زنی حقوق دان که دیه اش طبق قانون ارتجاع حاکم نصف لمپنی است که بازجو و شکنجه گر اوست! . فریاد بلند مادری هزار باررساتر از همه مردان خاموشی است که دو برابر او حق دارند!.

فصل نوینی آغاز شده است – زمانه ای که زخم ها به استخوان رسیده است – زمانه ایکه ستار این کارگر وبلاگ نویس تا پای جان می ایستد و زیر شکنجه میمیرد نه بخاطر سازمان و تشکیلات و خانه تیمی که بخاطر انسان ماندن که سرانجام با ثبت نوشته های کوچکش و حفظ این نوشته ها به قیمت جان, رئیس پلیس فتا را به زیر سوال کشیده و(چه بسا)سرنگون میسازد.
 زمانه ای که نسرین بخاطر «حقوق موکلانش» به زندان میافتد و بخاطر «حق زندگی فرزندش» به پیشواز مرگ میرود...فصل سرنگونی دیکتاتور است

نگاه دیگری به زیستن از درون زندانها هردم رساتر فریاد شده و شنیده میشود – فصلنوینی آغاز شده است فریادهای بلندی که آرامش سفیهان و خواب رفتگان را برهم زده است. «بی تفاوتی» امروز دیگر فقط ایستادن بر مدار صفرنیست – بی تفاوتی مرگ انسان است – بی تفاوتی پذیرفتن تباهی است – زمانه ایست که دیگر مجالی نیست. امروز انکه فریاد نزند مرده است.

زخمها به استخوان رسیده است باید برای فریاد زدن راهی یافت . ندا رفت, سهراب رفت, هدا رفت, فرزاد رفت, ستار رفت ... – آیا اجازه خواهیم داد تا نسرین و نسرین ها هم بروند؟
 زندانیان ما در زندانها میپوسند و صدای شکستن استخوانها در همهمه راسته دلارفروشان و نعره های فرومایگان سیاست بازان معامله گر گم شده است . رئیس جمهورمان در بند است – مادری برای رهائی فرزند براه مرگ میرود – در پراگ اپوزسیون دست جمعی عکس  یادگاری میاندازند –فرومایه گان در فکر جیره شان از سفره خونین انتخابات ولایت هستند – باید برای فریاد زدن راهی یافت.

ایکاش نسرین ستوده بماند تا رسم «جوانمردی» و چگونه زیستن را بیش از این بما بیاموزد – فراخوانها هرگز یادداشت های مجازی آمرانه دعوت به سکوت نیستند. رهبران ما آزادگانی دربندند. آنانی که پیامشان را با خون مینویسند : باید برای انسان ماندن راهی یافت برای فریاد زدن , برای سربلند و شرافتمندانه زیستن باید راهی یافت

نسرین ستوده باید زنده بماند. باید درهای زندان را گشود - نسرین ستوده(ها) نمایش همه وجدان ,جوهره همه آرزوهای ماهستند –  تجسم عینی دلاوری و  آن تاریخ که مایه مبالات بود–زندانیان ما دلیل زنده حقانیت ما به بزرگی سرزمینی هستند که باورش داریم – همه درخشش رنگ سبزی که چون آذرخش هرچند کوتاه شب سیاهمان  را چون سحر روشن کرد- ستاره های اندک این شب سیاه به امید سحر زنده اند ... باید تا وقت رهائی با افروختن آتش در کنارشان بمانیم  

چه باید کرد؟
- هسته های کوچک چند نفره مقاومت و اعتراض را در محلات ودانشگاه ها و ...سازمان  دهیم

- در انتظار اتحاد اپوزسیون در خارج کشور نمانیم و حرکت را آغاز کنیم – سرچشمه اصلی اعتراض درداخل ایران در حال فوران است. جبهه اصلی اپوزسیون در داخل از بهم پیوستن هسته های پراکنده مقاومت بوجود خواهد آمد

- هیچ گام عملی کوچک نیست-چرا که ما بیشماریم - دوباره دیوار نویسی و شعار نویسی و اسکناس نویسی را با محور آزادی «همه زندانیان سیاسی» - برکناری دولت منصوب ولایت – اعتراض به گرانی و فلاکت اقتصادی – و آزادی رهبران سبز و رئیس جمهور دربند «با برنامه ای منظم و دائمی بدون انقطاع» آغاز کنیم.

- هیچ شکلی از اعتراضات مردمی را کوچک نشماریم و همیشه بطور سازمانیافته درکنارشان باشیم. اعتراض کوچک زمینه ساز سازماندهی اعتراض بزرگ هستند

- حضور درفضای نامطمئن مجازی را  به نفع گامهای واقعی در دنیای واقعی کاهش دهیم

- کار مطالعاتی جمعی را بطور جدی پیش ببریم

-هر جنبشی یرای پیروزی به سه عامل 1- برنامه 2- پرچم و نماد 3- رهبری نیاز دارد – با تلاش برای دستیافتن به این سه عامل مردم معترض را متحد کنیم

- به فرارسیدن «روز نبرد نهائی» به رهبری هسته های مقاومت ایمان داشته باشیم و امید رسیدن به چنین روزی را در میان مردم تبلیغ کرده و گسترش دهیم

------------------------------------------------------------------------

قطعا پاسخ این یاداشت به چنین  پرسشی شق سوم را در بر میگیرد. به عبارت دیگرباورمان چنین است که که کنش نهائی یعنی آن اعتراض فراگیر و مردمی که یا بساط حکومتاسلامی را بکلی جمع خواهد کرد یا حکومت فقها را چنان به عقب خواهد راند که راهیبجز تسلیم نخواهند داشت, نه انتخابی ست و نه تصادفی . کنش نهائی واقعیتی عینی ومستقل از ذهن ماست, از یکسو برآمده از ساختار اقتصادی و اجتماعی حاکم و,از سویدیگر برایند باورها و آزمونهای پیشین مبارزه است از خاوران تا تحریم نان.که وقایع تنها به آن سرعت میبخشند یا به تعویق میاندازند...