۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

شورتر از منطق دریاچه


سالها پیش همان موقع که تازه داشتند ان جاده لعنتی را وسط دریاچه ارومیه احداث میکردند,به دعوت یکی از رفقا بخاطرکاری چند روزبه ارومیه رفتم . اهل خود ارومیه بود , با همان صفا و سادگی بچه های آذربایجان . در آن موقع نه من راسسیست و شوینیست فارس بودم و نه او کینه ای از فارسها بدل داشت . هردو بهم احترام میگذاشتیم. هردو روی پل نیم ساخته دریاچه ارومیه قدم میزدیم و از نگرانی هایمان برای دریاچه صحبت میکردیم . هنوز مشکل اصلی, مسئله زیست محیطی دریاچه بود و از خشک شدن دریاچه در انزمان حرفی نبود. هردو میدانستیم و شک نداشتیم که دردهای ما مشترک است و حکومت اسلامی درمقابل هر دوی ما.
  دستهایمان روی دوش یکدیگر بود و از نسیم خنک دریاچه لذت میبردیم . با هم قرار و مدار دیدار بعدی برای صعود به  قله سبلان و دیدار از قلعه بابک را میگذاشتیم . شب به رسم مهمان نوازی مرا به یکی از رستورانهای ارومیه برد. جائی بود بسیارشبیه  دربند شمیران که هوا دستکم هفت هشت درجه سردتر از خود شهر بود. از شانس خوش من عاشیقها هم آمدند و خواندند و نواختند...

حالا کار به اینجا رسیده .ما هنوز همان رفقا هستیم .رفیق من هم طی این مدت چندین بار به تهران آمد و هر بار همدیگر را میبینیم . دریاچه ارومیه داره خشک میشود . هنوز هم من و او می توانیم با هم دست رو شانه های هم بگذاریم و گریه کنیم تا دریاچه ارومیه پر شود. می توانیم با هم اعتراض کنیم می توان بخاطر دریاچه پریشان و مرگ هزاران فلامینگو در بختگان هم گریه کرد . بخاطر نابودی نود در صد حیات وحش . بخاطرنابودی جنگلهای گیلان و مازندران ...

در جریان اعتراضات ارومیه با او هرروز تماس میگرفتم . میدانستم که آدمی نیست که در خانه بنشیند .  در جریان لحظه به لحظه حوادث قرار داشتم . این پاسخ متقابلی بود به رفتار او در جریان راهپیمائی های جنبش سبز که مثل یک رفیق واقعی روزی چند بار با من تماس میگرفت که هم از سلامت من با خبرشود و هم در جریان اخبار جنبش قراربگیرد.

بعد از اعتراضات ارومیه در فضای مجازی آذربایجان میگردم تا اخبارجنبش را دنبال کنم. رد پائی ازرفیقم در این فضا پیدا نمی کنم! . انگار رفیقم را در میان گرد و خاک کینه ورزی گم کرده ام . دنیای پراز نفرت , پر از توهین را میبینم که در حالی که برای دریاچه اشک تمساح میریزند برایشان هیچ چیز شیرین تر از منطق نمک و شوره زار نفرت نیست!

"گرچه سیاست های پیشین شوونیزم فارس چه درهئیت نظام سطنتی پهلوی و چه در هئیت نظام جمهوری اسلامی روح و ذهن انسان تورک رابا پیچیدگی هایی نشانه رفته بود به گونه ای که انسان تورک ناخواسته و ناخوداگاه درچنگال هویت زدایی آن اسیر می شد و رهایی از آن اندکی مشکل می نمود ولی سیاست نمک ومنطق نمک بسیار ساده درعین حال بسیار کارا می باشد بطوریکه کل حیات آزربایجان رانشانه رفته است. با این حال ساده بودن منطق نمک و ملموس بودن آن به ما فرصتی میدهد تا نقشه های شوم آن ها را برملا سازیم" 


شوونیزم فارس درهیئت نظام اسلامی ؟ هر چی بخودم فشار میاورم تا بیاد بیاورم از این امتیاز حکومتی که نصیب "قوم فارس" شده بجز اعدام و جنگ و نابودی کشور, و حذف و جعل تاریخ ایران از کتاب های درسی چه چیزی به من رسیده به هیچ نتیجه ای نمی رسم . واصلا این چه ربطی دارد به نجات دریاچه ارومیه؟ 
به یاد دریاچه پریشان و بختگان می افتم که  پیش از دریاچه ارومیه خشک شده بودند.شاید منطق نمک همان پرده کشیدن بروی  حقیقت باشد . ریختن نمک بروی زخمها برای افزایش درد و نفرت و پاشیدن به چشمها برای ندیدن.
 

دنیائی پر از دروغ میبینم که زیر نام مبارزه با شوینیسم و قوم پرستی , به "همه" اقوام دیگر به همه مردمی که مثل آنان نیستند .براحتی توهین میکند و کینه میورزد:


"جهانگیری و جهانگشایی ترکها زخمهای مانا ، ناشی از شکست در دل وجان ملل مغلوب ، بجا گذاشته است که هر وقت فرصت یافتهاند کینه خود را با توهین و تحقیر ترکها علنی کردهاند. به بیان دیگر این فرهنگ بالقوه وجود دارد و در شرایط مناسب بالفعل میشود و گسترش مییابد. چینیها ، روسها ، اروپائیها ، عربها و فارسها هر یک بشیوه خود و بدرجات مختلف، دارای اخلاق ترک ستیز هستند. گاها نیز بعضی از کردها که خود و حقوقشان بوسیله پان ایرانیستها پایمال شده است برای مخالفت با ترکها به همان گفتارهای پان ایرانیستها متوصل میشوند ، بدینجهت ترکها ی معتقد به اصالت ترکی میگویند:
« ترک غیر از ترک دوستی ندارد »


 فکر نمی کنی اینکه هیچ دوستی در "کل جهان" ندارید مشکل از خودتان است؟ چه کسی با این همه نفرت که شما در دل داری می تواند با شما دوست باشد؟ البته  مردم آذربایجان بر خلاف شما دوستان زیادی دارند اگر کسی مثل شما " نمک" در چشمشان نپاشد.و در جای دیگر:
 ایجاد نا امنی و حمایت از تروریسم کرد به طرق مختلف و به تبع آن فرار سرمایه ازمنطقه و سازماندهی و هدایت اندیشه خیالی کردستان بزرگ که به دست این گروهها تبلیغ و ترویج مینماید و علاوه بر آن سالانه هزاران تن از فرزندانآذربایجان را به کام مرگ میکشد


حتی مردم آذربایجان که همانند آنان فکر نمی کنند چیزی نیستند جز مانقورد . از دید اینان هرآذربایجانی که به وطنش عشق بورزد کمی تا قسمتی مانقورد است. از کسروی گرفته تا صمدبهرنگی حتی قهرمانان ورزش ملی مثل علی دائی و کریم باقری:
اگر شهامتش را داشتند ستارخان را نیز بی نصیب نمی گذاشتند: 

واقعيت در صحنه اينست که هر چند حرکت ملي آذربايجان در دوره حاضر ماحصل و ميوه همه جنبش هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي قرن اخير در آذربايجان است اما لزوما با هيچ يک از آنها از نظر اهداف و تاکتيک هايش مطابقت صد در صدی ندارد. آن جنبش ها در عين حال که بستري براي حرکت کنوني به حساب ميايند اما هر يک از آنها صرفا بخشي از مولفه هاي اين حرکت را تشکيل ميدهند. به طور نمونه اگر انقلاب مشروطيت وقهرمان آن ستارخان را که يکي از سمبل هاي حرکت ملي در آذربايجان است در نظر بگيريم ميبينيم که نوع نگاه وي به حکومت مرکزي لزوما جايگاهي در حرکت کنوني ندارد. همچنین ميتوانیم ببینیم در حالي که سيد جعفر پيشه وري بصورت قهرمان و سمبل مسلم حرکت کنوني آذربايجان حائز نقشي استثنائي است اما هيچ فعال سياسي ملي در اين حرکت، انديشه ها و سياست هاي او را که برخي از آنها قطعا متاثر از شرائط آن روز بوده است وحي مسلم قلمداد نميکند


برای اینکه همنوائی منطق نمک  و منطق حکومت اسلامی را  نسبت  به خشک شدن دریاچه ارومیه بهتر درک کنیم : بیائیم فرض کنیم(حتی اگر محال باشد) که شخصی مثل علی دائی استین بالا بزند و بدور از سیاست برای نجات دریاچه ارومیه کارشناسانی استخدام کند , راهی بیابد و از مردم ایران تقاضای کند هزینه های این پروژه را بپردازند. مردم هم همت کنند و در نتیجه مشکل دریاچه ارومیه  واقعا حل شود. بسیار خوب حالا تکلیف " منطق نمک " چه خواهد شد؟ شما مدعی هستید که حکومت اسلامی عمدا قصد خشک کردن دریاچه ارومیه را دارد (که البته شاید هم حرفتان درست باشد و البته اگر نمک چشمها را کور نکرده باشد باید از قصد حکومت اسلامی به خشک کردن تعمدی کل ایران صحبت کرد).بسیار واضح است  "منطق نمک" با "منطق نجات دریاچه ارومیه"  درتضاد کامل است و بجز حکومت اسلامی کسان دیگری هم هستند که از نمکزارشدن  دریاچه ارومیه منفعت میبرند . 

بجز این وجوه مشترکی زیادی میان این جماعت و حکومت اسلامی می توان یافت هر چند  ظاهرا سخت به یکدیگر دشنام میدهند( که البته این نیز خود یکی دیگر از وجوه مشترکشان است): هر دو بشدت ار تاریخ  و فرهنگ ایران بیزارند, تاریخ را مثل آب خوردن تحریف میکنند, هویتشان با کینه از غیرخودی شکل میگیرد,هر دوبرای اینکه بجای "همه مردم" سخن بگویند نیازی به صندوق رای و آرای مردم احساس نمیکنند, هیچ غیرخودی از توهین و افترا بی نصیب نمی ماند.





نکته بسیار شگفت انگیز در میان این جماعت تعصب بیش از حد ایشان بنام خلیج عربی ست که  ظاهرا نباید به منافع ایشان ارتباطی داشته باشد اما در عمل به "استقلال آذربایجان جنوبی" سخت گره خورده است ودم خروس کاملا پیداست:



خانم هایده ترابی نویسنده بسیار تاریخدان این نوشته که  بدلایل نه چندان پنهان "مجبور شده" برای " استقلال ملت آذربایجان" حتما در خلیج عربی شنا کند .ایکاش یک نقشه جغرافی هم درطول عمر خود باز میکرد و میدید که هر جائی باید یک نامی داشته باشد. ایشان  فراموش کرده که منطق ایشان شامل نام دریای عمان ,اقیانوس هند, خلیج مکزیک و خلیج بیسکای و...هم میگردد.


البته از نقش بسیار مهم و حیاتی "عنصر سوسک" در کنار منطق نمک نباید غافل شد :

"روز جمعه دوازدهم ماه مه ٢٠٠٦ روزنامه دولتی ایران در ضمیمه جمعه در صفحه کودکان مقالهای چاپ میکند تحت عنوان: «چه کار کنیم که سوسکها سوسکمان نکنند؟ » در این مقاله هشت شیوه مبارزه با سوسکها به بچهها آموزش داده میشود و هر شیوه نیز با کاریکاتوری نمایش داده شده است. در یکی از این کاریکاتورها کودکی با یک سوسک صحبت میکند و سوسک زبان کودک را نمیفهمد و به ترکی میگوید « نمنه » که بمعنی یعنی چه است.شیوههائی که برای مبارزه با سوسکها پیشنهاد میشود شبیه شیوههای حذف مخالفان سیاسی توسط حکومت میباشد و در یکی از این شیوهها گفته میشود که چون غذای سوسک مدفوع آدمی است بهتر است بچهها بجای رفتن به مستراح در باغچه رفع احتیاج بکنند تا سوسکها از گرسنگی بمیرند. هر ترکی این مقاله را بخواند بسادگی متوجه میشود که منظور نویسنده مقاله و کاریکاتوریست ترکها هستند."



عجب !! مانا نیستانی کاریکاتوریست و هنرمند ایرانی شیوه های حذف مخالفان سیاسی را زیر لوای کاریکاتور سوسکها به حکومت آموزش میدهد  و یکی از این شیوه های حذف مخالفان, رفع احتیاج کردن در باغچه است تا سوسکها(یا مخالفان سیاسی بزعم نویسنده) از گرسنگی بمیرند – و همه این نتایج از یک کلمه"نمنه" بذهن نویسنده خطور کرده که "هر ترکی این مقاله را بخواند بسادگی متوجه میشود که منظور نویسنده مقاله و کاریکاتوریست(مانا نیستانی) ترکها هستند"
هیچ فایده نداره! بیهوده تلاش نکنید! اگر مانا نیستانی صدها بار هم قسم بخورد که منظورش این نبوده و هزار باردیگر هم از سوء تفاهم حاصل عذرخواهی کند . از نقش حیاتی "سوسک" برای عوام فریبی و شعله ور کردن کینه و نفرت میان مردم , نمی توان عبور کرد و نباید گذشت:





البته عوامل شوینیزم فارس در حکومت اسلامی!( با وجود اینکه تحت آموزشهای مانا نیستانی برای حذف مخالفان سیاسی بوده اند), با همان منطق نمک حاضر نیستند مانا را ببخشند:



خلاصه اینکه ما که تمدن خود را با آئین مهر و پندارنیک و کردار نیک و گفتارنیک  شروع کردیم , پیامبرمان زرتشت بود و پادشاهمان کوروش  که لوح حقوق بشرش افتخار همه جهانیان است و قهرمانانمان بابک و مازیار و ستارخان و اموزگارمان صمد بهرنگی و سال را با سفره نوروز اغاز میکنیم به اینجا رسیدیم و این شد حال و روزمان - شما که با آئین نفرت شروع کردی و دروغ و جعل تاریخ و توهین و دشنام را سرمشق خود قرار دادی ,قرار است با زنگ کلیسا سال نو را شروع کنی- خدا بشما رحم کند.


اهل منطق نمک عمدا فراموش میکنند , جنبش سبزپیشتاز مبارزه برای دمکراسی ,آزادی و اعتقاد به اعلامیه جهانی حقوق بشروصندوق رای در خاورمیانه بوده و هست واین ارمانها معنایی جزآرزوی استقلال, حق تعیین سرنوشت و حق آموزش به زبان مادری نه تنها برای همه اقوام که برای تک تک افراد این سرزمین ندارد . 

در مقابل بگذارید ببینیم طرفداران منطق نمک چه آینده شومی را برای مردم آذربایجان که در طول تاریخ در کنار دریاچه ارومیه با صلح و صفا در کنار اقوام دیگر زیسته اند,  تدارک میبینند: 

<مردم آذربایجان ازادعای ارضی کردها بربخش مهمی از آذربایجان و نشان دادن فیلم اورمیه بعنوان یکی از شهرهای کردستان مردم آذربایجان را شدیدا به خشم آورده است. ادامه این وضع بدون هیچ شکی به جنگ، قتل عام ها و کشتار انسانها منجر خواهد شد. ادعای ارضی به آذربایجان هیچ چیزی جز فرار و آورگی کردها از شهرهای آذربایجان ندارد. ما امیدواریم احزاب کرد با زندگی، سرنوشت و جان و مال مردم کرد در شهرهای آذربایجان بازی نکنند. ادامه این سیاستها از طرف احزاب کرد قطعا و بدون هیچ شکی به قتل عامها منجر خواهد شد که تنها بازنده این جنگ حتمی قطعا مردم کرد خواهد شد.>


 خوشتان بیاید یا نه من در کنار رفیقم بچه آذربایجان تا اخر یعنی تا رسیدن به حق رای باقی میمانم. انجاست که رفیق آذربایجانی من در پای صندوق رای انتخاب خواهد کرد فرزند ستارخان است یا پیشه وری.

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

آنالیز سیستم ها و جنبش سبز

مبحث سیگنالها و سیستمها در طیف بسیار گسترده ای از حوزه ها کاربرد دارد, و ایده ها و تکنیکهای مربوط به آنها نقش مهمی در تجزیه و تحلیل این حوزه های متفاوت  مثل علوم مهندسی , شیمی, فیزیک,زمین شناسی, کنترل فرایندها... بازی میکند.اگرچه هر کدام از این سیستمها بطور عینی و فیزیکی بشدت متفاوت به نظر میرسند, اما همه آنها در دو مورد اشتراک دارند

1- سیگنال: ورودی ها یا پارامترهای متغییرمستقلی هستند که روی سیستمها اثر میگذارند
2- سیستم: سیستمها پدیده هائی فیزیکی هستند که به این سیگنالها(ورودی ها) پاسخ داده و متغیرها جدیدی را تولید میکنند(خروجی ها یا سیگنالهای خروجی)

یک مثال ساده برای روشن کردن موضوع کفایت میکند: فرض کنیم " سیستم" ساده ای متشکل از یک لامپ, کلید برق و اتصالات لازم را در اختیار داریم. "سیگنال ورودی" در اینجا تغییر وضعیت کلید و "سیگنال خروجی" روشنائی لامپ  خواهد بود . بنابراین سیستم در اینجا به ازای دو تغییر محتمل و مستقل ورودی یعنی روشن یا خاموش کردن کلید برق دو خروجی "غیر مستقل" یعنی روشنائی یا خاموشی لامپ را تولید خواهد کرد.

در مورد "هر سیستمی " وضع به همین منوال است و فقط متغیرها  یا ورودی ها و خروجی ها تفاوت خواهند کرد. بنابراین  همه  سیستمها از قواعد و ریاضیات یکسانی پیروی میکنند و "تجزیه و تحلیل سیستمها و سیگنالها" چندین واحد درسی در دروس پیشرفته دانشگاهی در رشته های مرتبط را به خود اختصاص میدهند.

فشار دادن پدال گاز(ورودی) در "سیستم اتومبیل" , موجب افزایش سرعت(خروجی) و همچنین راهپیمائی 25 خرداد 88(ورودی) در"سیستم اجتماعی ایران" و همه نتایج بعد از آن  نمونه های دیگری از مبحث بسیار مهم "آنالیزسیگنالها و سیستمها" در موارد پیچیده و بسیارپیچیده تر هستند.

پیش از ادامه بحث لازم است تاکید شود که در این یادداشت بهیچوجه قصد ورود به موضوع تخصصی آنالیز سیستمها را ندارم ومباحث و مفاهیم مطرح شده صرفا در حد آشنائی با نظریه سیستمها و نگاهی نو به مشکلات"سیستماتیک"  جنبش سبز,از زاویه ای متفاوت است.

سیستمهای هوشمند:
معمولا سیستمهای هوشمند برآمده از هوش انسانی هستند . اما این تعریف کاملی ازسیستم هوشمند نیست . تفاوت اصلی میان سیستم های غیرهوشمند و هوشمند در "متغیرهای خروجی سیستم" نهفته است. در سیستم های هوشمند , خروجی ها تحت کنترل سیستم قرار میگیرند تا به نتایج مشخصی منجر گردند(رسیدن به هدف مشخص)  در صورتیکه در سیستمهای غیرهوشمند چنین نیست. برای روشن شدن موضوع مثال های زیر مفید خواهد بود:

1- نوشتن یک یاداشت یا مقاله (مثل همین مورد) نمونه ساده ای از یک سیستم هوشمند را بخوبی نشان میدهد. نتیجه گیری مقاله همان "خروجی کنترل شده" و لغات , فصل بندی ها و جملات "ورودی های سیستم" هستند. در هر نوشته متناسب با هدف, ورودی ها یا همان جملات و واژه ها طوری مورد استفاده قرار میگیرند که  خواننده را به نتیجه مطلوب هدایت کند. رسیدن یا نرسیدن به هدف تعیین شده مربوط به مبحث دیگری ست تحت عنوان "کارآمدی سیستم ها". 

2- سیستم های اقتصادی مثالی از یک سیستم هوشمند  پیچیده است. هدف(خروجی کنترل شده) در این سیستم  ها تامین مایحتاج افراد جامعه بطور کلی و اهداف دیگرویژگی هرسیستم مشخص را تعریف میکند. مثلا در سیستم اقتصادی سرمایه داری "کسب سود" یکی دیگر از اهداف یا خروجی های سیستم تعریف میشود. در حالیکه در سیستم اقتصادی سوسیالیستی "برنامه ریزی تولید متناسب با نیاز جامعه" از اهداف سیستم تعریف شده است . در حالیکه در هر دو سیستم ورودی ها یعنی سرمایه ونیروی کار و مواد اولیه یکسان هستند.

3- چوپانی که گوسفندان را به چراگاه هدایت میکند, مثال بسیار خوبی از یک سیستم هوشمند است. در اینجا خروجی(هدف) کنترل شده رساندن گوسفندان به چراگاه در سریع ترین زمان است . مسیرهای متفاوت که لزوما همه آنها به چراگاه نمی رسند "ورودی های سیستم" هستند. چوپان میبایست با انتخاب آگاهانه مسیر حرکت(ورودی ها) گوسفندان را به مسیر مطلوب هدایت کند.حال اگر گوسفندان در طول مسیر یا بر سر یک دو راهی به مسیر غلط پا گذاشتند چه خواهد شد؟ در اینجا نقش اساسی ترکه  و سگ چوپان جهت برگرداندن گوسفندان به  صراط مستقیم روشن میگردد.
بنابراین در همین مثال ساده چند عنصراساسی یرای تشکیل یک سیستم هوشمند را میتوان مشخص کرد:
یک; سیستم هوشمند دارای خروجی ویژه یا هدف مشخص است

دو; سیستم هوشمند با انتخاب و گزینش میان ورودی ها ( شامل توانائی ها و حوادث و امکانات) تلاش میکند هدف مورد نظر تحقق یابد

سه; هر سیستم هوشمند باید قدرت کسب تجربه و قدرت تطبیق با وضعیت جدید را داشته باشد. به عبارت دیگر سیستمهای هوشمند دارای بخش حافظه(تجربه یا نگهداری خاطرات)  و مغز(پروسسور) هستند

چهار; سیستمهای هوشمند دارای بخش کنترل خروجی بر اساس تغییرات ورودی بنام فیدبک (همان ترکه) هستند

پنج; سیستمهای هوشمند باید دارای چشم هائی(sensor) برای تشخیص وضعیت باشند

    
                
نگاه سیستماتیک به جنبش سبز:
اگر جنبش سبز را بصورت یک سیستم هوشمند در نظر بگیریم میتوان گفت خروجی ویژه یا هدف این سیستم از بدست آوردن حق رای و جلوگیری از تقلب در انتخابات و سپس تا حد سرنگونی نظام حاکم و استقرار نظم نوین متغیر بود. 

در اینجا به درستی یا نادرستی این تغییر اهداف نمی پردازم و با نگاهی سیستماتیک با توجه به مباحث پیش,  سوالات زیر را مطرح میکنم :
 با توجه به اینکه هر تغییری در اهداف, نیازمند تغییراتی  در"درون سیستم" است, آیا "سیستم جنبش سبز" مکانیزم درونی خود را متناسب با  تغییرات ذکر شده در اهداف , تغییر داده بود؟ اصولا مغزیا "رهبری" جنبش سبز چگونه کار میکند؟ حوادث یا ورودی ها چگونه در این "واحد رهبری" تفسیر می شوند؟ آیا سنسورها یا چشم های سیستم گزارش دقیقی از روند رسیدن به اهداف را به رهبری سیستم ارائه میکردند؟ و فیدبک های لازم برای نگهداری سیستم در مسیر اهداف اعمال میگردید؟

تا آنجا که بر نگارنده آشکار است بدلیل محدودیت های اعمال شده برارتباطات  رهبران سبز با دیگر اجزای سیستم, اصولا جنبش سبز از ابتدا فاقد رهبری متمرکز یا یک مرکز هدایت بود که بطور سیستماتیک و سازماندهی شده بر تحرکات و اهداف جنبش سبز نظارت داشته باشد. رهبران سبز با درک چنین نقطه ضعفی شکل دیگری از رهبری را مطرح کردند که با شعارهرنفر یک رهبر مشخص می گردید. 
مسلما این شکل جدید یا هر شکل دیگری از رهبری جنبش(مغز سیستم) در صورتی کارائی لازم را خواهد داشت که موارد زیر را در بر گیرد: الف) در جایگاه رهبری قرار گرفته و ارتباط سازماندهی شده خود را با دیگر اجزای سیستم مثل ورودی ها(رویداد ها و امکانات), بخش فیدبک وسنجش خروجی ها توسط سنسورها(مثلانظرسنجی) برقرار نماید. ب) تغییرات لازم به ورودی ها جهت رسیدن به  اهداف را اعمال نماید(فیدبک). ج) و مهمتر از همه تعیین یک یا چند هدف ویژه که مورد پذیرش همه "اجزای" جنبش سبز قرار گرفته و در ضمن با توجه به امکانات قابل تحقق باشد.

بر هیچکس پوشیده نیست که بهر علت, شعار هر نفر یک رهبر که درخواست تشکیل "رهبری جنبش" به شکل دمکراتیک و از پائین به بالاست , تحقق پیدا نکرد و نتوانست به "یک مرکز هماهنگی" یا "شورای هماهنگی رهبری" منجر گردد.

نه تنها جنبش سبز بلکه هر سیستم هوشمندی که فاقد "مرکز هدایت" , "بخش فیدبک" و "چشم"sensor باشد. در واقع یک سیستم هوشمند نیست و انتظار رسیدن به اهداف تعیین شده را نیز نباید داشت.

نتیجه گیری: 
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم, آگاه باشیم یا نباشیم, بخشی از سیستم ها محسوب میشویم. چه بعنوان یک فرد(سیستم فردی) چه بعنوان عضوی از خانواده(سیستم خانواده) یا جامعه یا عضوی از سیستم جامعه جهانی . آگاهی به  قواعد و اصول کلی حاکم بر سیستمها مارا قادر میسازد با داشتن نگاهی سیستماتیک به جهان اطراف از وضعیت منفعل و "غرق شده فعلی در سیستم های تحمیل شده" به عنصری فعال تبدیل شویم که قادر است تغییرات مورد نظر خود را روی سیستمهای موجود اعمال نماید. 
حتی مفاهیمی همچون بیداری و هوشیاری با یک دیدگاه سیستماتیک تعریف جدیدی می یابد:
هوشیاری و بیداری از دیدگاه سیستماتیک  چیزی نیست جز تعیین "هدف وِیژه" متناسب با امکانات موجود و گام برداشتن  عملی بسوی این هدف و برداشتن موانع با گزینش صحیح امکانات(فیدبک) , با سنجش و ارزیابی دائمی از دوری یا نزدیکی به اهداف ذکرشده.

این هدف ویژه میتواند شامل: کسب درامد بیشتر, نوشتن یک گزارش,کار مطالعاتی, مهاجرت به کشور دیگر, اصلاح امور جامعه یا تغییر نظام سیاسی و...باشد.

بدون داشتن هدف مشخص و وجود اجزای اصلی یک سیستم هوشمند, هیچ سیستمی کارامد نیست و به نتیجه مطلوب منجر نخواهد شد

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

به مناسبت هشتمین ماه حصر رهبران سبز: 25 بهمن پیروزی تاکتیک, خطای استراتژیک

بعضی روزهای خاص بدلیل وقایعی  که در آنروز اتفاق میافتند آنقدر مهم هستند که  خود عامل تغییر مسیر تاریخند .یعنی اوضاع بعد از آنروز دیگر مانند  گذشته نیست  تفاوت عظیمی میان دیروز و فردا بوجود میاید . دولتی میرود و دولتی دیگر بر سر کار میاید یا جنبشی آغاز میگردد.
مثلا 28 مرداد 1332 یک چنین روزی بود, واقعه کودتا  در اینروز مسیرایران را در بکلی تغییر داد. گرچه این وقایع خود قطعا معلول دلایل دیگری ست اما انتخاب این روز بعنوان روز کودتا کمتر از خود کودتا اهمیت ندارد . کما اینکه همین کودتا با همین عوامل در 25 مرداد 32 یعنی فقط 3 روز قبل به شکست انجامید. باز هم مایلم تاکید کنم که در چنین روزهائی خود واقعه و روز حادثه و هوشیاری لحظه ای نیروهای درگیر در صحنه, عامل بسیار مهمی در تحولات هستند. اگر مصدق و یارانش و جوانان حزب توده و... همانند 25 مرداد فعالانه با کودتا برخورد میکردند شاید امروز سرنوشت ما طور دیگری نوشته میشد وپیروزی کودتا سرنوشت محتوم و جبر تاریخ نبود . 

25 خرداد 88 هم یک چنین روزی بود. روزی که خود واقعه یعنی حضور چند میلیونی مردم معترض آغازگر جنبشی بود که موجب تحولات بزرگی گردید و بازگرچه خود ریشه در عوامل دیگری داشت اما بدون شک انتخاب این روز و چند میلیونی بودن جمعیت حاضر به اعتراف شهردار وقت تهران از اهمیت بسیاری برخوردار بود . شاید کمی تاخیر یا تعجیل در اعلام چنین برنامه ای مثلا در روز 24 خرداد یا 26 خرداد شاهد چنین جمعیتی نبودیم که البته نمی توان این امر را اثبات کرد.

اما روزهای دیگری هم هست که گرچه وضعیت دیروز و فردایش کاملا متفاوت بوده و یک نقطه عطف محسوب میگردد, اما بستگی تام به "عوامل" بوجود آورنده وقایع انروز داشته و خود وقایع  اهمیت چندانی در این دگرگونی ندارند.
25 بهمن 89 چنین روزی ست . ظاهرا واقعه پیش آمده ,فراخوان یک راهپیمائی بود همانند بسیاری از راهپیمائی هائی که پیش از ان انجام شده بود. با این حال بر هیچ کس پوشیده نیست که دیروز و فردای جنبش سبز بعد از 25 بهمن 89 بهیچوجه  قابل مقایسه نیست و جنبش بجز انحناء و تغییر اساسی زاویه نسبت به مسیر اولیه یا تغییر سطح و فاز, گرفتار رکودی تدریجی نیز گردید.

عبور از فاز اصلاحات  به فاز انقلاب مهمترین تغییر حاصل در 25 بهمن بود. روزی که برای اولین بار رهبران سبز مستقیما بدون گوشه وکنایه دستور راهپیمائی درروزی را دادند که در تقویم نظام نبود و نیازی به گرفتن مجوز احساس نکردند. روزی که جنبش سبز با انقلابهای جهان عرب پیوند خورد و از" انقلاب" و مبارزه بر علیه حاکمان ظالم در هر گوشه جهان حمایت شد . تا اینجا هیچ مشکلی نیست و این روند طبیعی جنبش سبز در مقابل حاکمان اصلاح ناپذیر بود که خود بسیار پیش از این در عاشورای 88 به این مرز رسیده بود. 

در 25 بهمن پیروزی تاکتیکی بزرگی بدست آمد. تحرک میلیونی جنبش بعد از مدتها سکوت . شور و نشاط و انرژی دوباره جامعه سبز را در بر گرفت که میتوانست آغازگر یک حرکت جدید باشد .
اما دلیل اینکه چنین نشد را باید در خطای محاسباتی و عدم شناخت کافی رهبران سبز از ملزومات این تغییر فاز و اعتماد بیش از حد به یاران اصلاح طلب سابق دانست . در حالی که خود رهبران جنبش یعنی میرحسین و شیخ همراه با مردم از اصلاح به انقلاب رسیدند با یک خطای محاسباتی , بدون سازماندهی و آماده سازی یک شورای رهبری واقعی و فراگیر و صرفا با اعتماد بیش از حد به یاران "سابق", خود را قهرمانانه قربانی و سوخت یک پیروزی تاکتیکی کردند.
رهبران ما یارانشان را چون خود صادق و بی ریا میدیدند و گمان میکردند بعد از دستگیری ایشان, راه برای تشکیل جبهه فراگیرتوسط ایشان گشوده خواهد شد .
در توصیف از خود گذشتگی رهبران ما , فقط و فقط باید به داستانهای  حماسی ومردانگی و جوانمردی های مراجعه کرد که امروزه روز دیگرفراموش شده . فریدونها, فرهادها, بابک ها همه کسانی که پای مردم , عشق و میهنشان تا آخر می ایستند... رهبران ما انقدر خود عاشق بودند که ندیدند که  "در" برای یاران سابق هنوز بر همان پاشنه میچرخد. این چوپانهای فناتیک  ترکه در دست که کاری واجبتراز بازگرداندن مردم به طویله  ارباب برای خودشان نمی شناسند. 
خطای استراتژیک در اینروز از دست دادن رهبری جنبش به بهای یک پیروزی تاکتیکی بود.

رهبران هنوزدر حصر, زندانیان در اسارت و ایران به ویرانه ای بدل شده است, چاره نداریم بجز اینکه کار نیمه تمام را به پایان ببریم . تشکیل جبهه متحد و شورای رهبری فراگیر مهمترین وظیفه امروز ماست.

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

اختلاس3 میلیارد دلاری,نشانه های اضمحلال نظام حاکم وآینده محتمل

بدون اینکه بخواهم به حاشیه ها و افشاگری در مورد اختلاس 3 میلیارد دلاری اخیر بپردازم که میتوان گزارشات بسیار کاملترش را در نوشته هائی که تاکنون منتشر شده یافت, مایلم مستقیما به جنبه ای دیگری از این واقعه اشاره کنم که  شاید به آینده و وظایف پیش روی  نیروهای "همچنان فعال"  سبز بیشتر مرتبط باشد.
از کنشها و واکنشهائی که تا کنون در سطح حکومت و رسانه های حکومتی انجام شده چنین به نظر می اید که واقعه اختلاس 3 میلیارد دلاری اخیر گرچه اولین مورد نبوده و قطعا آخرین هم نخواهد بود. اما به لحاظ "کمیت" و "حجم" چنان سنگین است که  بیش از هر مورد دیگر یکی از مهمترین حلقه های امنیتی (باقیمانده)رژیم را که که بدست و پای ملت پیچیده شده نشانه رفته است. 

می توان گفت  وقایع دو سال و چند ماه گذشته حول محور انتخابات سال 88  که به پاره شدن کامل زنجیر ارتباطی نظام و ملت ازنگاه مشروعیت سیاسی  منجر گردید و با چسب نیروهای امنیتی و سرکوب وحشیانه و حصر رهبران و اسارت فعالان سیاسی " به هر قیمت" وصله پینه گردید, اکنون به فاز دوم  و به اعتقاد نگارنده فاز نهائی یعنی گسست زنجیره اقتصادی رسیده است.

اگر با نگاه از پائین یعنی از دل جامعه و مردم بخواهیم به موضوع فوق نگاه کنیم, چنین به نظر میرسد که جامعه ایران که در طی دوران  بعد از انتخابات 88  برای اصلاحات بنیادی و مشروعیت بخشی به نظام سراپا نامشروع  با خواست تغییرات اساسی بپا خواسته بود بعد از مواجهه با سرکوب خونین و عدم توانائی در ایجاد گسست درزنجیره امنیتی نظام حاکم بهر دلیل از خیر مشروعیت و صندوق رای گذشت تا چیزی بیشتر از این را از کف ندهد . در اینجا مجالی نیست که بدلایل رکود جنبش ازادیخواهی بپردازم , فقدان شورای رهبری خردمند و بسیاری دلایل دیگر از جمله مباحثی ست که به دفعات پیش از این در سطح فعالان جنبش بدان اشاره شده است .
اما در کنار همه نقاط ضعف جنبش میتوان به نکته ای دیگر نیز اشاره کرد که  از دلایل بسیار مهم رکود جنبش بوده و کمتر بدان اشاره شده و انچیزی نیست بجز تمایل و تصمیم مردم به حفظ زنجیره ی اقتصادی یا بعبارت ساده تر حفظ  "نان ودرآمد ماهیانه" به قیمت دست کشیدن از "آزادی".

در اینجا به هیچ وجه قصد محکومیت و سرزنش مردم را ندارم . هر ملتی حق دارد متناسب با شرایط مشخص جامعه خود چیزی را بدهد که چیزی بگیرد یا دستکم از دست ندهد. مخصوصا اگر با شرایطی روبرو گردد که بدلیل فقدان رهبری جنبش بخصوص بعد از حصر رهبران در ازای "هیچ" ,آنچه میدهد فقط خون است و به اسارت رفتن فرزندان.

اینک با آشکار شدن نشانه های فراوان که با حذف یارانه ها آغاز شد , نرخ وحشتناک و افسار گسیخته تورم و گرانی و بیکاری , تحریم های موثر جامعه جهانی و این اخری یعنی سرقت 3 میلیارد دلار از سیستم بانکی یعنی از "پولهای ذخیره" مردم , به نظر می اید دیگر هیچ بهانه ای برای تداوم سکوت باقی نمانده است.

به نظر می اید  نیروهای درون نظام یا لااقل بخشی مهمی از دولتمردان انتحاری با احساس و درک واقعبینانه از آنچه در عمق جامعه جریان دارد., تمامی هدف خود را غارت بیت المال, تا حد امکان و تا آخرین نفس قرار داده اند. گسست زنجیره اقتصادی میان نظام و مردم که بانکها سنگربان و جلودار چنین پیوندی هستند , صفوف مردم گرسنه را با آخرین حلقه یعنی زنجیر امنیتی مصادف خواهد کرد . فقط کافیست در ورشکستگی کامل دولت و نظام و در باج خواهی های انتحاری دولت احمدی نژاد از نظام و رهبری, یارانه ها پرداخت نشود یا کارمندان و حقوق بگیران در وسعتی فزونتر, از این آب باریکه نیز محروم گردند. با زیر سوال رفتن امنیت بانکها یعنی محل ذخیره اندوخته های مردم فقط باید منتظر جرقه ای بود که از جائی شعله ور شود و خیل حقوق بگیران و بیکاران و گرسنگان را بی هیچ ملاحظه ای روانه خیابانها کند . همین مردمی که  خیابانها را بخاطر "نان و حقوق" رها کردند بانکها را بر سر صاحبانش ویران خواهند کرد. 

به نظر نمی آید نظام با ترفند  قدیمی ودرنظرگرفتن ماموریتی ویژه برای محسنی اژه ای اینبارنیز قادر باشد از پس انتحاریون دولتی براید و دو سر زنجیرپاره امنیت اقتصادی جامعه را به همدیگر جوش دهد . دولت احمدی نژاد همچون بمب ساعتی که ضامن آنرا کشیده و در "زیر" نظام جاسازی کرده باشند مدتهاست شمارش معکوس را آغاز کرده است.

شورش گرسنگان و مالباختگان بجای انقلاب از هر فرض دیگری در شرایط کنونی محتملتر است . بهمن فروپاشی نظام حاکم بسرعت خود افزوده است .جنبش سبزتا کنون به دلایل مختلف قادر به سازماندهی و در دست گرفتن هژمونی اعتراضات و مطرح کردن خود بعنوان آلترناتیو نظم نوین نبوده و  به نظر نمی اید در شرایط فعلی قادر به رفع مشکلات خود باشد. از جنبش سبز هویت ونامی سبز و خاطرات مبارزاتی گرانبار بجای مانده که البته در این وانفسا اصلا کم ارزش نیست. شاید در فرصت اندک بجای مانده مهمترین وظیفه  مبارزان  و رهروان بجا مانده و دلسوز, تشکیل کنگره یا جبهه متحد برای نجات ایران باشد. 
هویت سبز ما آخرین امید ما برای نجات ایران است

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

اپوزسیون خارج از کشور بدون داشتن وزن اجتماعی در داخل ,اپوزسیون نیست


مخالفان دولتی یا (اپوزیسیون)  به مجموعه افراد و نهادهای مخالف نظام سیاسی گفته می‌شود که توانائی مخالفت با نظام, سازماندهی حداقل بخشی از اعتراضات مردم و اعمال فشار سیستماتیک به حکومت را با استفاده از سازو کارهای درون جامعه را داشته باشند .
مسلما هر معترضی اپوزسیون نیست و هر اپوزسیونی با وزن اجتماعی خودش محک میخورد. میزان تاثیر گذاری  روی روند تغییرات  سیاسی,  داشتن برنامه مدون برای عبور از نظم موجود به نظم نوین, سازماندهی و شفافیت از دیگر شرطهای لازم برای قرار گرفتن در جرگه اپوزسیون است.

چیزی که مدتهاست در فرهنگ سیاسی ایران به غلط جا افتاده, نامیدن مجموعه مخالفان و معترضان منفرد خارج از کشور بعنوان اپوزسیون خارج از کشور است . گرچه هر کسی در هر جا حق مخالفت با نظام حاکم کشورش و ظلم علیه مردمش را دارد, همانطور که گفته شد این بمعنی اپوزسیون بودن نیست . اهمیت جدا کردن صفوف اپوزسیون و مخالف بخاطر شفاف سازی فضای آشفته سیاسی جنبش آزادیخواهی ایران است .
مسلما در میان هیاهوی مجازی هزاران رهبر, تحلیلگر,وبلاگ نویس, نویسنده و روزنامه نگار که همگی خود را اپوزسیون می نامند نمی توان به نیازو درخواست  فوری و بسیار حیاتی "اتحاد اپوزسیون" جامه ی عمل پوشاند .

اگر با تعریف و شروط ذکر شده در بالا بخواهیم اپوزسیون واقعی ایران را تبیین کنیم شاید به تعداد انگشتان دستها هم نرسد. بدلیل اهمیت موضوع شروط را دوباره بازنگری میکنیم:
1- داشتن وزن و ریشه اجتماعی موثر در داخل کشور
2-  داشتن برنامه و قدرت سازماندهی واقعی مردم

حال اگر بخواهیم مدعیان اپوزسیون ایران را ازدو فیلتر ذکر شده عبور دهیم کدامین نیروها باقی خواهند ماند؟
1- جنبش سبز با وزن اجتماعی گسترده , در واقع بدون شورای رهبری معتمد و مورد توافق وسردرگم
2- جنبش آزادیخواهی کردستان و احزاب شناخته شده مثل حزب دمکرات,کومله, و جدیدا پژاک
3- جنبش ها و تحرکات اقوام , با رهبران وانگیزه های  متفاوت
4- جنبش زنان و کمپین های دفاع از حقوق زنان
5- جنبش دانشجوئی
6- جنبش های کارگری مستقل
7- جنبش اصلاح طلب
بعید است که به لیست محدود فوق کسی بتواند چیزی بیافزاید و وجه مشخصه اغلب این جنبشهای واقعا موجود نداشتن سازماندهی یا نماینده یا سخنگوی ست که مورد پذیرش بدنه همان جنبش است . یا در صورتی که مثل اصلاح طلبان رهبری مشخصی دارند تلاش میکنند رهبری دیگر جنبشهائی که در واقع با دیدگاه های آنان سنخیتی ندارد به کنترل خود درآورند
 فقدان یک" سر واقعی" برای جنبش های نامبرده زمینه ساز اشفته بازار کنونی ست. دهها سوسیالیست کارگر ندیده و رهبران مردم ندیده , احزاب بدون عضو و مانیفستهای معلق در فضای مجازی, "سر"براوردن هزاران "سر" کوچک غیر مرتبط با بدنه اجتماعی با استفاده از امکانات مجازی و دنیای ارتباطات و رهبری مردم ازدرون مانیتورها و تصاویر ایکس لارج  تلوزیونی ریشه در بی توجهی رهبران واقعی جنبشها به امر سازماندهی و اتحاد دارد.
چاره کار گرچه آسان نیست اما شدنی ست و باید از جائی شروع شود باید طی یک روند دمکراتیک همه جنبش های ذکر شده "سر" پیکره خود را انتخاب و معرفی کنند جنبش سبز باید طی  یک روند دمکراتیک شورای رهبری مورد اعتماد  خود را برگزیند و با ارائه برنامه و هدف مشخص, اتحاد با جنبش های مطرح دیگر و رهبران منتخب انان را در جبهه ای مشترک تحقق ببخشد

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

ارزش هر انسان آزادیخواه ایرانی در بازار سرمایه داری دقیقا چند دلار است؟

دو خبر امنیتی جدید که بتازگی و با وسعت زیاد در فضای مجازی منتشر شده گرچه ظاهرا بی ربط هستند شاید درباطن اینچنین نباشند .
همکاری گسترده سازمانهای اطلاعاتی غرب با قذافی برای سرکوب و شناسائی مخالفان , در حد "داد و ستد" مخالفان و اعزام به شکنجه گاه های قذافی واز سوی دیگر "پرداخت بهای این کالا" با معرفی  و لو دادن اپوزسیون قذافی, هیچ جای تردیدی نمی گذارد که در روابط بین الملل انچه حاکم است قانون تجارت است و اعلامیه جهانی حقوق بشر فقط تزئینی ست برای فروش بهترکالا.

خبر دیگری که بطور مستقیم و تقریبا همزمان با خبر دهشتناک فوق, ما ایرانیان را تحت تاثیر قرار میدهد. فتح! ارتش سایبری در حک کردن سایت شرکت Diginotar   بود که به بزرگترین فاجعه امنیتی معروف شد. این هکران "مبتکر" ایرانی با نفوذ و شکستن دیوارهای امنیتی یکی از قدرتمندترین
سرویس دهندگان دنیای تکنولوژی ارتباطات حالا چه میتوانند بکنند؟

". نهادهای امنیتی ایران از تاریخ 10 جولای 2011، یا فردای هجدهم تیرماه 1390 قابلیت کنترل کامل همه اکانتهای جی میل، اسناد گوگل داکس، گوگل تالک و تمام داده های گوگل پلاس شما را داشته اند. از زمانی که شما کامپیوتر خود را روشن کرده اید، به اینترنت وصل شده و وارد اکانت گوگل شده اید، " جاسوسی که گواهینامه های سرقت شده را در اختیار دارد"، می توانسته ، تک تک کلیدهای شما را ضبط کند. رمز عبور، متن نامه ها، فایلهای الصاقی، لیست کنتاکت ها، آرشیو ایمیل، آرشیو چت ها و خلاصه همه اطلاعات شما را وارسی و آرشیو کند. شوربختانه این مورد تنها به گوگل مربوط نمی شود و یاهو، وردپرس، افزونه های فایرفاکس و حدود 200 گواهینامه دیگر دزدیده شده اند" 

و باز کار به همین جا ختم نمی شود:

" آنها عملا همه اطلاعات شما، رمز عبور جی میل، رمزهای عبور و مکالمات اسکایپ، وبلاگ وردپرس، کامنتهای شما و حتی جزئیات فعالیت ناشناس شمایی که از شبکه حفظ هویت Tor استفاده می کنید را در اختیار دارند"

یعنی اگر این خبر صحت داشته باشد تقریبا همه انچه نظامی مثل حکومت اسلامی مایل است "به هر قیمتی" در اختیار داشته باشد. اکنون در اختیار دارد
اگر دو خبر فوق را در کنار رکود اقتصادی چند ساله اخیر جهان سرمایه داری بگذاریم و کمی هم آشنائی نسبی با اهمیت مفاهیم بنیادی "کالا" و "فروش" و "کسب سود" در دنیای کاپیتالیسم داشته باشیم و بدانیم که مفاهیمی چون حقوق بشر,انسانیت,آزادی اندیشه تا وقتی محترمانه پاس داشته میشوند که به روند چرخه اقتصادی و کسب سود خدشه ای وارد نکنند و معمولا وقت پرداختن به مسائل اینچنینی در دوران رونق جهان سرمایه داری ست و نه هنگام بحران های کمرشکن, انگاه شاید ذهن شکاک ما دائی جان ناپلئون وار به این نتیجه برسد  که آیا بحران اقتصادی شرایط مناسبتری را برای اینگونه "مورد دستبرد قرار گرفتن" مهیا نمی کند؟ مخصوصا از سوی کشوری که برق  دلارهای نفتی بادآورده آن چشم هر "صاحب سرمایه ای" را می تواند خیره کند.
خلاصه اینکه ارزش هر انسان آزادیخواه ایرانی در بازار سرمایه داری دقیقا چند دلار است؟

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

جمعه 18شهریور: اگر حامیان جنبش سبز با همت بلند به ورزشگاه آزادی نیایند, برنده بازی" ایران" نخواهد بود


بر همگان آشکار است که جنبش سبز از میان راه پر پیچ و خمی میگذرد . گذر از لبه تیغ دفاع از منافع ملی , حقوق آزادیخواهان و نجات دریاچه ارومیه درحالی صورت میگیرد که حکومت نالایق و ضد ایرانی از یکسو نابخردانه حتی مسئله زیست محیطی نجات دریاچه ارومیه را نیز برنمی تابد و انرا به موضوعی امنیتی تبدیل میکند وبا طرفداران دلسوز محیط زیست همچون براندازان رفتار میکند . از سوی دیگر موج سوارانی را شاهدیم که سوار بر موج حق جوئی مردم منطقه., بی انکه ذره ای دل در گرو دریاچه ارومیه داشته باشند, در شرایطی اینچنین دشوار دست در دست حکومت, آرزوی نابودی ایران را در سر میپرورانند و بر ساحل خشکیده ارومیه شادمانه پای میکوبند.
مسلما نه فرزندان برومند ستارخان و نه شاگردان مکتب صمد بهرنگی و نه دلاوران سبز جنبش سراسری ایران به دام این اتحاد شوم نخواهند افتاد . جمعه 18 شهریور روز فریاد بلند و متحدانه ما برای نجات دریاچه ارومیه و ایران است . جمعه مسابقه فوتبال نیست . روز اتحاد جبهه متحد برای نجات ایران در هر گوشه آن بر علیه اتحاد شوم حکومت ضد ایرانی و شرکای منفعت طلبشان خواهد بود . ایران امروز در چنین شرایط دشواری نیاز به حمایت و همت بلند ما دارد . یاران بپا خیزید

جمعه 18 شهریور را روز ارومیه نام گذاری کنیم- ما بیشماران در ورزشگاه آزادی

جمعه 18 شهریور را روز, ارومیه, دریاچه و آذربایجان نام گذاری کنیم - و در جهت حمایت از دلاوران آذربایجان و ارومیه و نجات دریاچه همگی به ورزشگاه آزادی خواهیم آمد  با شعار یاشاسین آذربایجان - زنده باد ایران
بار دیگر ثابت کنیم ما متحد و بیشماریم

۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

شعله ای که در آذربایجان روشن شده باید همه ایران را در بر گیرد - اینک نوبت سید علی است

این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود
از اشتباهات گذشته باید درس بگیریم - مشعلی که بدست جوانان با شهامت آذربایجان افروخته شده باید دست به دست در سراسر ایران به جنبش در اید و بساط ظلم را یکپارچه بسوزاند - نگذاریم شعله های آزادیخواهی بار دیگر با تفرقه و بی تفاوتی نسبت به یکدیگر به خاکستر تبدیل شود. دیکتاتور تفاوتی میان ما قایل نیست .  استبداد دینی هیچ فرقی میان آزادیخواهان فارس و ترک و کرد و بلوچ و گیلانی و... نمی گذارد. دیکتاتوربرای سرکوب آزادیخواهان در هر نقطه ایران همه قوایش را یکپارچه به میدان میفرستد . ما هم برای پیروزی راهی بجز مبارزه یکپارچه و سراسری نداریم - هر گونه غفلت برای یاری رساندن به مردم دلاور آذربایجان پشیمانی بزرگی را بهمراه خواهد داشت 
یاشاسین آذربایجان - زنده باد ایران